طراحی زبان بر اساس زمان خلق



عنوان مجموعه اشعار : از دل آمده
عنوان شعر اول : عسرت
غروب چشمانت خواب هستی
خموشی وجودت مرگ ادراک
از ورای این تن خسته
میانش عشق و آئین شکستی
نفوذش در وجودم
ظاهرش، مجنون وار
وجودت گر عبورم
پر تلاطم، مَهنون وار
سازگار به هر دردی
پس ز درد نبودنت خواهم شد
هر چند که پیش تر گفتم
روزی خاکسترت هم باد خواهد برد…
اما سیاهی اش مانَد، در سرم
ردش خوانَد، کاغذم
زخمش مرهم خواهد ساخت
و تنها کنار عُسرتت باید مرد.

عنوان شعر دوم : بعد تو
بعد تو اغوشی در تنم؛
نیست در سرم؛
“اندیشه ای جز دیارت”
بعد تو :
دستانم دیگر مثل قبل گرم نشد
سلول به سلول تنم
لبریز به حسی جز حس شرم نشد
بعد تو سازم از کوک درامد،
دیگر کوک نشد.
بعد تو چشمانم از اشک،
دیگر پوک نشد.
عاری از رنگ شد قلبم بعد تو
“اندیشه ی دیارت”
ردش مانَد در دلم.
مثل عکس هایت..
بعد تو…

عنوان شعر سوم : گر بدانی
بگو از دل تنگت
گر از تن گرمت
گویم نیست سراغی و شوم
فارغ ز عالم گر بدانی….
این چشم چگونه دوخت خود را
به چشم هایت گر بخواهی
نشود جدا نگاهت ز نگاهم
هنوز دارم اضطراب رفتنت را
گر بدانی….
می ماند دلم؛ ارام می گیرد جان، از تنت شاد،
می شود از لبت خام، می شوم از سرت باد،
مثالش می وزم
گر بدانی…
نقد این شعر از : ارمغان بهداروند
نوشتن، عبور از ناهمواری‌ها و تحمل رنج‌های راهی است که منتهی‌الیه‌اش ناپیداست و وصول آن مشروط به هدایت بلد راه و یا محاسبات و مطالعات قبلی است. بنابراین چه در گذشته که شاعران را به از بر کردن حداقل سه هزار بیت مکلف می‌کرده‌اند و چه در این روزگار که مرور با مراقبت و مطالعه‌ی با توجه گنجینه‌های کلاسیک و آثار عصر جدید ادبیات فارسی را توصیه می‌کنند همه به این دلیل است که توامان هم از بلد راه سود ببریم و هم از تجربه‌ی دیگران و راهی که طی کرده‌اند منتفع باشیم. شاید به دوستان دیگر هم این تشابه را یادآوری کرده‌ام که کار شاعر و کوهنورد هیچ کم از یکدیگر ندارد. هر دو یکی به همراه نیازمند است و دیگر به هم‌نورد و این الزام، تاکیدی بر هم‌افزایی در مسیرها و مصائب است. «پاکان کوجواری» جوان شاعر مشتاقی است که با همه‌ی کم‌تجربگی‌هایش می‌کوشد نوشته‌هایش خیلی دور از ادبیات نباشد و بی‌هیچ کم‌فروشی، موجودیت خود را خرج ظاهر ادیبانه‌ی متن و خیال‌پردازی کرده است و همین برای من در این سطح زمانی کفایت می‌کند که مشتاق‌تر به او تجربیاتم را منتقل کنم و در این گفت‌وگوها نخست تعریفی از شعر را با هم توافق کنیم که از پس آن برای این تعریف، نظامی اجرایی پیشنهاد شود.
نخست تاکید من به هر کدام از هنرجویان عزیز؛ احترام گذاشتن به زبانی‌ست که با آن و کمی فراتر از آن با دیگران مشغول گفت‌وگویند و تلاش نکنند میان آن چه بدان تکلم می‌کنند و آن چه به عنوان یک اثر ادبی خلق می‌کنند فاصله‌ی معناداری در حوزه‌‌ی زبان خلق پیدا شود. برای روشن‌شدن این بحث یک نمونه از این اتفاق را در شعر «پاکان کوجواری» به نمایش می‌گذارم:
- بگو از دل تنگت/ گر از تن گرمت/ گویم نیست سراغی و شوم/ فارغ ز عالم گر بدانی...
اصلاً به معنایی که اتفاقاً عقیم هم باقی مانده است کاری ندارم و فکر می‌کنم چقدر شاعر با این واژه‌ها هم خونی دارد و چقدر در زبان روزگار خویش از آن‌ها کاربرد گرفته است که حالا بتواند با اشراف بر بار آوایی و معنایی آن‌ها، امکان بهره‌مندی شاعرانه از آن‌ها برای متن خود ایجاد کند. این بحث البته به معنای نفی به کارگیری از توانش‌های و اژگانی ادبیات کلاسیک نیست بلکه تاکیدی بر استفاده‌ی درست و بهنگام و متناسب با اندیشه‌ی اظهار شده می‌باشد. به هیچ وجه نباید به واژه‌ی قدیم و نو قائل بود اما استفاده‌ی بهنگام و بر اساس اتمسفر متن را به شدت توصیه می‌کنم و هر چه قدر این هم‌فضایی مناسب طراحی و چیدمان شود قطعاً نتیجه‌ی بهتری اخذ خواهد شد. گاهی حتی در یک متن ادبی می‌توان از واژه‌ای محاوره و کوچه‌بازاری استفاده کرد و سرنوشت شعر را اتفاقاً به واسطه‌ی برجسته‌سازی همان تک واژه تغییر داد و تبدیل کرد. به این هم‌نشینی واژگان مستعمل و نامستعمل فارسی در شعر شاملو یک نگاه شتابزده هم کنیم متوجه می‌شویم که چقدر می‌شود با هوشمندی از ظرفیت‌های زبانی درست استفاده کرد و سود برد:
- جخ امروز/ از مادر نزاده‌ام/ نه/ عمرِ جهان بر من گذشته است./ نزدیک‌ترین خاطره‌ام خاطره‌ی قرن‌هاست./ اره‌ها به خونِمان کشیدند/ به یاد آر،/ و تنها دست‌آوردِ کشتار/ نان‌پاره‌ی بی‌قاتقِ سفره‌ی بی‌برکتِ ما بود./ اعراب فریبم دادند/ بُرجِ موریانه را به دستانِ پُرپینه‌ی خویش بر ایشان در گشودم،/ مرا و همگان را بر نطعِ سیاه / نشاندند و/ گردن زدند.
«جخ» به عنوان یک واژه‌ی کم‌کاربرد محاوره‌ای در کنار «بی‌قاتق» و «نطع» نشسته است اما مخاطب هیچ احساس ناهماهنگی و بی‌ربطی احساس نمی‌کند. از دوست جوانم می‌خواهم که بی‌هیچ عجله‌ای بخواند و بی‌هیچ عجله‌ای بنویسد و خود را بیازماید

منتقد : ارمغان بهداروند

دکتری زبان و ادبیات فارسی شاعر و روزنامه‌نگار است.



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.