عنوان مجموعه اشعار : منتشر نشده
شاعر : محمد مجاهد
عنوان شعر اول : ۱قـالـیِ کــرمــان، نقـاشـی شـده بــر دامَـنَش
ارگ بــم نقـش و نگــارِ جــالـبِ پیــراهنــش
بـر لـبِ حـوضِ حیــاطِ خــانــهٔ مـادربـــزرگ
گل نشسته، غنچـه های لالـه محـوِ دیـدنـش
شالِ زیبایش به رنگِ سرخ و سبز و صورتی
مـاه و مـاهـی ها شـدیـدا تشنـهٔ خنـدیـدنش
کاش می شـد مثـل پیچـک های دَورِ پنجـره
دستِ خود را حلقه می کردم به دورِ گردنش
امشب از دل آرزو کردم که مثل سیبِ سـرخ
می رسید و می رسیدم من به وقت چیدنش
عنوان شعر دوم : ۲لحظـه های خوب هـم داریـم ولی بـد بیشتـر
جاده بسیار است پیشِ رویمـان، سَـد بیشتـر
مــا حریـفِ دردهـایِ سینـــهٔ خــود نیستیــــم
هرچـه شـادی رفت، بعدش غصـه آمـد بیشتـر
از همــان کـــه انتظــار مهــربــانــی داشتیـــم
از تمــام دشمنــان خنجــر بــه مـا زد بیشتـــر
روزگـاری سـوختیــم و بــا مصیبت ساختیــم
خوب مـی دانـم که این دل جـا نـدارد بیشتـر
شـرط عـاشـق بودن اول پـایبنـدی بوده است
کـاری از دستِ دلِ مــا بـــر نیـــامـــد بیشتـــر
عنوان شعر سوم : ۳دستان تو خورشید و چشمان تو مهتاب است
لبخنـــد تــو گیـرا تـرین داروی اعـصـاب است
بیـــنِ هـــزاران، یک نفـــر مِثلَـت نــدیــدم مـن
مثـل تـو در کـل جهــان، جـذاب، كمیـاب است
اینکه تو روزی بگذری از کـوچـه مـان رؤیـاست
اینکه نگاهـی هـم بینـدازی بـه مـا خـواب است
وقتـی کـه در چشمـان تـو زل می زنـد چشمـم
غـرقِ نگـاهـت مـی شـوم انگــار گــرداب است
حس می کنـم شیـرینـی قنــدی کـه مـی بینـم
از اشتیــــاقِ دیــــدنِ تــــو در دلــــم آب اسـت
گاهی بـرایـم قطـره ای خنـدیـدنـت کـافـی ست
وقتی که من دلتنگ و دل، بی تابِ بی تاب است
هــرچنــد دوری از مـن امــا یـادِ تــو بـاقیـست
عشقـت بـه دیـوارِ دلِ مـن تــا ابـــد قـاب است
سماجتی عجیب در برخی از شاعران تازهراه، در استفاده از مضامین دستچین و مورد استفاده واقع شده، دقیقا مطابق همانی که پیشتر بهترش را گفتهاند، دیده میشود، این عزیزان، به تبع خوشایندیِ مخاطب و استقبال ایشان از چنین سرودههایی، دوست دارد قلمی بچرخاند و همان گفتههای عمدتا لذتساز را، مجددا بازسرایی نماید و البته چون در مراحل ابتدایی سرایش قرار دارد، آنچه کپی کرده، به هیچ وجه لذتی که فیالمثل کار اصلی دارد، را نمیآفریند، چرا که ضعف تالیف، عدم توانایی در به کارگیری تصاویر، کمتوشه بودن، به ویژه انبان خالی دایرهی لغات و عدم شناخت سجاوندی همه سبب میشود سرودهی جدید، با هر توان و انرژی، نسخهای بدلی از کار در میآید و نمیتوان آن را به عنوان کاری اصیل یا آنگونه که فرنگیها میگویند، ارژینال، پذیرفت، حتا اگر به بهترین شیوه نوشته شده باشد، یک کپی خوب تلقی میشود و نه بیشتر، در این مسیر آنجا مورد اعتنا و ستایش است، که شاعر نوپا، چیزی از خود نیز به متن اضافه نماید و با کلامی که مشخص است در شعر نخستین نیست، توانایی خود را به صحنه بیاورد، به این شکل میشود امید داشت که او در آتی نیز به زبان و ذهنیت شخصی خود در شاعری دست مییازد. با این کوتاهه بروم سراغ نقد تازه نوشتههایی از دوستی تازه دیده به نام جناب آقای «محمد مجاهد» که سه اثر دیگر به ۲۳ اثر ارسالی پیش از این خود اضافه نمودهاند. او با توجه به متن کارهای ارسالی، در بود و نبود و رعایت و تخطی از وزن به سر میبرد یعنی سوار کار نشده است هنوزا ولی با توجه به کاستی اندکی که در نوشتن برخی ابیات دارد، حتم دارم او را به زودی در قامت شاعری رشید خواهیم دید.
