عنوان مجموعه اشعار : بهترین راهی که باید رفت
شاعر : آرمین رزمجو
عنوان شعر اول : فراقشبی که قرعه به نام فراق می افتد درون حنجره ها اختناق می افتد
میان مرگ و جنون حس و حال تنهایی است شبی که قرعه به نام طلاق می افتد
سریع، لحظه ی مرگش فرا رسد بی شک دلی که بی خبر از اشتیاق می افتد
از آن شبی که تو رفتی میان ماه و زمین پدیده های عجیب اتفاق می افتد
امید زندگیش لحظه لحظه پایینتر کسی که در دل یک باتلاق می افتد
عنوان شعر دوم : روزگار منمثل دریاچه ای که خشکیده در دل من کویر روییده
سینه ام را ورق ورق کرده آفتابی که سخت تابیده
جنگل سبز و خوب همسایه بعد مرگم تمام خشکیده
روزگارارن به قصد نابودیم صورتم را خودش خراشیده
بس که پتک زمانه را خوردم شده ام مثل آهن آبدیده
خاک من در دلش جهنم شد بس که در آفتاب جوشیده
عنوان شعر سوم : بی تومی روی اما بدان این شهر ویران می شود بی تو آزادی اسیر مرگ و زندان می شود
می روی اما به محض رفتنت از شهر ما عشق می میرد و ذات بد نمایان می شود
زلف خود را بافتم همچون حصیری در جنوب بی تو زلف خوشکل من هم پریشان می شود
هان حواست هست، دارای می روی من هم ببر بی تو قلب من سرای جغد بدخوان می شود
بی اجازه رفتن از اینجا که رسم تو نبود خنده هم از رفتنت فردا پشیمان می شود
از آقای آرمین رزمجو 38 ساله، از استان فارس، سه غزل به دستم رسیده باعنوانهای «فراق» و «روزگار من» و «بیتو»؛ سه غزلی که مصراعهایشان جدا از هم نوشته نشدهاند. بهنظرم این نامش که ابتکار نیست هیچ(چون تاثر مثبتی در نوع بهتردیدن یا بهترخواندن و... ندارد)، حتی مخاطب را در خواندن دچار اخلال و دستانداز هم میکند.
دیگر اینکه آقای رزمجو، در پیامش به منتقد محترم، خیلی محترمانه تعیینتکلیف کرده که:
«جدا از بحث وزن اشعار، خواهشمندم خود شعر را بررسی کنید و در مورد محتوای اون نظر بدهید. من اشعار رو سرودهام و بهنظر خودم قالب خوبی براشون انتخاب کردهام و شاید اگر در قالب وزنی دیگر قرار بدمشون کیفیت کار من پایین میآد و به دل خوم نمینشینه. پس لطفا بیشتر به خود شعر و مفهومش بپردازید.
ممنون.»
اول اینکه تعینتکلیف برای منتقد از قاعده و عرف و... به دور است. حتی اگر فرض را بر این بگذاریم که تعینتکلیف نکرده بلکه درخواست و تقاضای وی این است که محتوای آثارش بررسی شود نه وزن اشعار، باز این امر نیز از قاعده و عرف بهدور است. چرا که شما نمیتوانید به منتقد بگویید که چه بکند و چه نکند؛ آن هم منتثقدی که با اختیار خودت آثارت را در اختیارش قرار دادهای برای نقدشدن. اگر خودتان بلدید و میدانید، پس چرا دیگر میپرسید. دیگر اینکه وقتی شما در کاری سررشته ندارید، بهتر است شنونده باشید. چرا که این قاعده و عرف است؛ همانطوری که ممکن است من نیز در کاری سررشته نداشته باشم که طبعا باید بپرسم و راهنمایی بخواهم یا شاگردی کنم.
از طرفی، ارتباط نوع وزنی که انتخاب کردهاید(که در واقع این انتخاب باید ناخوداگاه صورت بگیرد تا طبیعی جلوه کند. البته ناخوداگاه داریم تا ناخوداگاه. منظورم ناخوداگاه افراد پخته و کارکشته است) با محتوای اثر یک ارتباط دو سویه است که سبب جذبشدن این دو به هم میشود. یعنی اگر بین وزن و محتوا هماهنگی و هارمونی برقرار نباشد، شعر خوبی از آب درنمیآید. البته آقای رزمجو حتی اگر به ارتباط دو سویهی وزن و محتوا واقف هم باشند و نیز حتی احساس کرده باشد که آن جذب در سه غزلش اتفاق افتاده است؛ با اینهمه حق ندارد از منتقد بخواهد که از حق خود در این مورد بگذرد. شاید منتقد رایی خلاف رای شاعر داشته باشد. شما اجازه بفرمایید.
نکتهی مهمتر اینکه نمیتوان بدون توجه به شکل و صورت اثر، و نیز بدون در نظر نگرفتن نقش و چگونگیِ اثر، به محتوای آن کار داشت. حتی بسیاری از منتقدان بزرگ معتقدند که این شکل و چگونگیِ صورت اثر است که محتوا را پدید میآورد. بعد شما چگونه از منتقد میخواهید که بدون توجه و در نظر گرفتن وزن و قافیه، محتوای اثر را بررسی کند؟ در حالی که وزن و قافیه در شعر کلاسیک یکی از ارکان آن است؛ یعنی وزن و قافیه، دو شکل از اشکال شعر کلاسیک است که حتی قالب و نوع موسیقی آن را نیز تعیین میکند. از این رو نمیتوان از منتقد خواست که به وزن کاری نداشته باشد. طبعا «قافیه»های خوب و جاافتاده به انسجام و استواری غزل کمک میرسانند و نیز «ردیف». در واقع تاکید و تکرار ردیف در جاانداختن محتوا و شکل غزل نیز موثر است. البته همهی اینها بستگی به قدرت کلامی و مهارت زبانی شاعر دارد. یعنی اگر این قدرت باشد، آن امکان بروز پیدا میکند.
