عنوان مجموعه اشعار : هذیان
شاعر : بینش بهمنش
عنوان شعر اول : شبی تارشبی تارم، شبی تارم، شبی تار
که می گِریم ز بخت خود همی زار
دمی آشفته ام نالان و گریان
چو شمع محفلم هر لحظه بیدار
بتی غارتگر از من دین و دل برد
بزد بر جان من آتش به آزار
گهی خود را ز روی من نهان کرد
که نایم من به پنهانی به دیدار
ولیکن من به صد نیرنگ و افسون
به کویش آمدم با جهد و اصرار
گهی دیگر بزد بر عشق من پای
که شاید گردم از اصرار، بیزار
به من گفتا که عشق تو دروغ است
اساس عشق من را کرد انکار
مرا سوزاند و از سوز دل من
فروزانیِ آتش شد پدیدار
دلم را او به دست ناکسی خست
غمی را کرد دنبالم به اجبار
مرا نامهربانی ها چنان کرد
که ناگه خود بدیدم بر سرِ دار
ولی آن کو شود عاشق نرجند
ز بی مهری بی پایان دلدار
تو هم گر روی او را دیده بودی
"نماندی در دل تو غیر از آن یار" ۱
اگر کس بیندش یک لحظه زآغاز
"بود تا مرگ در عشقش گرفتار" ۲
بگوید "بهمنش" هر دم به زاری
که گفته است و بگوید باز بسیار
من از او خاطری شادان ندارم
ولیکن شاد بادا خاطر یار
۱_ مصرع از عطار
۲_ مصرع از فخرالدین اسعد گرگانی
عنوان شعر دوم : زحمت و محنتیاد باد آن که ز حال دل ما غافل بود
گرچه تقدیم دلم تحفه ی ناقابل بود
"من همه جهد که از دوست جدایی نکنم
چه کنم بین من و دوست اجل حایل بود"
عمر ما گرچه خوش و خرم و نیکوست ولی
در پس رنگ و لعابش اجلی عاجل بود
آن که دل بست بدین عالم فانی، هیهات
چه توان گفت که او بوالهوسی جاهل بود
چه بود حاصل این زحمت و محنت، عجبا
حاصل زندگی ام زحمت بی حاصل بود
بگذشت عمر از آغاز پر از آفت و غم
چو نمازی است که از رکن و بنا باطل بود
آه از آن روز که در بی خبری زاده شدم
دل من بیش ز زندان به عدم مایل بود
عنوان شعر سوم : من به او می نگرممن به او می نگرم
در دل این شب تاریک و سیاه
و به هم آویزند
چشم من گاه به چشمش ناگاه
او مرا می نگرد
با دلی صاف تر از آب روان
و دو ابروی کمان
که سپر، از همه مردان جهان
می شکند
او به من میخندد
خنده اش مست تر از خنده ی گل
گونه اش سرخ تر از گونه سیب
پر از افسون فریب
موی او در نوسان
گوییا باد شبانگاه به صد راز و نیاز
دست در طره مویش یازد
عقل از دیدن این منظره پر غوغا
خردش میبازد
چشم او، ماه شبانگاه من است
کشتی غم زده ام را ساحل
و تب تشنگی ام را دریاست
او همه شام و سحرگاه من است