ضرورت انسجام و امتناع جابجایی




عنوان مجموعه اشعار : بن‌بست منتظر
شاعر : کاوه احمدی


عنوان شعر اول : ۱
بوی غزل گرفت نگاهم تورا که‌ دید
خون مست شد درون تنم تا تو را چشید

با ماه چهرۀ تو دلم فصل تازه ساخت
روز و شبش زلال، همه هفته‌هاش عید

با بودنت جوانه زدم در تن خودم
در لابه‌لای زندگی‌ام زندگی دمید

گفتی‌ که: «دوست دارمت» طعم بوسه‌ داشت
این چند واژه جور آن لب‌هات را کشید

تو یک دریچه‌ای که مرا می‌برد به نور
تا صبحی از شکوفه‌ و یک بغل امید

من آرزوی روزنه‌ام در شبی سیاه
تو مژده‌ تحقق لحظه‌ای سپید

آواز لال بود جهانم که با صدات
یک حنجره ترانه به‌د‌نیای من‌ رسید

عنوان شعر دوم : ۲
بوی چای‌ تازه‌دم پیچیده‌ توی‌ خانه‌ام
چندمین‌ بار است ساعت را تماشا می‌کنم
روبه‌روی آینه هی به خودم زل می‌زنم
_آه یعنی‌زشت هستم؟_ بعد حاشا‌ می‌کنم

پس‌ کجایی؟ دیر ...تَق‌تَق‌...وای‌‌! تو پشت‌ در‌ی
تا دم در قلب من جسم مرا هُل می‌دهد
با همان لبخند زیبایت سلامم می‌کنی
خوب می‌بینم‌ صدایت بوی‌ یک‌ گل‌ می‌دهد

آمدی تا خانه را لبخند مهمانی کنی
عطر تو پیچیده و گل‌های قالی‌ زنده شد
لحظه‌هایم پیش پایت رقصشان‌ گل‌ کرده‌‌ است
آمدی و خانۀ از نبض خالی زنده شد

باخبر بودم اگر تقدیر با تو بودن است
وقت دنیا آمدن گریه نمی‌کردم -گلم!-
من بهشتم را همین جا باز پیدا کرده‌ام
به بهشت عهدآدم برنمی‌گردم -گلم!-

قبل تو چیزی به نام‌ شعر در دنیا نبود
آمدی حتی زمین و آسمانم شعر شد
هر کجا‌ که‌ رد شدی‌ شعری‌ دوباره‌‌ جان‌ گرفت
واژه‌های عادی روی زبانم شعر شد

خواستم بنویسمت خودکار هم محو تو شد
واژه‌ها با دیدنت انگار از مغزش پرید
او سر جای خودش حیرت شد و ساکت‌ نشست
هی تو را تکرار و هی‌ تکرار از مغزش‌ پرید

آن‌قدر از عشق می‌گویم که در این‌ روزها
عشق تنها سوژۀ اخبار در دنیا شود
باید از جنگ و سیاست این جهان‌ خالی‌ شود
سوژه‌ اخبار، جای جنگ، عشق ما شود

