عنوان مجموعه اشعار : عشق نامه
شاعر : علی باقری
عنوان شعر اول : داستان یوسف و زلیخابسم الله الرحمن الرحیم
سرنوشت آن شد که یوسف از پدر
دور باشد با جفای ده پسر
ده برادر طفلکی را بی گناه
از حسد انداختند در قعر چاه
کاروانی آمد آنجا بهر آب
تشنه از گرمای روز و آفتاب
دلو را انداختند در چاه آب
یوسف آویزان شد آمد با طناب
خارج از چاه ستم شد ناگهان
ساکت و مبهوت اهل کاروان
آدمی زاد است یا اینکه ملک
هست جذاب و قشنگ و با نمک
در نهایت مالک آن کاروان
برد یوسف را میان بردگان
مالک آگه بود از اخبار مصر
رفت بعد از مدتی بازار مصر
چهره ی یوسف میان بردگان
جلوه گر بود همچو ماه آسمان
چون زلیخا می گذشت از آن مکان
دید یوسف را میان بردگان
بی درنگ او را ز اربابش خرید
رتبه داد و در مقامی بر گزید
حسن روز افزون یوسف شد سبب
تا زلیخا عشق ورزد روز و شب
دل چو گیسویش شده در پیچ و تاب
ذکر یوسف بر لبش بیدار و خواب
مبتلای عشق را جز وصل یار
نیست درمانی بدان ای هوشیار
در اتاق خلوتی روزی نشست
خواست یوسف را و درها را ببست
عاشقانه گفت با دلبر چنین
رو به من کن چهره ی من را ببین
یوسف زیبا رخ نیکو خصال
بعد دوری آمده وقت وصال
جان و دل لبریز شد از عشق تو
من مهیای توام نزدیک شو
گفت یوسف می برم بر حق پناه
دامن آلودن زمن هرگز مخواه
ساعتی غفلت ز انجام گناه
تا ابد شرمندگی پیش اله
نیستم من اهل این اعمال زشت
گر چه باشی بهتر از حور بهشت
شد فراری چون کبوتر از قفس
کرد تعقیبش زلیخا یک نفس
گر چه درها یک به یک مقفول بود
دستی از غیب آمده آن را گشود
باز شد درها و یوسف شد رها
آفرین بر آنکه عشقش شد خدا
هر که با اخلاص شد جذب اله
سجده می دارد بر او خورشید و ماه
هر که فرمان برد از دیو درون
شد سیه روز و نگون بخت و زبون
عنوان شعر دوم : عاشقان صاحب الزمانبسم اللّه الرحمن الرحیم
عاشقان هر هفته سویِ کاشف الغم می روند
گه به تنهایی گهی همراه با هم می روند
رو به سوی جمکران از جای جایِ این دیار
با قدومی استوار و قرص ومحکم می روند
با توکل بر خدا از نفْس حیوانی رها
از برای نیل به مقصد مصمم می روند
راز ها در سینه دارند و برای درد دل
خسته از نا محرمان دنبال محرم می روند
دل شکسته اشک ریزان ملتمِس هق هق کنان
با امید دیدنِ منجیِّ عالم می روند
عنوان شعر سوم : دلداده توام یا مولابسم الله الرحمنالرحیم
شاه آزاده تویی نوکر دلداده منم
کاش می شد به رویِ ماه تو یک بوسه زنم
دانم از چیست که وصل تو میسّر نشده
چون گرفتار هوا و هوسِ خویشتنم
با امید آمده ام توبه کنان ناله زنان
گر قبولم نکنی ای گل نرگس چه کنم
آتش عشق تو در جانو دلم شعله ور است
دستگیری کن و یکدم مطلب سوختنم
رو سیاهم زِ کرامت بپذیرم مولا
که محب علی و عبد حسین و حسنم
خوش تر آن است که از عشق تو همچون حججی
سر جدا گردد و بر خاک بیفتد بدنم
