غزل



عنوان مجموعه اشعار : غزل
عنوان شعر اول : غزل یک
ما را شکست‌های پیاپی صدا بزن
درماندگان بهمن در دی صدا بزن
از دست بختِ خواب به تاخیر می‌رسیم
ما را تهی که شد قدحِ می صدا بزن
دوران سروری رفیقان به سر رسید
اکنون گشای عقده و با هی صدا بزن
حتی به خواب نیست وصالی به آرزو
سودای حکم راندن بر ری صدا بزن
دیگر امید نیست که سرپا شویم باز
ما را ز پا فتادۀ از پی صدا بزن

عنوان شعر دوم : غزل دو
عشق، انتظار و عذابش به ما رسید
زین سفره لذیذ حسابش به ما رسید
پیغام داد: عشق تو دیگر به کام نیست
اشعار عاشقانه جوابش به ما رسید
در بوستان روی دل آرای دلبرم
از بخت تیره بود که تابش به ما رسید
"دل قطره‌ای ز شبنم دریای عشق اوست"
اما از این محیط سرابش به ما رسید
آن روز های خوب که گفتیم ما به هم
آن‌قدر دور گشت که خوابش به ما رسید

عنوان شعر سوم : غزل سه
رفتی و عاشقانۀ من سهم دیگری است
همراه لحظه‌های خوشم، از تو بهتری است
می‌فهمدم چنان که یکی روح در دو تن
غم‌خواریم کند مگرش حس مادری است
باید که آدمی چو ملک سجده‌اش کند
زیرا که خلقتش به یقین نوع برتری است
می‌پرسدم که عمق نگاهت چرا غم است؟
آیا هنوز در دل تو یاد دیگری است؟
نقد این شعر از : ناصر فیض
سلام جناب تمسک‌تبار عزیز
تقریبا هر سۀ این غزل‌ها با توجه به سن کم شما برای من بسیار غافلگیرکننده بود. نه به این علت که سه غزل سالم و صحیح گفته‌اید و در نگاهی گذرا شاید مشکل خاصی هم نداشته باشند. بیشتر به خاطر این که تلاش شما برای بیانی متفاوت و شبیه دیگران نبودن در اغلب ابیات به ویژه در غزل اول پیداست. تفاوت در نحوۀ بیان یک معنا و مفهوم که گاه مضمونی را هم در بر گرفته، به تنهایی امتیاز بزرگی برای شعر شماست. با شعر گذشته مأنوسید و اگر تعبیر یا مضمونی آشنا در خلال ابیات می‌بینیم، چندان تکرار حرف دیگران به نظر نمی‌رسد و جای پای شاعری خلاق در اغلب ابیات دیده می‌شود.
به عنوان مثال به جای این که تعبیر «شکست خوردن» را با همان نقش متعارف در جمله به کار ببرید، با استفاده از تعبیر «ما [یا] خود را نفس شکست دیدن» بیت را متمایز کرده‌اید.
وقتی کسی را صدا می‌زنند، معمولا نام یا نام خانوادگی یا لقب شناخته شدۀ او را منادا قرار می‌دهند. این که گفته‌اید: «ما را "شکست پیاپی" صدا بزن» از بیان عادی فاصله گرفته‌اید و مخاطب، شاهد برخورد تازه‌ای با نحو زبان است و همین او را به درنگ وامی‌دارد.
در مصرع‌های بعد هم همین برخورد را با نحوه بیان دارید. تعریضی که در عبارت "درماندگان بهمن در دی" هست، در خور تامل است. همیشه محروم ماندن و همیشه کلاهش پس معرکه بودن را با همین عبارت ساده اما باز هم تعریض‌دار گفته‌اید: "ما را تهی که شد قدح می صدا بزن. جای نقش منادا را در بیت‌های دیگر هم گروه‌های اسمی‌ای پر کرده که اصلا کلیشه‌ای نیست:
سودای حکم راندن بر ری صدا بزن
ما را ز پا فتاده از پی صدا بزن
در تنها بیتی که جایگاه منادا را کلمه‌ای طبق معمول پر کرده است، تعبیر «هی صدا بزن» به کار رفته است که با نوعی رندی در یک بیت اتفاق افتاده تا شاعر متهم به عدم آشنایی با بحث منادا و غیره نشود.
در بیت سوم فعل امری «گشای» اگر به صورت «بگشا/بگشای» می‌آمد، به نظرم بهتر بود.
در بیت دوم:
از دست بخت خواب به تاخیر می‌رسیم
ما را تهی که شد قدح می صدا بزن
ارتباط بین دو مصرع به قوت و انسجام ابیات دیگر نیست. نگاهی که باعث متفاوت شدن شعر شما در ابیات دیگر شده است، در این بیت به قول معروف جواب نداده و جا نیفتاده و تا اندازه‌ای هم نحو جمله را دچار مشکل کرده است. اجازه بدهید درباره این غزل بیش از این مته به خشخاش نگذاریم تا از زیبایی‌هایش بیشتر لذت ببریم.

