عنوان مجموعه اشعار : واگویه ها
شاعر : مرضیه نودهی
عنوان شعر اول : سایه هاپر از،
صدایِ،
سکوتند سایه ها.
پر از،
صدایِ،
سکوووت.
درون خود،
چه بی صدا ،
سماع می کنند.
گشوده می ماند
همیشه آغوشم
به روی سایه ها
سایه های گِره خورده
در خورشیدِ دمِ رفتن،
کنار چشمهای پر حرفم ،
فرو می روند،
به آغوش یکدیگر.
یکی یکی ،
ماسک ها،
از چهره های آدم ها،
کنار می رود.
و سایه ها،
مرا،
در بغل دارند.
و با لبان بسته،
بوسه می زنند،
سکوتم را.
چهدوستان غریبی،
چه دوستان نجیبی.
کنارِ،
سرد شدن،
لحظه ها.
که
قد می کشند .
سکوت را،
به دستِ، لحظه ها،
می سپارند.
و غرق می کنند،
تمامِِ مرا،
به عمق تنهایی.
چه بی ضرر،
چه سر به زیر.
پر از
صدایِ
سکوتند سایه ها،
پر از صدای سکوت.
عنوان شعر دوم : زلزلهانگار که،
زمین لرزه ی،
خفیفی تکانم می دهد.
زنی،
در،
آستانه ی ویرانگی.
زنانگی هایم را،
به باد،
سپرده ام.
مرا،
زنی بی رنگِ صورتی،
لیمویی،
یاسی.
پُر از سیاهی
و خاکستری.
مرا،
زنی ،
که زنانگی هایم را،
لایِ،
مشمایی مشکی،
لابلایِ تعصب،
به نامِ حیا،
پنهان کرده ام.
انگار،
زلزله ی خفیفی، در من،
رُخ داده است.
تمامم را،
تکان می دهد.
مرا،
از درون،
می سوزاند.
دود،
از من،
بالا می رود.
ققنوس افسانه نیست.
من هنوز تمام نشده ام.
عنوان شعر سوم : فالصدایِ التماسِ چشمهای کودکانه اش،
در گلویم،
گِره می خورد.
هوا را،
فرو می دهم،
و بغضی را،
که هر لحظه،
از راه...
انارهایِ خشکیده ی لبش،
تَرَکی بر می دارد.
دستانش را،
به سویم دراز می کند.
دستمالی برمی دارم،
و فالی،
که روزِ،
هردومان را بسازد.
يكي از قاعدهکاهیهای زبان شعر كه در بُعد بصري و ديداري آشكار ميشود، هنجارگريزي در بخشِ نوشتاري شعر است. این نوعِ ویژۀ نوشتار، در اولين و ابتداييترين شكل ارتباط ديداري (و نه شنیداری) به ما ميفهماند كه با شعر روبهرو هستيم و شاید بتوان از مهمترین تلاشهای شاعران معاصر برای متمایز کردن نوشتار شعرشان از شیوههای نوشتاری سنتی و همچنین بخشیدنِ جلوه و وجهۀ دیداری به آنچه مینویسند، به چیدمانهای سطری جدید در شعر اشاره کرد که همزمان با شعر نیمایی و برمبنای پیشنهادهای عروضی نیما وارد شعر فارسی شد و شاعرانِ پس از نیما رفتهرفته پی به دیگر توانمندیهای تقطیعهای درونسطری بردند و از این شیوه برای رسیدن به اهدافی گوناگون استفاده کردند. درواقع با اینکه برشهای درونسطری از اولین و مهمترین جلوههای دیداریِ شعر معاصر است، امّا باید دانست که از میان اهدافی که این نوع تقطیع، تعقیب میکند، تنها یک موردِ آن رسیدن به جلوههای دیداری است و اهداف دیگر اگرچه در ظاهر ممکن است کماهمیّتتر از دیداری کردن شعر بهنظر برسند، امّا یقیناً بسیار مهمتر و کارآمدترند. و به شاعر پیشنهاد میکنم حتماً مقالۀ «برشهای درونسطری» نوشتۀ دکتر فروغ صهبا را مطالعه کنند تا با ابعاد توانمندیهای برشهای درونسطری در شعر آشنا شوند.
