عنوان مجموعه اشعار : تپانچهای دیگر
شاعر : محمد سجاد کاشانی
عنوان شعر اول : تپانچهای سر پراین تپانچه که روی لب دارم، مثل قلبم اگر تپیده شود
دوست دارد برای بوسیدن، سمت پیشانیات کشیده شود
اتفاق هوس به بوسیدن اتحاد تمام خواهشها
جنگ سخت جهانی سوم یک نفس مانده تا پدیده شود
باید از معبری که ما داریم سنگرم را کمی جلو ببرم
خلق بوسه برای لبهایت باید این خلقت آفریده شود
ناخدایی که شهرمان دارد گونه را جای لب نمیداند
فکر لمست در این حوالی هم باید از بام ما پریده شود
این تکاپو که ناخدا دارد مثل تحریم سیب آدم شد
با پدر حرص مشترک داریم تا حرامی بزرگ چیده شود
روی لبهای من تپانچه تو دست تو روی ماشه آماده
ماشه را سمت من بکش بگذار جای سرخی سیب دیده شود
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
مجبورم با دهان باز این سطرها را بنویسم زیرا شاعری را به نقد مینشینم که از هفته پیش که شعری از ایشان را خوانده و نقد کردم تا امروز که شعر دیگرش را به نقد نشستهام، در واقع میان دو شعر متوالی یک شاعر، از زمین تا آسمان تفاوت وجود دارد، تفاوتی که به شدت دیده میشود و «آن کجا و این کجا؟» را بر زبان جاری میسازد.
به زعم این کاتب، فقط و تنها با معجزه میتوان به چنین پیشرفت شگرفی رسید. عجیب کولاک است،
نظرگاهم نسبت به شاعری که آن هفته نمیدانم آیا فهمیده بود چه دارد مینویسد یا خیر!؟ با شاعری که این هفته به شدت میداند چه مینویسد، کجای کارگاه زبان و زمان ایستاده و چه راهی را برود که سریعتر مخاطب را شادان سازد از نوشتهی خود که نه تنها شعر است بلکه شعر ایدهآل زمانه اکنون است. به گمانم بهتر است بیش از انکه دهان از تعجب واماندهام را ببندم یک آفرین به او بگویم و برویم ببینیم چه در این شعر بوده که هم مرا به وجد آورده و هم شگفتزده ساخته است.
اثر دیگر جناب دوست «محمد سجاد کاشانی» عزیز و نقد چند روز قبل من که بر کاری دیگر از ایشان نوشتم را میتوانید در فهرست نقدها که در پروفایل این کاتب با عنوان «و نتوانستهاید!» درج شده است، بخوانید، تا پیش از پیشداوری درباره حرفهای من، به این نتیجه برسید که گاهی میتوان با اندکی تغییر ذائقه جماعتی را عوض کرد، چنانچه در این دو شعر دقیقا همین اتفاقات را شاهد بودهایم، در متن قبلی، عدم دقت و احاطه کافی جناب سرایشگر بر ذهنیت خویش و سنجه نکردن ذهن مخاطب را ملاحظه می.کنید و در شعر دوم عکس آن را شاهدید، یعنی نگاه به آنچه مینویسند و تطابق آن به خواننده، به هنگام وارد شدن، دقیقا همینجاست. آقای کاشانی، در شعر قبلی نتوانسته بودند بین برداشت خود و خواننده از متن تفاوتی ایجاد نمایند و متصور بودند آنچه خود از متنش میپندارد را، مطالعه کنندهی آن متن نیز باید برداشت نماید، در حالی که مثلا آنجا وقتی مرقوم کرده بودند؛
«گوش او در هر شکایت پنبه فائق میدهد»
به دو موضوع دقت نموده بودند، اول اینکه آیا چیزی که نوشتهاند معنایی هم دارد و دو اینکه لزوما جملهسازی معمولی هم که بخواهیم انجام دهیم، باید فعل و فاعل و مفعول . صفت و موصوف و از همه مهمتر نهاد و گزارهمان را در جای خود بنشانیم. مثلا اگر به ما پنج کلمهی زیر را دادند، بدانیم انها را چگونه باید کنار هم نشان که معنا بدهد؛
پنبه/ فائق/ گوش/ میآید/ بر
یک جمله معمولی اول نهاد میخواهد، که به آن مبتدا هم میگویند. در این جمله، قرار است گوش و پنبه موضوعیت بحث را رهبری کنند، پس یکی باید مبتدا یا گزاره واقع شود؛ پس نخست «پنبه» را در جمله میگذاریم، سپس خبری که گرد این کلمه (با توجه به کلماتی که داریم) اتفاق میافتد را مرور میکنیم. ‹فائق› یعنی پیروز ‹بر› هم که هم حرف اضافه است و هم به معنای ارجحیت و بالاتر میدهد. پس دومین کلمه را «بر» میگذاریم.
