عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : حسین چمن سرا
عنوان شعر اول : .هستی بدتریست از مردن
در لجنزارِ کژدلان، رُستن
بُردنی سخت گُردهآزار است
جُور یاران بدتر از دشمن
خنجرازپشتخوردهی فحلیست
این یَلِ در حصارِ ترسوها
طبع غرّیدنی ندارد هم،
شیرمردی میان زالوها
مانْد از فحلیام، دَمی بیجان
از ثمرداریام، خزانبرگی
از دل بیغشم، دلآشوبی
از جوانمردیام، جوانمرگی
با همه آن همه وفا کردم
جز جفا از کسی ندیدم من
هرچه سِفْرِ زمانه را گشتم
از وفا مبحثی ندیدم من
تو ولی ای همیشه خوبترین
تو حسابت سواست از همهکس
با تو بودن چنان خوش است که نیست
آرزویی در انتسابِ سپس
به جهنم که پیش از این محشر
زحمتم داد سیل موش و مگس
به جهنم که آسیام کردند
خَلقِ عصیانگری که خیلِ عسس
به جهنم که نیزههای قَسی
گشت در قلبِ بیکسم همرس
بهجهنم که خیل خائنِ تیغ
مَحبسم ساخت در دل مَحبس
فتنههایی که رُست از چپ و راست
به موازات میلههای قفس
به جهنم که زجر مطلق بود
آنچه کش دادمش نفسبهنفس
تو بهشت منی عزیز دلم
تو مَراییّ و از دوعالم بس
تو مرایی، خدای کوچک من
تو مرایی، مبعِّث و مَبعث
تو مرایی و از تو میگویم
ای مقدسکنندهی این نص
تو بمانی برایم ای مستی
جز تو هستی چه داشت غیر عبث
عشقِ از عشق بهترم هستی
هستیام هستی ای دَمِ اقدس
با توام نسبتیست جانانه
چیست باکم از آن عنودان پس؟
جان من شیعهی مرقص توست
ای که جان مراست بانگ جرس
عنوان شعر دوم : .مُثلهام، خود بیانِ واقعه نیست؟
از سخندانیام چه میخواهی؟
تکّههای مرا که میبینی
از پریشانیام چه میخواهی؟
عشق، افسانه گفت و خواب شدم
چرخ، چرخید و آسیاب شدم
تازه از کوره بازمیگشتم،
نذرِ خوشخوانی غُراب شدم
دلقکِ روزگار را بنگر!
بلدِ کار بودنش این بود
بانگ میزد که مردِ پیکارم
مرد پیکار بودنش این بود
تو اگر دیدهای کسی که دوبار،
من دوباره نمیتوانم زیست
عطشِ بیش از آن جهادم؟ نه!
هوسِ بیش از این هلاکم نیست
حکمآورده از الههی شعر
آمدی زندهام کنی مثلا؟
آمدی جلوهی شباب دهی
به شبِ لایزال پیری من؟
ول کن این مهملاتِ شومِ مرا
آمدی از جنازه دل ببری؟
پای این منبرِ قَسی مَنِشین
تو از این حرفها لوندتری
دختر از من همین جسد مانده
وضع از این حرفها خرابتر است
سعی تو سخت محترم، اما
بوسه بر خاک مرده بیثمر است
بیش از اینش سرِ تغافل نیست
ارباً اربای مبهمی چون من
پای برخاستن کجا دارد
پایمال دوعالمی چون من
گرمِ پایان گرفتن است! بِهِل!
گرچه پایان نمیپذیرد هی
مُردهام را به حال خود بگذار
در رثای خودش بمیرد هی
عنوان شعر سوم : .چه حرمتی را نگاه دارم؟ نگاهداران! خدانگهدار!
چه حرمتی مانده اَست از آن خاکِ خاکساران؟ خدانگهدار!
وداع! آوارِ کهنهمنزل! وداع! آوازِ خفته در گِل!
فراغتِ درفراق! بدرود! داغداران خدانگهدار!
خدانگهدار اهلِ حسرت! خدانگهدار فوجِ عزلت!
بزرگتان بسته بارِ هجرت! بزرگواران خدانگهدار
عجب زمین مفصّلی بود؛ چار سو؟ نه! هزار سو داشت!
طراوتِ سبزِ نبضِ خاموشِ روزگاران! خدانگهدار!
چه آسمان منوّری بود؛ ژرفناک از وقارِ ساران!
ای ابرها -خاطراتِ بارانیِ چناران- خدانگهدار!
چه حرمتی را نگاه دارم؟ چه بُهت باید به کار گیرم؟
شما بمانید و نیستهاتان! امیدواران خدانگهدار
به شیشهی صبح، وقت پرواز- چشمم از اشکِ دیشب، آبی-
نوشتم آنَک: چَهاچَهِ سرکشِ هَزاران! خدانگهدار