عنوان مجموعه اشعار : گم شدن
شاعر : الهام نظری
عنوان شعر اول : .همینکه عشق غمی جاودانه ریخت به جانم
قرار شد بتپد قلب خالی از هیجانم
سرک کشید به تنهاییام خیال عزیزت
تو آرزوی جدیدی گره زدی به جهانم
حریم امن همیشه، تو خانهام شده بودی
که رنج غربت خود را به شانهای برسانم
که از جراحت اندوه سالها بگریزم
که جان تازه بگیرد حضور بیضربانم
پناه بر تو هوای نفوذ کرده به سینه
پناه بر تو دلیل دویده در شریانم
عنوان شعر دوم : .صبح بی آرزوی تنهایی
روز بی ماجرای بیرنگی
من چه بودم پس از تو؟ تکرار
عصرهای عجیب دلتنگی
من چه بودم؟ نشانی بغضی
روی شاد و درون بداخمی
روزها خندههای مشروطی
شب به شب واقعیتی زخمی
سطرهای سیاه تو در تو،
نامهای بیمخاطب و بینام
خبره در رنجهای بیسر و ته
چیره در مرگهای نافرجام
قصهای در تدارک پایان
آن کتاب نخواندنی بودم
وسط چارپارهی دنیا
بیت ناچسب ناتنی بودم
رقص غمگین تلخ یکنفره
پیش چشمان بیخیال جهان
چرخش کودکانهای کوتاه
گردش ناملایمی بیجان
رهبر کودتای آرامی
در خودم با خودم علیه خودم
آنکه خود را شکست و رد شد: من
آنکه بر تخت تکیه میزد: غم
قد کشیدم به آسمان برسم
به تو و دستهای آبی تو
قد کشیدم ولی مرا پس زد
شب آغوش ماهتابی تو
دستهایم غریبتر شده و
سایهام از همیشه تنهاتر
کولهبارم پر از سکوت و جنون
گریهام از نفس مهیاتر
من چه بودم پس از تو؟ تصویرِ
شهری از نور و آرزو خالی
وارث کوچههای تاریک و
خالق خانههای پوشالی
عنوان شعر سوم : .صدای گرم تو پیچیده بود دور و برم
دو بال، آبی روشن، اضافه شد به تنم
به شادی و غم شیدایی تو تن دادم
به رنج و لذت همشان آسمان شدنم
برای گم شدنم در تمام وسعت تو
دلی دچار، دلی بیقرار کافی بود
برای اینکه مرا در خودت بپوشانی
دو دست روشن دنبالهدار کافی بود
به سوی جاذبهای کهربایی و غمگین
-به چشمهای تو- که راه را نشان میداد
و آتشی که کمی دورتر مرا میخواند،
مسیر مقصد دلخواه را نشان میداد،
به آرزوی بلندی کشید پایم را
به آستانهی آغوش بیکرانهی تو
به آشنایی گرمی سپرد جانم را
به بینهایت آرامشی که شانهی تو...
هنوز در سر من عاشقانه میچرخد
طنین دعوت آن واژههای سحرانگیز
هنوز ساکن آبیترین محالاتم
هنوز از عطش همنشینیات لبریز
اینک نوبت نقد و بررسی یک غزل و دو چهارپاره از خانم الهام نظری دوست خوشذوق پایگاه نقد شعر است.
خب از بیوگرافی که مشخص است ایشان با بیش از پنج سال سابقهی سرایش، در تقطهی مطلوبی از سیر شعر خود قرار دارند. نمراتی که از همکارانم برای آثار ارسالی خود گرفته است، گواه این مدعاست که ایشان هم خوشذوقند و هم به مهارت خوبی برای سرایش رسیدهاند. نکات مثبت شعر ایشان بسیار است از جمله زبان به روز، و تازگی و ورزیدگی زبانی و فضای سرایش. همینکه از تکرار پرهیز میکنند و جهان خویش را به طور نسبی میپردازند، خیلی ارزشمند است.
نکاتی هم در شعرشان وجود دارد که با رعایت اینها، میتوانند معدل بالاتری داشته باشند در میانگینگیری معیارهلی مختلف.