عنوان شعر سوم : ۳
درگیری بغض با گلو یعنی...مرد
یک‌راه و دو چاه پیش رو یعنی...مرد
بن‌بست نشسته منتظر تا نرسی
یک قبر برای آرزو یعنی ...مرد
.............
یک جاده که در سایه‌ ماهی باشد
یک کوله‌ بوسه و نگاهی باشد
هرجا برویم آن‌ مکان خوشبختی‌ است
حتی که‌ مسیرش اشتباهی باشد
نقد این شعر از : ناصر فیض
سلام جناب آقای کاوه احمدی عزیز
ابتدا هر سه شعر شما را خواندم اغلب ابیات بیانگر این است که شما شاعری سرشار از احساس و عواطف رقیقید که نگاهی لطیف و شاعرانه به جهان پیرامون خود دارید. یعنی دستتان پر است. چون غزل میگویید از شناختن دقیق اوزان عروضی ناگزیرید. در اغلب موارد مشکلی در استفاده از وزن ندارید ولی به نظر میرسد که در دو سه مصرع کمی شتابزده عمل کرده اید و وزن مختل شده است: «گفتی که دوست دارمت طعم بوسه داشت». این مصرع بی مشکل نیست. سکته نه چندان خوشایند بعد از «دارمت» اگر توجیهی معنایی هم داشته باشد موسیقی مصرع قابل قبول نیست. مصرع بعد «این چند واژه جور آن لبها را کشید»، فرضا اگر مصرع این بود وزن مشکلی نداشت: «این چند واژه جور نگاه تو را کشید»
«تا صبحی از شکوفه و یک بغل امید» هم اختلال وزن دارد. اگر اینطور بود اشکالی نداشت: « با صبحی از شکوفه و با یک بغل امید»
در مصرع «تو مژده تحقق لحظه ای سپید» هم وزن مسئله دارد. اگر فرضا گفته بودید « تو مژده تحقق آن لحظه سپید»، وزن لغزشی نداشت.
ردیف در یک غزل به موسیقی شعر کمک فراوانی میکند. وقتی شاعر شعری بدون ردیف و با تکیه به قافیه میگوید از همان ابتدا کمی کار را برخود دشوار کرده است و این احساس کمبود موسیقی را باید به شکل دیگری برطرف کند. اگر کلمات قافیه موسیقی کافی نداشته باشند ضعف آهنگ و موسیقی شعر بیشتر به چشم می آید. قافیه های این غزل در چهار بیت، فعل است با تعیین‌گرهای زمان و شخص. وقتی این حروف الحاقی را برداریم آنچه از قافیه ها میماند موسیقی دلنشینی ندارد. حتی در همین قوافی هم اگر به عنوان مثال فعل «خمید» با «دمید» و «رمید» و افعال احتمالی مشابهی آمده بود شعر موسیقی خوشایندتری پیدا میکرد. کلمات «امید، سپید و عید» قوافی اسمی اند که اتفاقا تنوعی به قوافی بخشیده اند و در صورت هماهنگی با سایر عناصر شعر، میتوانند به نفع اثر تمام شوند.
در یک شعر هرچه کلمات و تمامی ارکان بیت با هوشمندی و شاعرانگی درهم تنیده تر باشند حوزه تداعی معانی در ذهن مخاطب گسترده تر میشود. شاعر جان کلمات را میگیرد و به میل خود جان تازه به آنها میبخشد و لحظه ای کلمه ها را به حال خود نمیگذارد و در طول یک بیت به عنوان مصالح کارش مدام آنها را در نظر دارد. کلمه گاه فقط افاده یک معنا میکند گاه حوزه ای از معانی را با مشارکت کلمات دیگر ایجاد میکند گاه اشاره و کنایه دارد به مفهوم و معنایی که میتواند بیرون از متن باشد. به همین دلایل به راحتی نمیتوان در دو بیت مصرعهای آنها را جا به جا کرد بدون آنکه از تاثیر و لطف قبلی بیت کم شود. اگر در این شرایط بیت بهتری حاصل شود چیزی جز تصادف و اتفاق نخواهد بود.
برای نزدیک شدن ذهن شما، بیت اول غزل را:
بوی غزل گرفت نگاهم تو را که دید
خون مست شد درون تنم تا تو را چشید
این گونه تغییر می‌دهم که مصراع پایانی غزل را برمی‌دارم و به جای مصراع دوم بیت اول می‌گذارم:
بوی غزل گرفت نگاهم تو را که دید
یک حنجره ترانه به دنیای من رسید
تناسب بین کلمات غزل و ترانه ارتباط بین دو مصرع را توجیه میکند.
همین جابجایی را بین بیت‌های سوم و پنجم هم می‌شود اعمال کرد یعنی مصراع اول بیت سوم را به مصراع دوم بیت پنجم وصل می‌کنم:
با بودنت جوانه زدم در تن خودم
با صبحی از شکوفه و با یک بغل امید
ببینید به راحتی بعضی از ابیات را میتوان جا به جا کرد طوری که حتی ممکن است بیت بهتری خلق شود. به نظر من این اتفاق خوبی نیست. اگر تمامی اجزای یک مصرع و به دنبال آن یک بیت به دقت در جان هم چنگ انداخته باشند نمیتوان به سادگی مصرعها را جه به جا کرد و بی تردید بیت از هم پاشیده میشود و ساختار کلی‌اش به هم میریزد