در غزل دوم، مصرع اول بیت نخست اختلال وزن دارد. فرضا اگر این‌طور گفته بودید، مشکل وزنی وجود نداشت:
عشق انتظار و رنج و عذابش به ما رسید.
در بیت سوم، گروه متممی «در بوستان روی دل آرام دلبرم» تتابع اضافاتی دارد که به نفع شعر تمام نشده چون نه تعبیر و تشبیه متفاوت و چشم‌گیری رقم خورده و نه کمک خاصی به موسیقی بیت کرده و معنی نزدیک به هم «دلبر/دل آرام» نیز مزید علت شده است. از طرفی «بوستان روی دلبر» تعبیر و ترکیب لطیفی نیست با این که بوستان و روی یار فی‌نفسه لطیفند.
در ترکیب «شبنم دریای عشق» هم تقریبا همان ایراد بالا وجود دارد. مصرع دوم همین بیت بسیار زیباست:
اما از این محیط سرابش به ما رسید
کاش با کمی دقت مصرع مناسب‌تری جایگزین کنید. در این مصرع:
آن روزهای خوب که گفتیم ما به هم
ضمیر «ما» تقریبا حشو است. فعل «گشت» هم بهتر است به جای «شد» به کار نرود.

غزل سوم را به نوعی می‌شود غزلی واسوخت به حساب آورد، هرچند این نگاه در آن خیلی هم پررنگ نباشد. در طرز واسوخت، عاشق معشوق را چندان به حساب نمی‌آورد و از این که معشوق، او را ترک کرده، نه تنها غمگین نیست، می‌تواند راضی و خوشحال هم باشد. شما هم در خلال ابیات همین نگاه را دارید، با این تفاوت که در همان بیت اول معشوق را کاملا رها نکرده‌اید و هنوز او را بد نمی‌دانید: فقط معشوق تازه‌وارد را از او بهتر می‌دانید. به همین علت در بیت آخر، معشوق هم متوجه غم شما می‌شود و با نگرانی از شما می‌پرسد:
آیا هنوز در دل تو یاد دیگری است؟
به نظر حقیر همین ظرافتی که به کار برده‌اید، این غزل مختصر و مفید را کمی نسبت به غزل‌هایی که گرایش واسوختی دارند متفاوت کرده است.
با نقش «ی» در قوافی کاری ندارم .همین مقدار یادتان باشد که «ی» در آخر کلمات قوافی، ترجیحا از یک جنس باشد تا به لحاظ شنیداری، دوگانگی نداشته باشیم چون «ی» نکره، جای تکیه را در اسمی که به آن چسبیده، عوض نمی‌کند اما اگر «ی» مصدری یا «ی» نسبت به انتهای کلمه‌ای اضافه شوند، تکیه جابه‌جا می‌شود و روی هجای آخر می‌آید.
«عمق نگاهت چرا غم است» اشکال دستوری و معنایی فاحشی ندارد اما اگر «غم در عمق نگاه باشد» فصیح‌تر به نظر می‌رسد.
فالی هم برای شما بگیرم بد نیست!
«شما در آینده‌ای نه چندان دور یکی از بهترین شاعران خواهید شد، بیشتر به علت تلاش‌تان برای متفاوت بودن است بدون آن که به معیارها و موازین شعر گذشته فارسی پشت کرده باشید و همین توجه شما را پیش خواهد برد»
موفق باشید.

منتقد : ناصر فیض

دوم خردادی سال 1338 متولد قم با پدر و مادری اهل مشکین شهر زبان و ادبیات فارسی خوانده ام از سال 72 ساکن تهرانم



دیدگاه ها - ۱
علی تمسک تبار » سه شنبه 07 آذر 1402
سلام جناب فیض. ممنونم از لطف و راهنمایی هاتون. اگر امکانش هست یک یا چند کتاب درمورد عروض و قافیه و آرایه و... معرفی کنید(غیر از کتاب روزنه). متاسفانه در تایپ مصرع اول غزل دوم کلمه از را جا انداختم. از عشق انتظار و عذابش به ما رسید.

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.