به لطف رونق گرفتن ادبیات دینی در سالهای پس از انقلاب، ایجاد بستر لازم برای سرودهای مقدس و از این دو مهمتر برپایی جلسات ادبی، کنگرهها، همایشها، شبِ شعرها، جوایز و نشستهای تخصصی در باب شعر آیینی، وفور منابع تحقیقی و پژوهشی موثق، دایر شدن پایگاههای مجازی، چاپ نشریات و کتابهای تاریخ ادیان و مذاهب و نیز دواوین و مجموعه شعرهای شاعران طراز اول حوزهی ادبیات آیینی که البته در ذیل آن، شعر عاشورایی، شعر علوی، شعر انتظار، شعر فاطمی، شعر نبوی… را میشود رصد کرد، همه و همه برکاتی داشته است که ذکرشان در این اندک فضا، مقدور نیست و هم به نقد شعر امروزمان مربوط نمیشود. تنها باید گفت، مهمترین نکتهای که این اتفاق، باعث و بانی آن شده است، رشد و اعتلای فوقالعادهای میباشد که شعر آیینی ما در این چهل و چند سال داشته و بیتردید اگر این نوعِ ادبی را «ژانر» بدانیم، چون در کلیت معنایی، اطلاق و یا عدم اطلاق ژانر به اقسام گونهگون شعر، مثل شعر عاشقانه، شعر طنز، شعر آیینی، شعر مقاومت، شعر کودک و نوجوان و…
هنوزا محل نزاع است، برخی کلهم کلمهی «ژانر» را بر شعر روا نمیدارند و میگویند ژانر صرفا به گونههایی از هنر گفته میشود که قصه و روایت در شکلدهی آن موثر باشد، نظیر داستان، تئاتر و سینما، پس شعر و موسیقی و هنرهای تجسمی ژانریک نیستند. دور نشویم و برگردیم به نقد!
با این وصف، ذکر یک موضوع دیگر را مهم میدانم و آن این است که، منتقدان در تعریف ادبیات آیینی این روزگار، دو نگاه دارند، گروهی چون من، اعتقاد دارند اعتلای ادبیات دینی، در این سالها عالی بوده و سند آن، تعداد اشعار سروده شده به لحاظ کمی در بازه زمانی ۱۳۵۷ تا ۱۴۰۰ میباشد. همچنین برگزاری پیوسته نشستها و مجالس شعرخوانی گواه دیگری بر این مدعاست.
گروهی دیگر اما اعتقاد دارند شعر دینی، در این سرزمین، هر قدر جلوتر آمده، به ویژه طی این سالها، متاسفانه فقط تعداد شعرها زیاد شدهاند و از بُعد معرفتی، سراسر سرشار از ناشناختگی و کمعمقیست، شعر امروز اگرچه تنها شیوهایست که به آن به صورت جدی پرداخته میشود و هم شبشعرها و کنگرههای فراوان دارد، اما عموم شعرها از مراحل احساسی و عاطفی فراتر نرفته و در این مسیر آنقدر شعرها حالت روضه به خود گرفته که میتواند بر منبر آنها را خواند و به قول مداحان از مخاطبین اشک گرفت. با این توضیح دو شاهد مثال از ادبیات کهن و امروز، رو در روی هم میگذارم تا بهتر متوجه منظورم شوید؛
از شاعران بسیاری میتوان مصداق آورد و چه شعرهای درخشانی از شور این حماسه در تاریخ ادبیات ایران و زبان پارسی آفریده شده است، از «سرها بریده بینی بی جرم و بیجنایت» حافظ بزرگ تا «ای قوم بر این عزا بگریید» سیف فرغانی، از اولین شعر عاشورایی که به نام قوامی رازی با این مطلع؛
«ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی»
تا محتشم که علاوه بر آن دوازده بند ترکیب بینهایت هنرمندانهاش، قصیده زلال دیگری هم دارد با این طلیعه؛
«ای دل بیدرد آه آسمانسوزت کجاست؟»
اما آنچه به مثابه تعریض بر گفتار ما بیاراید، این بیت است از اهلی شیرازی شاعری از میانه قرن نهم؛
قدر حسین کم نشد و شد عزیزتر
خود را یزید روسیه و خوار کرده است
که میبینید دقیقا اندیشمندانه گرهگشوده است از مظاهر قیام حضرت امام حسین ⟨ع⟩ اما شاعری از نسل امروز، با تمام ارادتش این ابیات را سروده است، که واقعا روضه است، امان به مخاطب دلسپرده نمیدهد، این که اشک جاری میکند، آفرین دارد، اما اندیشیدن هم لازمه عاشوراست، زیرا امام علیهالسلام، تنها برای ذبح خاندان که وارد نینوا نشدند؛ این دو بیت از غزل/ مرثیهی علی سلیمیان عزیز است.
