عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : فاطمه کلانتری
عنوان شعر اول : رباعی اولآهی به بلندای دماوند شدم
با هر چه که درد است همانند شدم
از فکر به این که یک زمان خواهم مرد
ترسیدم اگر چه بیش خرسند شدم
عنوان شعر دوم : رباعی دوم اندوه نگاه من اگر تکراری است
در چشم تو دریای تبسم جاری است
می دیدمت اما به خودم می گفتم
او دور تر از آن چه تو می پنداری است
عنوان شعر سوم : رباعی سومچشمان تو آرامش دریاها را ....
چشمان من اما غم این دنیا را....
ما از دو تبار مختلف می آییم
اندازه ی هم نخواست دنیا ما را
این شاعر خوشذوق، هم جوان است هم زمان کمی برای تجربهاندوزی و کسب مهارتها در اختیار داشته است. او کمتر از سه سال است که سرودن را آغاز کرده و این مدت، زمان کوتاهی برای رسیدن به تسلطی همهجانبه بر شعر و جزییات حرفهای و هنریِ آن است. اگرچه هر شاعر، پیش از رسیدن به مرحلۀ سرودن، بیتردید مطالعات بسیاری در شعر دارد و همین امر یکی از عوامل سوقدادن او به سرودن است. مطالعات شعر، خواه و ناخواه دانش و تجربۀ بسیاری به شاعر میبخشد و این تجربهها، هنگام سرودن، ناخودآگاه در شعر شاعر خودنمایی و جلوه خواهند کرد. خواندن دقیق اشعار شاعران بزرگ؛ اعم از شاعران گذشته و شاعران امروز، توشههای ذوقی و دانشی شاعر جوان را بیشتر میکند و حاصل این مطالعات غالبا در حوزههای زبان، پرورش قوای تخیل، نوع ساخت و پرداخت شعر، پرورش اندیشه و عاطفه و نوع بهرهمندی از موسیقی و جزییات آن متجلی میشود. امکاناتی که مطالعۀ دقیق و همراه با توجه در اختیار شاعر قرار میدهد، بیش از ذوق و جوهرۀ ذاتی او میتواند او را به مهارتهای ویژه و ارجمندیهای هنری برساند بنابراین در هیچ مرحله از مسیر، نباید از مطالعه و کسب تجربههای تازهتر غافل شد. علاوه بر این، ارزش و اهمیت تجربیات شخصی نیز نباید نادیده گرفته شود چرا که بسیاری از کشفها و مشاهدات شاعر حاصل تماشای دقیق و یافتههای شخصی اوست و اهمیت این دریافتها قابل انکار نیست و انعکاس آنها در شعر عموما مایۀ امتیازبخشی و برتریهای هنری شعر است. این نکات کلی اگرچه ممکن است مکررا به گوش شاعر برسد، بیشک، توجه دائم به آنها، شعر او را همواره در مسیر رشد و تکامل به پیش میبرد.
از این شاعر جوان سه رباعی خواندم و قوت تخیل و توانمندی او در کاربرد عناصر شعر، در همین سه شعر نمایان است. انتظار ما از شاعر، در این مرحله از کار، این نیست که تمام جوانب هنری و ملاحظات حرفهای را در شعر خود منعکس ساخته باشد با این حال، با توجه به همین سه شعر، میتوانیم به نکاتی اشاره کنیم که در اشعار بعد به کارشان بیاید.
