عنوان مجموعه اشعار : بدون نام!
شاعر : امیرعلی سراجی
عنوان شعر اول : عطراین نرمیِ صـبح، به شکل تن توست
خورشید در آن مردمک روشن توست
این عطــر مسکّــر پســا بارانــــی
برآمــده از گوشهی پیــراهن توست
عنوان شعر دوم : فردافـــردای پر از ستــارهی رنگینم
یک روز تو را از آسمان میچینم
ماهیِ اسیــــر گوشهی تُنگم که
هــر آینه خواب مـاه را میبینم
عنوان شعر سوم : غزلچشمــان تو را قاب غـــزل میبینم
لـبهای تو سیــراب غــزل میبینم
هر چنــد که تو میل ربـــاعی داری
من در همه شب خواب غزل میبینم
یکی از قدیمیترین کتابهای آموزش شعر که به دست ما رسیده، کتاب «المعجم فی معاییر اشعار العجم» است که حدود هفتصد سال پیش منتقدی به نام شمس قیس رازی آن را نوشت. این کتاب و محتویاتش هنوز هم حرفهای زیادی برای یاد گرفتن دارند. مثلاً جایی از کتاب موضوعی را گفته که به کار ما میآید: «بسیار باشد که دو مصراع یا دو بیت با یکدیگر از راه معنی متناسب نیاید و این در رباعیات بیشتر افتد که شاعر را معنیِ خوش در خاطر آید و بیشتر چنان بُوَد که آن را بیت آخر سازد، پس [بیت] اولی بدان الحاق کند.» شمس قیس میگوید تصویرهای یک شعر، آن هم شعری به کوتاهی رباعی باید با همدیگر نسبت و تناسبی داشته باشد. آن وقت از جمله مثالهایی که کتاب برای این حرفش میآورد، این رباعی از وزیر بونصر کُندُری است:
بی آنکه به کس رسید زوری از ما
یا گشت پریشان دل موری از ما
ناگاه برآورد بدین رسوایی
شوریده سر زلف تو، شوری از ما
که این منتقد بزرگ در موردش میگوید: «مقصود بیت دوم بوده است و بیت اول تمام شعر را بدان الحاق کرده است، لاجرم تناسبی مختلّ دارد. به جهت آن که شوری که از سر زلف یار خیزَد، نه نتیجۀ ظلمی و آزار دلی باشد.» (المعجم، چاپ قزروینی-مدرس رضوی، صفحات ۴۴۸ و ۴۴۹) یعنی یک مصرع نامتناسب با باقی فضای رباعی، کل رباعی را زیر سوال میبرد و لطف و زیبایی باقی مصراعها را میگیرد. حالا حکایت ماست. در مورد سه رباعی بالا میشود نکات بسیاری گفت. مثلاً از سکتههای وزنی، یا زبان آنها (که در مصرعی مثل «این عطر مسکّر پسابارانی» نوعی آشفتگی زبانی را نشان میدهد: کنار هم آمدن یک کلمۀ غلیظ عربی - مشکّر – در کنار عبارت فارسی مدرن: پسافلان)، ... و حرفهای دیگر. اما به گمانم مهمترین نکتهای که در مورد این رباعیها بایستی بحث شود مسالۀ شلوغی تصویرها و تخیلهای آنهاست. بیایید مرور کنیم:
چشمان تو را قاب غزل میبینم
لبهای تو سیراب غزل میبینم
هر چند که تو میل رباعی داری
من در همه شب خواب غزل میبینم
چشمهای تو قاب غزل هستند، یعنی غزلی را درون خود جا دادهاند. آن غزلی که در مردمک چشم یار هست، تصویر چه چیزی است؟ نمیدانیم. لبهای تو از غزل سیراب هستند. یعنی خود یار شاعر است و غزل میگوید؟ یا علاقمند شعر و آن هم غزل است و مرتب لبهایش غزل زمزمه میکند؟ یا آنقدر غزلهایی که برایش سروده و گفتهاند زیاد است که دیگر سیر شده و نیازی به شعر جدید ندارد؟ نمیدانیم. اما هرچه هست، این بیت کلاً وصف یار است. برویم سراغ بیت بعدی: تو به رباعی علاقمند هستی ولی من شبها در خوابم هم غزلخوان هستم. خب این که شد وصف خود شاعر که حتی به خاطر عشق هم جانب غزل را فروگذار نمیکند. به اینکه پس چرا رباعی گفته کاری نداریم حالا، ولی حرف بیت این است که خاطرخواهی جای خود، اما در قضیۀ شعر، اصلا نظر معشوق مهم نیست! خب این چه ربطی داشت به بیت اول و وصف شمایل و خصایل یار؟
فردای پر از ستارهی رنگینم
یک روز تو را از آسمان میچینم
ماهیِ اسیر گوشهی تُنگم که
هر آینه خواب ماه را میبینم
باز اینجا در بیت اول معشوق مخاطب است و چه تصویر زیبایی هم. اما در بیت دوم، شعر به وصف حال تبدیل میشود. هرچند میشود این ماهی که شاعر در هر شب (راستی چرا «هر آینه؟») خوابش را میبیند، به همان معشوق تعبیر کرد و خط ارتباطی را کمی پررنگ کرد، اما باز هم نیاز به تقویت ارتباط بین تصاویر داریم. اتفاقی که در رباعی اول افتاده، هرچند آن رباعی از نظر قوت شعری و قواعد تکنیکی به قوت دو رباعی دیگر نیست.