اما در هر سه غزل، وزن و قافیه بهدرستی رعایت شده است؛ مگر در این مصراع: «بسکه پتک زمانه را خوردم شدهام مثل آهن آبدیده» که اگر حرف بهجای «آ» در «آهن»، «اِ» یا «اَ» بگذاریم، وزن درست میشود؛ لیکن ارتباط بین «فراق وقتی که اتفاق میافتد با پس از آن که حنجرهها اختناق میگیرند» در چیست، معلوم نیست و یا از این عمل که «فراق» باشد، عکسالعمل «اختناق» آن هم در حنجرهها از کجاست و چگونه میتواند باشد. یا اگرچه میتوان درک کرد که «میان مرگ و جنون حس و حال آدمی در تنهایی است، اما این دست از تنهایی چه ربطی به مرگ و جنون دارد؟ یعنی شاعر میخواهد بگویید «هرکس طلاق میگیرد که مصداق نوعی تنهایی است، حس و حال مرگ و جنون بر او حکمفرما میشود؟» که این نیز دور از ذهن است. یعنی حاصل بافت این بیت نیست. بیت بعدی هم منظور شاعر این است که «هرکس بیخبر از اشتیاق شود، بیشک مرگش فرا میرسد.» در واقع اگر فرض هم بر این باشد و این معنا و محتوا درست باشد، حرفش مستعمل و تکراری است. بعد اینکه غلوش مصنوعی است.
شاید دو بیت آخر تنها بیتهای روشنی باشند که مفهوم است اما بیت چهارم نیز با گفتن اینکه «بعد از رفتن تو بین ماه و زمین پدیدههای عجیبی اتفاق میافتد»، مخاطب را به حیرت و تعجب و شگفتی وانمیدارد؛ فقط ممکن است احساس کند که شاعر منظورش این است که «رفتن تو آنقدر عجیب است که ممکن است بین ماه و زمین اتفاقهایی بیفتد» که این نیز غلو بدی نیست اما چندان هم دندانگیر نیست.
بیت آخر هم شبیه بیتهایی است که مخاطب میخواهد با بزرگنمایی حرفش مخاطب به حیرت وادارد اما از بس حرف عادی و معمولی است که میتوان آن را به شوخیهایی از این دست تشبیه کرد که میگویند: «از کرامات شیخ ما این است/ شیره را خورد و گفت شیرین است، یا ... برف را دید و گفت میبارد.»
اگر ساحت شعر به همین راحتی تسخیرشدنی بود، الان ما بهجای یک حافظ، هزار تا حافظ باید میداشتیم.
بیت اول غزل «روزگار من» زیباست و تشبیهات و تعابیرش در برجستهکردن معنا و محتوا، خاصه احساس شعر بسیار موثر بوده است:
«مثل دریاچهای که خشکیده در دل من کویر روییده
سینهام را ورقورق کرده آفتابی که سخت تابیده.»
اما بیت بعد در مصراع اول دو کلمهاش حشو و زاید است؛ یکی «خوب» و دیگری «تمام». زیرا «جنگل خوب و بد نداریم و چیزی هم که خشکیده، دیگر خشکیده، دیگر تاکید بر اینکه «همه» اساس یا «تمامش» خشکیده بیهوده است؛ مگر در زمانی خاص که این «همه» یا «تمامش» میتواند با تمهیداتی کاربرد داشته باشد اما نه در اینجا:
«جنگل سبز و خوب همسایه بعد مرگم تمام خشکیده
روزگارارن به قصد نابودیم صورتم را خودش خراشیده»
در مصراع دوم بالا نیز کلمهی «خودش» اضافی است و حشو و زاید است. اگر بهفرض این کلمات هم نبودند،همچنان این بیت حرفی برای گفتن نداشت. یعنی چه این بیان خبری مستعمل که «جنگل بعد از مرگم خشکیده و روزگار هم بهقصد نابودی صورتم را خراشیده؟!» اول اینکه این سوال برای مخاطب پیش میآید که «مگر شما کهاید که این مهم بعد از شما اتفاق افتاده است.» البته اگر تمهیدی بندیشیم حداقل در این حد که مثلا «بعد از رفتن و مرگ عاشقان بهار، پاییز میشود و جنگل نیز کویر» و از این حرفها، اما این بیان مستقیم که بعد از مرگ من ال میشود و بل، یک غلو بیپایه و اساس است، حالا شاعرانهبودنش پیشکش.
بیت آخر هم سست و ضعیف است و حرفش تکراری. زیرا بارها شنیدهام که گفتهاند: «بس که پتک زمانه را خوردم شدهام مثل آهن آبدیده»
غزل سوم هم دچار اشکالات معنایی و معنوی نیست؛ اگرچه ارتباط بین کلمهها چندان محکم و قوی نیست و نیز اغلب بیتها تکراری و معمولی است. و اینهمه، این غزل را سست و ضعیف کرده است.
و حرف آخر اینکه دوست ما آقای رزمجو شاعر بیاستعدادی نیست؛ همان دو سه بیت خوبی که از او مثال زدیم، نشان از این دارد که او بالقوه توانایی سرودن ابیات قوی را دارد و حتی توانایی به بالفعل درآوردنش را هم دارد، که اگر غیر از این بود، همین دو سه بیت هم خلق نمیشد.