اولین غزل جناب مجاهد با این بیتها استارت میخورد؛
قـالـیِ کــرمــان، نقـاشـی شـده بــر دامَـنَش
ارگ بــم نقـش و نگــارِ جــالـبِ پیــراهنــش
در عروض یک وضعیت سکونی، یا مکثی به نام زحاف داریم که عبارت است از؛
یک) هر تغییری در اصولِ افاعیل عروضی با کاستن یا اضافه کردن یک یا چند حرف.
دو) در عروض تغییراتیست که در اجزای اصلی وزن شعر به وجود میآید. این کلمه از "زَحف"، بهمعنی "دور شدن از اصل" است.
و سوم را خودم، با توجه به برداشتی شخصی و تحقیقی عرض میکنم، که زحاف به معنای خزیدن و رد شدن، بنابراین، به نوعی یواشکی گذشتن و یا با کمی ترفند گذشتن نیز معنا میدهد، یک جور زرنگی کردن به حساب میآید، مثلا گل معروفی که مارادونا به انگلیس میزند و به دست خدا مشهور است را، عربها «هدف الزحافي» نام نهادهاند، این همان دلیلیست که عرض شد. اما چرا زحاف را توضیح دادم این دلیل را دارد که در سطر نخست شعر، ایرادی دارد که به آن زحاف گفته میشود، بر عکس فوتبال که اگر گلی با دست زده شود و داور آن را نبیند، قبول است، در شعر چنین امری خطاست به ویژه که یک هجای کوتاه کم دارد، اگر در مصراع نخست، کرمان به کرمانه یا کرمانی تبدیل شود، «که به لحاظ معنایی، نمیشود» وزن درست بود نیز میشود کسرهای زیر نون گذاشت و آن را تابع نقاشی کرد و یا این که با یک حرف ربط مثل ‹که› قال قضیه را کند. وزنش درست میشود و زحاف رخ نمیدهد.
بـر لـبِ حـوضِ حیــاطِ خــانــهٔ مـادربـــزرگ
گل نشسته، غنچـه های لالـه محـوِ دیـدنـش
من قصد ندارم یکی یکی ابیات را زیر و زبر کنم و معایب و محاسن آنها برشمرم اما برخی نکات آموزشی را مدنظر قرار میدهم و بیتی را گزین میکنم، در بیت دوم، شاعرجان تابع را آنچنان ادامه داده که تتابع اضافات ایجاد شده است اما این ترکیب درشت، که گاه یک اربعه یا خامسه یا ثالثه هم در میان دو کلمه میایستد و مثلا میشود تتابع اربع حروف یا تتابع خامسه اضافات، چیست؟
معنیاش با این که پارسی سره نوشته شده ممکن است، نگیرید منظورش را، که پیاپی افزودگان، آوردنِ چند واژهی زيردار در چامه، به دنبالِ یکدیگر.
توضیح و ساده کردن؛ پشت سر هم قرار دادن چند کلمه، که با کسره تمام میشود. مثالی واضح در همین سطر نخست در بیت دو، که گفتهاید؛ «لبِ حوضِ حیاطِ خانهیِ مـادرِ» حتا میشود، یک کسره زیر حرف اول که «بر» باشد گذاشت.
این نوعی موسیقی ایجاد کردن است، گاه میتوان تتابع اضافات را مثلا در یک ترانه، حُسن دانست و گاه در یک شعر، چه شعر سپید باشد، چه غزل و مثنوی و قطعه و غیره، آن را طوری استفاده کرد که عیب شمارش شود، دقیقا اینجا نیز همین خاصیت را دارد و این همه کسرهی تابع کلمهی بعد و قبل، باعث ضعف تالیف شده است.
خب با این دو مشکلی که عرض شد، به گمانم بحث راجع به متن نخست تمام است، بدیهیست، آنچه در مقدمه بابت استفاده از مضامین تکراری و قبلا استفاده شده ذکر شد دقیقا به همین شعر ربط دارد. انصافا، کاری که کردهاید فقط میتوان گفت به لحاظ عروضی و نوشتاری برای آغازین روزها و سالهای سرایندگی، خوب است وگرنه این حرفها و تصاویر پیشتر در بسیاری اشعار بهتر آمده است. البته مثلا بیت پیچک بسیار زیباست، ولی همین که پیچیدن دست، چون حلقه بر گردن و پیچک دور پنجره را به هم نسبت دادهاید یعنی ذکاوت خوبی دارید که در آتی به برگ برندهتان تبدیل میشود.