• غزل ایشان به مطلع خوبی آغاز میشود. اما در بیت دوم دچار افت میشود. دلیلش این است که در این بیت، سرک کشیدن تو به تنهایی من، گرهزنندهی خوبی برای گره زدن آرزوی تازه به جهانم نیست. یعنی اینجا این سه ضلع این مثلث، راسهایشان به هم متصل نمیشود. در واقع مفهوم بیت، مفهومی در ادامهی بیت اول است که با پیدا شدن تو در جهان تنهایی من، آرزوی تازهای وارد زندگیام شد. اما مسئله این است که به جای گره زدن، میشود چیز دیگری گفت و تصویر بهتر شود. خود گره زدن اینجا فعلیت ندارد و به همین خاطر، مثلث شکل نمیگیرد.
• در بیت سوم این غزل، تقریبا همین مشکل وجود دارد. یعنی خانه شدن تو، نمیتواند خود به خود به شانه بودن تو هم تبدیل شود. بین عناصر باید ارتباط ماهیتی هم وجود داشته باشد.
• در بیت چهارم این غزل، سراینده به خوبی به ارتباط عمودی و گریز زدن دوباره به آغاز طرح فکر میکند، برای همین 《 بیضربانم》 را انتخاب میکند که در راستای 《 تپیدن قلب خالی از هیجانم》 در مطلع باشد. توجه به همهی فضاها و ایجاد پیوند بین آنها، از مزایای شعر امروز است. سراینده از این توجه اشباع نشده، و در بیت آخر نیز دلیل دویده در شریان را چونان هوای نفوذ کرده به درون، مقارن با همین زبانورزی، به شعر اضافه میکند. فقط سراینده باید توجه کند که حرفهای همهی بیتها، تکرار همدیگر نباشند، بلکه باید مکمل هم باشند و کلاژهایی کنار هم. سراینده حتی در شعر هم نباید به تکرار برسد.
• در شعر دوم، سراینده فضای چهارپارگی را انتخاب میکند، به همین خاطر فضای خود را توسعه میدهد و درقید و بند خط سیر قافیه هم نیست. به همین خاطر در هر بند شمایل غیر از شمایل بند قبلی به حرفهایش میدهد. این آزادی و بیقید و بندی موسیقیایی به لحاظ موسیقی کناری، باعث شده است که در بعضی بندها سراینده موفق عمل کند و در برخی بندها معمولی عمل کند.
• در بند نخست شعر دوم، سراینده تناظری را بین روز و صبح و عصر ایجاد میکند. این تناظر در دو مصرع آخر خوب است، اما در دو مصرع نخست، به خاطر خنثی بودن 《 بیرنگی》 ماجرا، و کلیشهای بودن 《 آرزوی تنهایی》 رنگ باخته است.
• در بند بعد هم به خاطر سختی قافیهای که انتخاب شده، سراینده در آن چارچوب عمل کرده و گیر افتاده و نتوانسته موفق از این بنبستی که برای خود درست کرده بیرون بیاید. به نظر میآید که ی نکره در سه مصرف نخست، به تبعیت از قافیگی زخمی شکل گرفتهاند. یعنی سراینده باهوش بوده که اگر ویژگی اخم را با ی نکره برای قافیه شدن با زخمی اتخاذ کند، ناچار است بقیهی عناصر را نیز که در زمرهی ویژگی قرار میگیرند، با ی نکره به کار بگیرد، مثل مشروطی و بغضی... . ولی خب چون بند در نهایت در این مسیر یک بند با خروجی دلخواه سراینده نبوده، زحماتش به باد رفته است.
• یکی از زیباترین بندهای این شعر، بند سوم است. همهچیز به هم چفت و بست است و در عین حال این اتصال، تصنعی نیست و طبیعی جلوه مینماید. در این شکل طبیعی چند ظرافت وجود دارد. اول اینکه در نامهی بیسر و ته، بیسر و تهی، همان بینام و بیمخاطبیست، در عین حال که بیمبدا و بیمقصدی هم در ضمیر آن نهفته است. دوم اینکه نافرجامی با مرگ ترکیب شده است. مرگ نافرجام میتواند نرسیدن به ته باشد و همان بی سر و تهی را تصویر نماید. سوم اینکه خبره و چیره، اگرچه صورت خطاطی یکسانی بدون نقطههایشان دارند و به همین خاطر قرابت بصری بین تصویرها ایجاد میشود.