نکتۀ اصلی در این سه رباعی بستگی و پیوند مصرعهاست که چندان توجهی به آن نشده است. پیوند مصرعها در رباعی، غالبا باید طوری باشد که هر مصرع، زمینۀ فکری و مفهومی برای رسیدن به مصرع چهارم را فراهم آورد؛ مصرع چهارم در یک رباعی حرف اصلی شعر را میزند و جایی است که شعر در آن تکمیل و تمام میشود. شاید بتوان موقعیت آن را با موقعیت قافیه در یک بیت مقایسه کرد چنان که به آن زنگ کلام میگویند و از منظر هنری کلمۀ قافیه را طوری برمیگزینند که با کمک موسیقی، در بهترین وضعیت کلمهگزینی، معنای بیت را در برجستهترین حالت ممکن تمام و کامل کند. مصرع چهارم در رباعی هم بر پایۀ سه مصرع دیگر استوار است و باید طوری آن مصرعها را ساخت که بستری مناسب برای برجستهسازی و قوت هنریِ مفهومی باشند که در مصرع پایانی مطرح و کامل خواهد شد. اگر هریک از این سه رباعی را از این منظر مرور کنیم، میبینیم که این پیوستگی و زمینهها فراهم نشده است:
در رباعی اول:
آهی به بلندای دماوند شدم
با هر چه که درد است همانند شدم
از فکر به این که یک زمان خواهم مرد
ترسیدم اگر چه بیش خرسند شدم
مصرع اول از آه بلند سخن میگوید، مصرع دوم از همانندشدن با درد، مصرع سوم از فکر مرگ و در نهایت در چهارمین مصرع سخن از ترسیدن، در عین خرسندی از مرگ سخن رفته است. اگر دو مصرع اول را از این رباعی برداریم و دو مصرع دیگر به جای آن بگذاریم، خلل و کاستی در مفهوم حاصل از مصرع سوم و چهارم ایجاد نمیشود و این، از فقدان پیوند معنایی میان مصرعهای این رباعی نشان دارد. حتی در مصرع پایانی هم تقابل ترس و خرسندی، صرفا تأمینکنندۀ قافیۀ شعر است چرا که انتخاب کلمۀ خرسند، در نحو این مصرع، بیش از هرچیز حکایت از تصنع دارد نه آنچه مقصود اصلی شاعر است و کلمۀ «خوشحال» به مقصود شاعر نزدیکتر است. بعضی جزییات دیگر هم که میتوانند محل تأمل بیشتر باشند، یکی این است که در استفاده از صنعت ادبی تشبیه، توجه به جزییات تشبیه، تعیینکنندۀ قوت ادبی و هنری آن خواهد بود. نسبت میان آه و کوه دماوند، اگرچه با وجه شبهِ بلندی باشد، از دقت لازم برخوردار نیست؛ کوه، تجسم سرافرازی، شکوهمندی، بلندی و سختی و استقامت و غرورمندی و ... است، آه هم اساسا با سوزندگی، حرارت، گرمی، و حتی سردی و ... نسبت دقیقتری دارد و هرقدر هم بلند و کشیده باشد، و هر اندازه غلو هم در بیان بلندی آن به کار رود، تناسبی با کوه دماوند ندارد. جزییاتی در زبان هم لازم است مورد توجه باشد، مثلا در این عبارت: «با هرچه که درد است...» حرف ربط «که» هیچ نقش و ضرورت دستوری ندارد و این نحو سخن، عمدتا در زبان محاوره کاربرد دارد نه در زبان رسمی و فاخر شعر.
همین موارد را در دو رباعی دیگر هم میبینیم هرچند در رباعی دوم، با رنگی ضعیفتر آشکار شده است:
اندوه نگاه من اگر تکراری است
در چشم تو دریای تبسم جاری است
می دیدمت اما به خودم می گفتم
او دور تر از آن چه تو می پنداری است
ربط دو بیت که قاعدتا باید در مصرع آخر به اوج روشنی برسد، چندان رنگی ندارد. دو مصرع اول با هم مربوطاند و البته دو مصرع بسیار زیبا و درخشاناند ولی با بیت دوم، ربط مفهومیِ لازم را نیافتهاند. در این رباعی، برجستهسازیِ مصرع چهارم به دلیل عبارت خاص، «دورتر از آنچه تو میپنداری» صورت گرفته است و شاعر میتوانست با اندکی حوصله و ذوق و دقت بیشتر، از این عبارت، به یک رباعی بسیار درخشان برسد.
در رباعی سوم این وضعیت شدت بیشتری دارد. دو مصرع اول که هر دو با نقطهچین و بدون فعل تمام شدهاند، علاوه بر سستشدن ساخت، به دلیل فقدان فعل، سستی در ساخت کلی رباعی را نیز با خود دارند چرا که نهایتا به اجتماع دو بیت متفرق و پراکنده صورت رباعی دادهاند. چشم تو آرامش دریاها، چشم من غم این دنیا... ما از دو تبار مختلفیم که دنیا به یک اندازه ما را نخواست! آیا آن شگفتی و برجستگی که در انتهای شعر در انتظار آن هستیم، در این رباعی رخ داده است؟ رباعی فرصت کوتاهیست و خواهوناخواه، ایجاز که از صنایع ادبی است، در این قالب شعری، اجرا خواهد شد، اگر از این فرصتِ پدیدآمده بر اثر قالب، به درستی و هوشمندی استفاده نکنیم، نوعی سردی و بیروحی بر شعر حاکم میشود و اثری هنری که این قالب خودبهخود در شعر ایجاد میکند، از بین خواهد رفت.
برای این شاعر جوان و توانمند آرزوی موفقیتهای بیشتر دارم.