با ماه چهرۀ تو دلم فصل تازه ساخت
روز و شبش زلال، همه هفته‌هاش عید
در این بیت بین «فصل، روز، شب و هفته» تناسبی از جنس زمان وجود دارد حتی این کلمات با ماه بی تناسب نیست و همچنین نسبت ماه و به تبع آن نور ماه با روشنی و زلالی و نیز در پی هم آمدن و توالی روز و شب. حتی اگر تمامی این نسبتها منجر به شاهکاری نشود بدون تردید شیرینی و لطفی دارد که از جنس شعر است. خلاصه عرضم این است که بعد از انسجام نحوی ابیات، ایجاد نسبت بلاغی و حتی ظاهری بین کلمات میتواند در درجه بعدی اهمیت باشد. ویژگی مثبت این غزل استفاده از کلماتی بود که به شکل مستقیم و غیر مستقیم نشان از زندگی و امید داشت: «ماه- فصل-تازه-روز- عید-جوانه-زندگی- دوست داشتن-نور - دریچه-شکوفه--امید-صبح-روزنه-مژده-سپید-آواز- صدا-ترانه» این همه کلمه که همه را میتوان در مفاهیمی برگرفته از امید و زندگی تعریف کرد نشان از تسلط شما بر واژگان بسیار و شناختن ظرفیت آنهاست.


درباره شعر دوم:

قالب شعر شما چهارپاره است و همانطور که میدانید این قالب برای روایت و بیان احساسات و عواطف و تصویرپردازی و غیره، قالب مناسب و پر ظرفیتی است.
شعر روایت خوبی دارد و نگاه شاعر را به عشق و زندگی، به زبیایی در برشهایی از اتفاقات پیرامونش به تصویر کشیده است. در بند پایانی شاعر آرزو میکند که کاش همیشه عشق بود و زندگی و جهان از جنگ خالی بود. این آرزو هم زیباست اما در شش بند قبل مخاطب هیچ نشانه و اشاره ای به جنگ و ناملایمات دامنگیر انسان را مشاهده نمیکند. ولو این که فقط در ابیات ما قبل پایانی این اتقاق بیفتد، باید زمینه و مقدماتی را ببینیم که بعد از جمع شدن با بیت پایانی از کشف آن لذت ببیریم و با ذهن و زبان شاعر همراهی کنیم. این اتفاق نیفتاده است .کلماتی مانند «جنگ و سیاست و اخبار و سوژه» گویا از جنس سایر کلمات در این شعر نیستند و به روایت شعر اندکی لطمه زده است.
روبه‌روی آینه هی به خودم زل می‌زنم
حرف اضافه "به" را تا کشیده نخوانیم وزن روان و راحت نمیشود. شاید اگر گفته بودید:
روبروی آینه هی میشوم مات خودم
بهتر بود البته این فقط پیشنهاد است.
این بند لطف خاص خود را داشت:
پس کجایی؟ دیر ... تق!تق! ... وای تو پشت دری
جملۀ «دیر شد» یا «دیر کردی»، در لحظه، با صدای تق تق در، یا حتی تق تق صدای قدمهای آمدن مهمان، ناتمام میماند و میهمان با رسیدنش آن را تمام میکند.
مصرع:
آمدی تا خانه را لبخند مهمانی کنی
کمی ضعف تالیف دارد. شاید این گونه اصلاح شود:
آمدی تا خانه را مهمان لبخندت (یا لبخندی) کنی.

پر شد از عطرت هوا گلهای قالب زنده شد
اولین انتظاری که از یک مصرع میرود روان بودن و عدم تعقید و سست نبودن نحو کلام است. «عطر تو پیچیده» به نوعی فعلی وصفی است که ابتر مانده است. شاید با پیشنهادی که عرض کردم این اشکال ملایمتر شود.
لحظه‌هایم پیش پایت رقصشان‌ گل‌ کرده‌‌ است
آمدی و خانۀ از نبض خالی زنده شد
شان ضمیری است که به لحظه ها برمیگردد و چون بین لحظه ها و شان به عنوان ضمیر فاصله افتاده جمله اندکی از سلاست هم فاصله گرفته. جمله ساده و روان این است: "رقص لحظه هایم پیش پای تو گل کرده " در این جمله ساده و طبیعی، از «شان» خبری نیست و قابل فهم و به لحاظ دستوری بی اشکال است. کاش در مصرع موزون شما هم این اتفاق میافتاد. نبض نشانه زندگی و زنده بودن است. «نبض خالی» به نظر میرسد جز پر کردن وزن نقش قابل توجهی ندارد.