امّا آنچه مطالعۀ این سه شعر نشان میدهد، اعترافی است به اینکه شاعر، از توانمندیهای برشهای درونسطری، تنها تواناییِ متفاوتنماییِ آن را شناخته و مدنظر قرار داده است؛ به این معنی که (مانند اغلب شاعران تازهکاری که شعر بیوزن مینویسند)، گمان میکند اگر یک متن ساده و فاقد شاعرانگی و فاقد خیال و... را تکهتکه کند و تکهها را زیر هم بنویسد، پس حتماً آن اثر از نثر تبدیل به شعر شده است. و متأسفانه میبینیم که دوست شاعرمان در این شیوه بسیار هم افراط کردهاند:
«انگار که/ زمینلرزۀ/ خفیفی تکانم میدهد/ زنی/ در/ آستانۀ ویرانگی/ زنانگیهایم را/ به باد/ سپردهام/ مرا/ زنی بی رنگِ/ صورتی/ لیمویی/ یاسی/ پُر از سیاهی/ و خاکستری/ مرا/ زنی/ که زنانگیهایم را/ لایِ/ مشمایی مشکی/ لابهلایِ تعصب/ به نامِ حیا/ پنهان کردهام/ انگار/ زلزلۀ خفیفی/ در من/ رُخ داده/ تمامم را/ تکان میدهد/ مرا/ از درون/ میسوزاند/ دود/ از من/ بالا میرود/ ققنوس افسانه نیست/ من هنوز تمام نشدهام»
یعنی متنی که با تقطیع درست، میتوانست در ده سطر خلاصه شود، در سی و هشت سطر گنجانده شده است، بیآنکه به شاعرانگی نزدیک شده باشد.
گاهی این نوع تقطیعهای افراطی، دلیلی خارج از ساختار شعر دارد، مثلاً اگر اشتباه نکنم، تولستوی یا همینگوی در ازای داستانهایی که در نشریهای از او چاپ میشده، براساس تعداد سطرها حقالتألیف میگرفته، و به همین دلیل ترجیح میداده در داستانهایش دیالوگهای بیشتری بگنجاند تا متعاقباً تعداد سطرهایش بیشتر شود. یا در سالهای اخیر هم دیدهایم که بعضی دوستان شاعر، چهل صفحه شعر دارند، امّا چون لازم میبینند که یک تاب نود صفحهای تولید کنند، با تقطیعهای افراطی و بیدلیل، چهل صفحه را تبدیل به نود صفحه میکنند.
بنابراین مهمترین پیشنهادم به شاعر، مطالعۀ جدی دربارۀ تقطیعهای درونسطری است، و معتقدم پس از آشنایی با فلسفۀ وجودی این امکانِ نوشتاری، و برخورداریِ نوشتههایش از تقطیعِ درست، میزانِ شاعرانگیِ شعرها برایش آشکار میشود و میتواند عیار آنها را بسنجد. تقطیعهای افراطی، ظاهرِ متن را به شعر نزدیک میکنند، امّا دربارۀ باطنِ ماجرا، کاری از دستشان برنمیآید. یعنی پس از حذف تقطیعها، شاعر میبیند که در «انگار که زمینلرزۀ خفیفی تکانم میدهد» و «چه بیضرر، چه سربهزیر/ پر از صدای سکوتند سایهها»، کشف و کرامت شاعرانهای وجود ندارد.
با این وجود امّا باید شعر سوم را با تأمل بیشتری خواند؛ شعری که در موضوع و مضمون و محتوا و اندیشه و خیال، اثری قابلتوجه است، اگرچه در عرصۀ زبان، چیزی برای عرضه ندارد، و اگرچه تقطیع افراطیِ سطرهایش هم وقفههایی در خوانش ایجاد میکنند، و اگرچه بسیار هم اطناب دارد.
شعر سوم میتوانست بهجای شانزده سطر، در تعداد سطرهای کمتری رقم بخورد و تقطیع منطقیتری هم داشته باشد:
صدای التماسِ چشمهای کودکانهاش
در گلویم گِره میخورد
فالی برمیدارم و
دستمالی
که روزِ هردومان را بسازد.
یعنی «فرو دادنِ هوا»، «فرو دادنِ بغضی که هر لحظه از راه میرسد»، «ترک برداشتنِ انارهای خشکیدۀ لبش» و «دراز کردنِ دست» عناصر و تعبیرهایی هستند که این شعر، اصلاً به آنها نیازی ندارد.
بنابراین پیشنهاد دیگرم به شاعر، تأمل ویژه بر لزوم یا عدمِ لزومِ وجود تکبهتکِ سطرها و واژهها در شعر است. دقت و ریزنگریِ شاعر در این خصوص، قطعاً بیش از نیمی از سطرها و کلمات شعرش را دچار ریزش خواهد کرد.