تنها نکتهای ارجاعی میماند برای آن چه در پیشدرآمد این نقد ذکر کردم، دوست عزیزم جناب مجاهد، اغلب این حرفها در شعرهای دیگری هم آمده است، اگرچه، چنانکه جناب صائب تبریزی میفرماید! ‹یک عمر میشود از زلف یار گفت› شرطش آن است که هر کس از زاویه دیدی تازه زلف یار را بازگوید وگرنه چه لطفی دارد همهاش از زلف یار بگوییم، همه هم شبیه به هم؟
مثلا، همین بیت پیچک رو، در دو بیت از استاد منزوی، به شکلی بهتر سراغ دارم، در یکی میگوید؛
چنان گرفته تو را بازوان پیچکیام
که گویی از تو جدا نه، که با تو من، یکیام
و در بیتی دیگر؛
عصر تلخی بود عصر آخرین دیدارمان
آخرین باری که دستم حلقه شد در گردنت.
و اما بهترین کار در روزهای نخست سرودن، نوشتن از روی دست شاعران برتر است تا جایی که همه چیز را روان در ذهن خود، دنبال کنید.
کار دوم با این مطلع شروع میشود؛
لحظـههای خوب هم داریم ولی بـد بیشتـر
جاده بسیار است پیشِ رویمان، سَـد بیشتـر
باز هم در سطر اول با ایراد وزن مواجهیم، میم «داریم» در وزن نیست، میشد گفت، «لحظههای خوب هم آری، ولی بد بیشتر» تا ایراد برطرف شود.
در این شعر، بیتها به مراتب بهتر از شعر اول است، اما باز هم تلنگری به شعر دیگران در آن دیده میشود. ردیف شعر را دوست شاعرم محمدحسین ملکیان، در غزلی عالی به کار گرفته که این است؛
قهوه را بردار، یک قاشق شکر... سم بیشتر
پیش رویم هم بزن آن را دمادم، بیشتر
وقتی یک ردیف مشهور میشود، مردم معمولا آن اولی که بهتر سروده شده را بیشتر دوست میدارند، البته از این دست اتفاقات در سطح شعر فراوان داریم، اما شما سعیات این باشد که مطلقا سمت این کارها نروید، ذهن را کمی به کنجکاوی وادارید میبینید همین ردیف را نیز میتوانید مال خود کنید، نهایتا با اندکی تغییر در متن و ویرایشی تازه، فرضا اگر جای بیشتر، بیشمار مینوشتید، یا چیزی که به سایر بیتها بیاید، آنوقت این غزل، هر چند در ذهن شما با شعر ملکیان متوارد است، اما برای من منتقد و مخاطب، جایی برای شبیه دانستن این به آن پیش نمیآمد.
واقعا حیف است این غزل با این ابیات درخشان در زیر سایه شعری دیگر قرار بگیرد، استقلال معنایی، زمانی رخ میدهد که شما خلاقیت خود را به کار بیاورید. بدون الگوگیری، و بدون استفاده از متنها، تصاویر، ردیف و قافیه، مصالح مشترک و راههای تجربه شدهی دیگران، انگاه است که جامعه شما را به شاعری جدی قبول میکند.
و غزل پایانی که این بیت، سر آغازش است؛
دستان تو خورشید و چشمان تو مهتاب است
لبخنـــد تــو گیـراتـرین داروی اعـصـاب است
تکرار کردن حرفهایم، حتما آزاردهنده است، شما جناب آقا محمد، شاعرید، شاعر در سطح شعرهایش قابل دیدار است، من میبینم تلاش و پدیدآوری شما را، اما تا هیچ ردی، از خودتان برجای نگذارید، تا در شعرتان، نگاه به سایر سرودهها وجود دارد، تا از پس تصویرسازی بر اساس دیدهها و تجربیات خود، برنیاید، این خودتان هستید که حقتان را زایل میسازید، بنای کارهای بعدیتان حتمن و حتمن و بیش از حتمن، در قطعیتی تمام، روی شالودهای باشد که خودتان پیاش را ریختهاید، چنین کاری از شما ستاره میسازد و من منتظرم در دیدار بعدیام محمد را مجاهدی با لباس رزم خویشتن ببینم. قرار ما، پایگاه نقد شعر، چند هفته دیگر با ذهنی و زبانی که خلاقه است.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی