عنوان مجموعه اشعار : چه چیزی از فنا بهتر
شاعر : بینش بهمنش
عنوان شعر اول : مخور افسوسمخور افسوس
اگر دست زمان
زد بر تنم تیشه
اگر دیگر ندیدم باز
شکوفه دادن گل ها
در این باغ و در این بیشه
مخور افسوس
که من پاینده ام تا زندگی جاری است
در این گل ها
در این سبزه
همیشه زنده ام تا آسمان آبی است
مخور افسوس
مرا هرگز مبر از یاد
مرا ای نازنین، هرگز
نخواهد برد یاد و خاطرم را باد
مخور افسوس
که من جاوید میمانم
عنوان شعر دوم : چه چیزی از فنا بهتراگر روزی به بالینم
بیاید مرگ
بی پروا
بدو گویم مکن تاخیر
چه حاجت باشد از دنیا
مرا آسان بکش در بر
چه چیزی از فنا بهتر؟
نه دردی هست و نی رنجی
که همچون سایه جسمم
با دنبالم روان باشد
مرا از مرگ ترسی نیست
ندارم شکوه ای از آن
چرا باید ز آزادی مشوش باشم و لرزان؟
چه چیزی از فنا بهتر؟
نه زندانبان و نی زندان
که چون سوهان بی روحی
روانم را بفرساید
عنوان شعر سوم : ..
بی تردید اساس آثار ادبی فارغ از قالب باز تولید شده (چه آزاد، چه نیمایی، چه قالب های کلاسیک) ، یکی است . موضوع، فرم، ساختار، زبان، محتوا، موسیقی، تصویر پردازی و خیال انگیزی اساسن از مشترکات همهی قالب های ادبی است؛ لذا بر هر شاعری است که با مطالعات فراوان و استمرار در یادگیری، تمام سنت های ادبی را فرا گرفته؛ در حافظه ی کوتاه مدت و دراز مدت خویش جای دهد تا به هنگام سرایش بکار ببندد و البته آنقدری بیاموزد تا خلاقیت های شخصی خودش شکوفه دهد و در دل این سنت به نشو و نما بپردازد و صدایی باشد در میان اصوات، چنان که بی حضورش حتا به نام بخوانند و به یاد بسپارند.
در آثار شما دوست خوب مان که البته تازه به جمع پایگاه پیوسته اید؛ به خوبی توجه به ساختار و تا حدی فرم مکانیکی و ارگانیکی دیده می شود با این که دیر زمانی از عمر سرایش شما سپری نشده؛ این امر بسیار سرور انگیز است. زیرا می توان امیدوار بود که به شرط تجربه کردن ها و استمرار در فعالیت های ادبی بتوانید نکته سنجی ها و ظرافت های بیشتری به کار بگیرید و حاصلی، مجموع تر در آستین داشته باشید. دوست خوبم جناب آقای بینش بهمنش، البته پیام شما مبنی بر خواندن کارهای قبلی با توجه به نداشتن پیشینه ای بیش از همین ها که در دست داشتم؛ قابل اجابت نبود. عذر خواهم.
در اثر اول :
مخور افسوس
اگر دست زمان
زد بر تنم تیشه
اگر دیگر ندیدم باز
شکوفه دادن گل ها
در این باغ و در این بیشه
مخور افسوس
که من پاینده ام تا زندگی جاری است
در این گل ها
در این سبزه
همیشه زنده ام تا آسمان آبی است
مخور افسوس
مرا هرگز مبر از یاد
مرا ای نازنین، هرگز
نخواهد برد یاد و خاطرم را باد
مخور افسوس
که من جاوید میمانم
نظرتان را به غزلی از جناب حسین منزوی در ابتدا جلب می کنم:
خاک باران خورده آغشته است با بوی تنت
باد بوی آشنا می آورد از مدفنت
زنده ای در هر گیاه تازه کز خاکت دمد
گر چه میدانم که ذره ذره میپوسد تنت
عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان
آخرین باری که دستم حلقه شد بر گردنت
مهربان بودی و آن ایمان دریایی هنوز
موج میزد در خدا پشت و پناهت گفتنت
آخرین دیدار گفتم؟ عذر میخواهم عزیز!
آخرین باری که دیدم غرق خون دیدم منت
با دهان نیم باز انگار میخواندی هنوز
خیره در آفاق خونین چشم باز روشنت
صبح بود اما هوا دلگیر و بغض آلود بود
آسمان گویی سیه پوشیده بود از مردنت
گل به سوکت جامه ی جان تا به دامان میدرید
باد در مرگ تو می زارید و میزد شیونت
بی خزان است آن بهار سرخ تو در خاطرم
آن که از خون... هشت گل رویاند بر پیراهنت
با تمام سروهایت دیده ام در بوستان
با تمام ارغوان ها دیده ام در گلشنت
نیستی بالا بلند اما چه خوش پیچیده است
در همه جنگل طنین نعره ی شور افکنت
زند ه ای و سیل خونت میکند بیخ ستم
ای تو فرهادی دگر با تیشه ی بنیان کنت
اگر از تفاوت در زاویه دید ها و البته فرم مکانیکی آثار صرف نظر کنیم با وجود این که قالب نیمایی دست سراینده را بسیار باز تر از غزل می گذارد؛ موتیف هایی که روایت شده اند کم و بیش یکی هستند. تفاوت ها را در خیال انگیزی و تصویر پردازی و حسه آمیزی و عاطفه و زبان می بینید. کاری که تنها دو سه دهه پیش از شما به مخاطب ارایه شده و شما چیزی به آن در تعابیر نیافزوده اید و فرا روی از قواعد ساختاری و الگویی در آن رخ نداده، زبان آوری نداشته و ... نمی تواند مخاطبی بیابد.
با ممارست و مطالعه، حتمن خلاقیت های شما شکوفا خواهند شد و فرا روی از الگو های گذشته افق روشن تری را روبروی مخاطب خواهد گستراند. به یقین چنین می شود و مخاطب تان انتفاع بیشتری از همراهی با اثر خواهد برد.
در اثر دوم :
اگر روزی به بالینم
بیاید مرگ
بی پروا
بدو گویم مکن تاخیر
چه حاجت باشد از دنیا
مرا آسان بکش در بر
چه چیزی از فنا بهتر؟
نه دردی هست و نی رنجی
که همچون سایه جسمم
به دنبالم روان باشد
مرا از مرگ ترسی نیست
ندارم شکوه ای از آن
چرا باید ز آزادی مشوش باشم و لرزان؟
چه چیزی از فنا بهتر؟
نه زندانبان و نی زندان
که چون سوهان بی روحی
روانم را بفرساید
نکات این اثر با نخستین اثر تان یکی است منتها دوست دارم قدری در مورد ترکیب سوهان بی روح بیشتر صحبت کنم. تمام اشیا بی روحند پس به نظر ترکیب سوهان بی روح حشو است اما وقتی آن را در مقابل اصطلاح مرسوم سوهان روح بگذاریم بازی زبانی خوبی را شکل می دهد و لایه های معنایی ایجاد می کند. بماند که هیچ جای دیگر اثر خبری از لایه های معنایی نیست و عاقبت بخیری به همراه ندارد. اما نوید بخش روزهایی آفتابی است. تا باد چنین بادا