• در بند 《 رقص غمگین تلخ یکنفره...》 این تتابع اضافات نه تنها رمزگشایی نمیشود، بلکه به تتابع اضافات در سایر سطرهای این بند هم منجر میشور و عملا باعث میشود در سطر آخر، کار از دست سراینده خارج شود؛ به خصوص در ترکیب ناموفق 《 گردش ناملایمی بیجان》.
• در بند بعدی، کار به شعار دادن میرسد و شعریت خودش را به تصنعی بود حال و هوای بند، میبازد.
• در بند بعد، سراینده عناصر را در یک فضا که آسمان است انتخاب میکند، منتها در منطق شعری باید بدانیم که چگونه شب آغوش مهتابی، چگونه از دستیافتن به دست آبی تو مرا باز میدارد؟ اگر سراینده فقط میگفت شب مهتابی، میشد بپذیریم که بله شب، از آبی بودن آسمان خبری نیست، پس به دست آبی تو دستانم نرسیده است. ولی چون میگوید شب آغوش، این اتفاق دیگر در آسمان شب نمیافتد، بلکه در آغوش تو میافتد. خب حالا چطور آغوش تو، مانع از رسیدن دستم به دست تو میشود؟ اینجاست که سراینده باید بیشتر به منطق رخ دادن وقایع دقت کند.
• بند ماقبل آخر شعر دوم چنگی به دل نمیزند و رخداد شاعرانهای در آن نمیبینم، اما بند آخر، حسن ختام خوبیست و ترکیب 《 خانههای پوشالی》 به زیبایی این بند افزوده است.
• در بند اول شعر سوم، دو بال آبی و همشان آسمان شدن، با هم جور درمیآیند، اما نکته این است که صدای گرم تو، چگونه منجر به بال آبی درآوردن من میشود؟ بال درآوردن خودش به تنهایی یعمی شادمانی، و این قابل پذیرش است، ولی بال آبی درآوردن مرکزیت تصویر را از حس و حال، به رنگ تغییر میدهد و این تاکید سراینده در مصرع چهارم روی رنگ و تنظیر آن به آسمان، این متمرکز شدن را بیشتر میکند و مخاطب را مجبور میکند که نپذیرد ارتباط ماهوی بین صدای تو و بال آبی مرا.
• برای گم شدنم در تمام وسعت تو
دلی دچار، دلی بیقرار کافی بود
برای اینکه مرا در خودت بپوشانی
دو دست روشن دنبالهدار کافی بود
این بند بسیار زیباست زیرا:
۱. کم بودن من برای تو مصداق همان گمشدن من در تمام گسترهی وسعت توست. این یعنی بسط معکوس ماجرا.
۲. دل دچار و دل بیقرار، عاطفهی لازمه برای رخ دادن آن بسط معکوس است و انگار سراینده سوخت آن را فراهم کرده.
۳. گم شدن در موازات مفهومی خود، همپوشانی معنایی با پوشاندن دارد.
۴. روشن بودن تو، میتواند نقطهی مقابل تاریک بودن من باشد، اما اینجا تاریک بودن، مد نظر نیست، بلکه گم بودن مد نظر است. حالا چرا سراینده در روشنی گم میشود؟ زیرا دارد یک بسط معکوس انجام میدهد. طی این بسط معکوس، حتی در روشنی تو، من ناپیدایم، زیرا دلیل ناپیدایی من، همین روشنی تو و برتری تو و وسعت تو و ناچیزی من است.
۵. دنبالهدار بودن، قسمت دیگری از همان بسط گسترهی روشنی تو و بسط گمشدن من در توست. پس در این بند همهچیز مو به مو کنار هم قرار گرفته و تصویر به درستی اجرا شده است. خب این بند در نهایت یک آفرین دارد.
• همین ظرافتهای اجرایی در مواردی مثل 《 مسیر مقصد دلخواه》وجود دارد.
• دو بند آخر خیلی شبیه فضای تخیل شعر و زبان شعر فروغ فرخزاد است و با وجود زیبایی بسیارشان، اینجا فردیت شاعر را در آنها ندسدم و بلافاصله ذهنم رفت سمت کسی که خود سراینده نیست.
به هر روی با وجود مواردی که گفتم، حتی اگر جاهایی نقصان وجود دارد، باز قابل ترمیم است زیرا جوهر کار و جوهر زبان سراینده خوب است و اگر جوهر کاری خوب باشد، اشکالات کناری آن قابل ترمیم تدریجی است.
آرزوی موفقیت دارم برای ایشان!