حال با توجه به «پنبه بر…» و فایق و گوش و فعل «میآید» که عموما آخرین کلمهی هر جمله است، ساختار جمله را حدس میزنیم. وقتی به «فائق میآید» فکر کنیم، خود به خود باقی جمله تکمیل میشود، چون عموم جملاتی که حتا کودک در مدرسه میسازد بر اساس داشتههای ذهنی و شنیداری و دیداری آدمی ساخته میشود. «پنبه بر گوش فائق میآید» این میشود جملهی دقیق ما، حال اگر قرار باشد این مضمون را در مصراع یا بیتی بگنجانیم، آن وقت است که بر حسب وزن، می شود فعل و مفعول و خبر و مبتدا را جابهجا کرد. اگر قرار بود با آن قافیه و البته ردیفی دیگر، این جمله را به شکلی بنویسیم که مخاطب آن را بفهمد باید مینوشتیم؛
بی شکایت پنبه هم بر گوش فائق میشود
این مصرع را میشد با آن کلمات ساخت، جوری که معنایی ولو عجیب را از ان بسازیم. اگرچه میدانیم «پنبه بر گوش فائق آمدن» کلا چیز مزخرف و دور از ذهنیست. اما ما کلماتی محدود داشتیم که میخواستیم از آن معنایی خلق کنیم. اما وقتی کلمات محدود نباشد و وضعیت بهینه باشد مسلما بیتی میسازیم تا لذت مخاطب را ببینیم و خود را سربلند میدان سرودن کنیم.
حال روایت کاملا فرق دارد، به این بیت دقت کنید؛
این تپانچه که روی لب دارم، مثل قلبم اگر تپیده شود
دوست دارد برای بوسیدن، سمت پیشانیات کشیده شود.
فراتر از انتظار است، همه چیز به طرز اعجابآور و لذیذی سر جای خودش است، آنچه این بیت و البته سایر ابیات را توفیق داده را توضیح میدهم تا برسیم به این که چه هنگام شعری جان آدمی را چنگ میزند و لذت و نفرت و شادی و احساسات خواننده را درگیر میسازد.
بگذارید بیت بعدی را هم بخانیم تا دقیق و ساده از روابط بین واژهها حرف بزنیم؛
اتفاق هوس به بوسیدن، اتحاد تمام خواهشها
جنگ سخت جهانی سوم، یک نفس مانده تا پدیده شود!
تپانچه/ لب/ قلب/ تپیده
دوست /بوسه / سمت/ پیشانی/ کشیده
هوس/ بوسه/ اتحاد/ خواهش
جنگ جهانی سوم/ نفس/ پدیده
اگر بنا دارید شعری بگویید که مخاطب با آن ارتباط ساده یا سختی بگیرد و در نهایت به سبب روابط بین واژهها، معنایی حاصل کند که باعث شود، لذتی به جانش منتقل شود. حتما و ناگزیرید روابط بین عناصر یک بیت را به شدت مستحکم سازید. ما در این دو بیت، زنجیرهای از کلمات داریم، که باعث تولید مفهوم میشوند و این مفهوم چنان عمیق و عجیب و گاه عزیز و عاشقانه است که سبب فهم، لبخند و لذت مخاطب میشوند.
ظرافتی که در چیدمان یک بیت رخ میدهد محصول سه چیز است؛
✓یک} انتخاب کلماتی که به لحاظ موسیقی مخرجی مشابه داشته باشند تا شعر داری موتیفهای موزیکال شود، بهترین الگوی این نوع واژهچینی که واجآرایی گفته میشود این مصرع حافظ بزرگ است؛
دستم اندر دست آن ساقی سیمین ساق بود
یا این بیت منوچهری؛
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است.
✓دو} تصویری که حاصل از چیدمان کلمات است. در نوعی دیگر میتوان چنین گفت، اول تناسب موسیقایی کلمات و دوم تناسب تصویری آنها.
نمونهای خوب برای این مدل، این بیت از شاهکار سعدیست که میفرماید؛
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
✓سه} تناسب ارگانیک واژهها، یعنی کلماتی که کنار هم مینشانیم بهترین ارتباطها را با هم داشته باشند، چنانچه در بیت اول این شعر جناب سجاد عزیز شاهدش هستیم.
او با تپانچه/ لب/ قلب/ تپیده که در راستای ساخت یک مفهوم در یک بیت قرار گرفتهاند یک معنای بینظیر ساختهاند، ارگانیک هم از آن جهت میگوییم که به صورت نژادی و ریشه ای برخی کلمات با هم مرتبط هستند، مثلا در اینجا سه کلمهی تپانچه/ که تپش دارد با تپیده/ و قلب که در بدن وظیفهاش طپش است در یک ردهی معنایی قرار دارند یعنی به صورت ریشهای با هم مرتبط هستند. و اگر لب که عضوی از بدن است را هم با قلب همعضو قلمداد کنیم در واقع دقیقترین ارتباطها بین اجزای این بیت به وجود آمده است.
«تپانچه» را بر «لب» گذاشتهام و اگر مثل «قلب» «تپیدنش» را فعال کنم/ سپس تصمیمام عوض شود، و به «سمت پیشانیات» بگیرم، و ماشه را «بکشم» تا چون «لبم»، که گاه «دوست» میداشت «پیشانی»ات را «ببوسد» میآید و پیشانیات را میبوسد.
حال میبینید عناصری که در پرانتز قرار دارند و قبلتر به عنوان کلمات اصلی هر سطر جدایشان کردیم، چه ارتباط خیرهکننده، حرفهای و سالاری را رقم میزنند. این طریقهی دقیق سرودن است، که حاصل حفظ ارتباط ارگانیک کلمات، مفهومسازی زیبا و طعمیست که هیچگاه مخاطب امروز لذت آن را فراموش نخواهد کرد.
روی لبهای من تپانچه تو دست تو روی ماشه آماده
ماشه را سمت من بکش بگذار جای سرخی سیب دیده شود
از نکات مهم یک شعر خوب، این است که رجوع به معنا را مدام یادآور شود، چنانکه در بیت پایانی، همان موضوع بیت نخست را با رویکردی متفاوت مطرح میسازد. نیز ترکیب و عبارت عاشقانه و البته دلانگیز «بگذار جای سرخی سیب دیده شود» بسی خوب و عالی کار شده است، اگرچه من با تشدیدی که یای سرخی گرفته است موافق نیستم و این گونه استفاده کردن از ترکیبها را ضعف تالیف میدانم، اما در نوع خودش خرسند کننده بود.
امیدوارم باز هم شاهد این رعایتها و حفظ صلابت شعر و بهگزینی واژگان برای معناآفرینی اساسی باشیم. مرحبا بر محمدسجاد کاشانی که هفتههای بعدتر حتما ما را خرسن تر خواهد کرد.
با ارادت و احترام
مجتبا صادقی