تازیانه رفت بالا و غلاف آمد فرود
تیغ پشت تیغ از جسم علی اکبر گذشت
شعله بود و محسن شش ماهه و دیوار و در
تیری آمد از گلوی تشنه ی اصغر گذشت
بله برادر جان، آنچه گفتم، تمام حرفهایی بود که پیرامون شعر آیینی بایسته است و «علی باقری» عزیز از قم، این را باید سرمشق نوشتار خویش قرار دهد. هر سه شعری که فرستادهاید، جذبههای خوبی دارد، اما چند نکتهی مهم را نمیشود پس از خوانش این اشعار، نگفت؛
سرنوشت آن شد که یوسف از پدر
دور باشد با جفای ده پسر
درباره قصص قرآنی، اینکه عین داستان را تعریف کنیم، مثل همین داستان یوسف، که از شیرینترین قصص است و به لحاظ روایت، حتی میتوان آن را تنها داستان قرآن دانست که تقریبا تمام جزییات آن نقل شده است. اینکه ما همان را برداریم و منظوم بنویسیم واقعا کار عبثیست، به ویژه که در انتهای آن اشارات پند و اندرز هم به مخاطب تحمیل کنیم، قرار شاعر در الهام گرفتن از قرآن، کلیگوییست نه جزیینویسی و در نهایت، بر منبر رفتن، که موجب قهر مخاطب با اثر بشود. زیرا وقتی شما قصهای را شرح میدهی، این خواننده است که خود تصمیماش را میگیرد کدام راه را برگزیند، راه خیر، راه شر؟ بنابراین این چنین افاضات کار شعر و شاعر نیست.
در این اثر، دو مورد ایراد وزن دارید که یکی را میگویم، دیگری نیز چون همین مورد قابل تشخیص است؛
از حسد انداختن/د/ در قعر چاه
دال انداختند، از وزن خارج است و چون حرف بعدی نیز دال است، کاملا مشکل ایجاد کرده، یادتان باشد، هر گاه کلمهای اینگونه بیاید، تنها اگر سه حرف علًه بعد از دال بیاید وزن مشکلی نخواهد داشت. یعنی اگر بعد از دال آخر انداختند، الف، یا، یا واو بیاید، مشکل حل میشود. مثلا؛
انداختند از/ انداختند ای/ انداختند او
در غیر از اینها وزن ناسالم است.
در دو شعر آخر نیز، یکی از مهمترین عیبها که در قصه یوسف نیز وجود دارد، عدم تالیف درست بیتهاست، و اینکه شما سعی دارید، همه چیز را خودمانی بگویید، در حالی که مثلا آوردن نام معصومین را میشود با ایهام و استعاره آورد.
عدم تالیف درست را قبلا توضیح دادهام، اما اینک یک بیت از شما را تصحیح میکنم تا متوجه باشید منظورم چیست؛
با توکل بر خدا از نفْس حیوانی رها
از برای نیل به مقصد مصمم میروند
در این بیت به نظر همه چیز سر جایش است اما مشکل این است که ارتباطی میان عبارات «نفس حیوانی/ مصمم رفتن/ توکل به خدا و نیل به مقصد» وجود ندارد، درست است که همگان برای به جمکران رفتن مصمم هستند، اما منظور از ارتباط این است؛
با توکل بر خدا شد راهی قم هر کسی
با دلی آرام و با شوقی فراهم میرود
توکل به خدا، آرامش میآورد، راه را میگشاید، شوق میآفریند و… در واقع، به جای استفاده از کلامی که هر آدم معمولی هم میگوید، حرفی نو میزند، زیرا لزوما شاعر باید کلامش با عوام فرق کند.
علیآقا باز هم توفیقی شد خوانیدمت، باز هم منتظر دیدار شما خواهیم بود.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی