عنوان مجموعه اشعار : تاوان می دهم..
شاعر : دانیال فریادی
عنوان شعر اول : تاوان می دهم...تاوان می دهم
تاوان می دهم
بگویید
اطاق عمل را آماده کنند
قلبم زیاد تحمل نخواهد کرد
سرنگ ها
جایشان سطل زباله نیست!
آنان هم نجات دهنده هستند
آنکس که از درون حالش خراب است
از اطرافش بی خبر است!
خواستم صبحم را با لبخند آغاز کنم
گفتند در دسترس نیست
خواستم با رقص آغاز کنم
گفتند در زمان نقاهتی
خواستم با آهنگ شروع کنم
گفتند گوش خراش است
خوشبختی در نگاه من
خرناس کشیدن زیر درخت بید مجنون است
و تاب خوردن در سراسری جویبار
ولی
خوشبختی
گریبانم را گرفته است
می خواهد مرا از پای آویزان کند!!!
عنوان شعر دوم : .........
عنوان شعر سوم : ........
در شعر، تصوری در باور عموم (یعنی آنهایی که کمتر با مباحث جدی شعر آشنا هستند) وجود دارد، و آن اینکه گمان میکنند اگر شعری سرشار از تصاویرِ خوب و زیبا و توجهبرانگیز باشد، خود نیز لزوماً شعر خوبی است، یا اینکه دیگران گمان میکنند شعر خوبی است. و یک مثال ساده امّا کارآمد برای ردّ این تفکر این است که چنین شاعری را به خیاطی تشبیه کنیم که گمان میکند اگر از پارچۀ زیبایی با گلهای زیبا و درشت و خوشرنگ استفاده کند، مشکلاتی که الگو و دوخت لباسش دارد مخفی میماند. و یک مثال بسیار آشنا هم که بین ادبیاتیها و بهویژه منتقدان شعر، در این خصوص خیلی کاربرد دارد این است که میگویند: «فلان شخص، آب را گلآلود میکند تا عمیق بهنظر برسد».
حال با این مقدمات، اگر یکبارِ دیگر شعر دوست شاعرمان را بخوانیم، متوجهِ متفرق بودنِ اجزای تصویریِ آن میشویم. اغلب تصویرسازیها و مضمونپردازیهای این اثر خوب و بکر و قابلتوجهاند، امّا اینکه آیا از انسجام ساختاری هم برخوردارند و همه با هم در یک مسیر حرکت میکنند و درکنار هم، مخاطب را به یک هدف غاییِ یکسان هدایت میکنند، جای شک و تردید است.
شاعر میگوید: «تاوان میدهم/ تاوان میدهم» تعبیری که در آغازِ یک شعر، بسیار توجهبرانگیز است، امّا در ادامه، خبری از تاوان دادن و جبرانِ مافات کردن و اشتباه کردن و ناراحتی بهخاطر اشتباه و درصدد جبران برآمدن و... نیست. بعد میگوید: «بگویید اطاق عمل را آماده کنند/ قلبم زیاد تحمل نخواهد کرد» و از ظرفیتِ عاشقانهای که در کلمۀ «قلب» وجود دارد، هیچ استفادهای نمیکند و در ادامۀ شعر، هیچ واکنش عاطفی از نوع عاشقانه بروز نمیدهد. بعد میگوید: «سرنگها/ جایشان سطل زباله نیست!/ آنان هم نجاتدهنده هستند» و به واژۀ «سرنگ» محوریتی میبخشد و اهمیّتی میدهد که نهتنها سزاوار آن نیست، بلکه در کلیّت اثر هم کارایی ندارد و تنها میتواند با «اتاق عمل» در بند قبلی، تناسب داشته باشد.
پس از آن شاعر میگوید: «آنکس که از درون حالش خراب است/ از اطرافش بیخبر است» و انگار که مرواریدی درخشان را رها کرده باشد در قندانی پر از قندهای سفید. یعنی با اینکه قندها ارزش مادی و معنویِ مروارید را ندارند، امّا رنگ سفیدشان مانع از دیده شدن و به چشم آمدنِ مروارید میشود، و حال آنکه در ارزش داشتنِ مروارید شکی نداریم. و سطرهای بعدی: «خواستم صبحم را با لبخند آغاز کنم ... گفتند گوشخراش است» همه همان قندهای سفیدی هستند که ارزش مضمونِ «آنکس که از درون حالش خراب است/ از اطرافش بیخبر است» را ندارند، امّا طوری آن را احاطه کردهاند که آنطوریکه سزاوارِ آن است، دیده نشود.
امّا مشکلسازترین معضل ساختاریِ این شعر، در دو بند پایانی شکل گرفته است. شاعر ابتدا در بندِ ماقبلِ آخر، خوشبختی را به خرناس کشیدن زیر درخت بید مجنون و تاب خوردن در سراسریِ جویبار تشبیه میکند (و تشبیه هم نمیکند، بلکه صراحتاً میگوید در نگاه من چنین است، یعنی که اصراری هم ندارم و شاید نظرم درست نباشد)، و درمجموع تصویری رؤیایی و خوشایند از خوشبختی بهدست میدهد. اما همین خوشبختیِ رؤیایی و خوشایند، بهیکباره در بند پایانی، گریبان شاعر را میگیرد و میخواهد او را از پا آویزان کند.
در اینکه هم آن تصویرِ «خرناس کشیدن زیر درخت بید و...» و هم این تصویرِ «گریبان گرفتن و از پای آویزان کردن» هر دو تصاویری قابلتوجه هستند، شکی نیست، امّا مسأله این است که با هم منافات دارند، و البته این منافات، درراستای ساختارِ شعر نیست؛ یعنی ساختار شعر بهگونهای نیست که بگوییم شاعر با توجه کردن به نقیض موضوع، با موقعیّتِ عکسِ آن، مضمون ساخته و شعر را به فرجام رسانده است.
و امّا بد نیست که با خواندنِ سطرهای پایانیِ این شعر، یکبارِ دیگر به نقطۀ آغازین برگردیم و فکر کنیم که آن «تاوان میدهم/ تاوان میدهم» چطور توانسته است به خوشبختیای که ازسویی یقۀ آدم را گرفته و آدم را رها نمیکند، امّا ازسویی دیگر میخواهد آدم را از پا آویزان کند، منجر شده است؟
اگرچه این شعر نیز همچون شعرهای پیشینِ شاعر، مشکل ساختاری دارد، امّا در این اثر، تلاشِ شاعر برای برقراریِ پیوند میان بندهای پشتسر هم بهخوبی مشهود است؛ و همین تلاش ساختاری را اگرچه محدود و مختصر، میتوان نشانۀ خوبی دانست برای توجهاتِ بیشتر شاعر در شعرهای بعدی.