آن‌قدر از عشق می‌گویم که در این‌ روزها
عشق تنها سوژۀ اخبار در دنیا شود
باید از جنگ و سیاست این جهان‌ خالی‌ شود
سوژه‌ اخبار، جای جنگ، عشق ما شود
ردیف این دو بیت "شود" است. در مصرع سوم بهتر است از این کلمه استفاده نشود. هم موسیقی شعر را خراب میکند هم ایجاد شبهه ردیف میکند.
شما تخیل خوبی دارید و در فضاسازی و انتقال حس به مخاطب بسیار موفقید تنها اشکالی که بر سروده هایتان وارد است اندکی عدم توجه به زبان و نحو متعادل و متعارف زبان است که با کمی تلاش برای ساده بیان کردن آن چه در ذهن دارید روانی و سلاست به شعر شما بازمیگردد.

درباره شعر سوم :

دو رباعی دارید که فقط علاقه معمول شما را به این قالب نشان میدهد. به عبارت روشن تر تلاشی در این دو رباعی مشاهده نمیشود که حکایت از تسلط شما بر رباعی باشد.
مشهور است که مصرع چهارم رباعی حرف اصلی این قالب است و بقیه مصرعها دست به دست هم میدهند تا شاعر با بهترین و موجزترین و بلاغی ترین شکل حرف نهایی اش را بزند. این شاخص بودن مصرع و گاه بیت پایانی(بیت دوم) بعضاً تا جایی پیش میرود که برسر زبان ها میافتد چون زیباترین بخش رباعی است. در این دو رباعی چنین اتفاقی نیفتاده است. و مصرعها تقریبا هم عرض همند و برتری خاصی بر دیگری ندارند. هر چند در رباعی دوم با آوردن «حتی» تاکیدی بر مصرع پایانی دارید که اندکی آن را از مصرعهای دیگر بلندقدتر کرده است. جملات کمی نامفهوم اند یا منصفانه تر بگوییم به اندازه کافی سلیس و رسا نیستند. در رباعی اول کلمه مرد که ردیف است، هم مرد در مقابل زن و هم مرد به معنی بدرود حیات گفتن است و جمله آنقدر سلیس و روشن نیست که بتوانیم قاطعانه با یکی از این دو معنی توافق کنیم.
درگیری بغض با گلو یعنی مرد (مردی و مردانگی) یا درگیری بغض با گلو (به این معنی است که گویا مرد و از میان رفت)
یک راه و دو چاه پیش رو یعنی مرد: مرد است که دو چاه پیش رو میتواند داشته باشد یا وقتی یک راه باشد و دوچاه پیش رو، مردن و مرگ حتمی است. به هر حال آنچه در ذهن شاعر میگذرد برای خود شاعر روشن است و کلمات قرار است این فکر و تصور را به تصویری قابل فهم و درک برای مخاطب تبدیل کند که در این رباعی این اتفاق نیفتاده است.
یک جاده که در سایه‌ ماهی باشد
یک کوله‌ بوسه و نگاهی باشد
هر جا برویم آن مکان خوشبختی است
حتی که مسیرش اشتباهی باشد
به عنوان یک مخاطب ارتباط قابل قبولی با بیت اول و ربطش با بیت دوم برقرار نکردم. «جاده ای باشد در سایه ماه؛ و کوله ای باشد از بوسه و یک نگاه». این عناصر چه ربطی به مسیر اشتباهی دارند؟ ظاهرا خواسته‌اید با این عناصر، عاشقانه بودن حرکت و کوچ را برسانید تا در نتیجه بگویید:
هرجا برویم آن مکان خوشبختی است
حتی که مسیرش اشتباهی باشد
ولی در عمل ربط دلنشین و دلچسبی بین دو بیت برقرار نشده. دست کم با توجه به غزل و چهارپاره ای که سروده اید میتوانم بگویم که در دو قالب مذکور بسیار موفق ترید.
شما نوزده سال بیشتر ندارید همین مقدار نشان میدهد که در مدتی کوتاه به شعر علاقه مند شده و به این شعرها رسیده اید که تحسین برانگیز است راهی دراز در پیش دارید و فرصت بسیار برای کسب تجربه و رسیدن به قله های شعر. موفق باشید دوست عزیز شاعر.

منتقد : ناصر فیض

دوم خردادی سال 1338 متولد قم با پدر و مادری اهل مشکین شهر زبان و ادبیات فارسی خوانده ام از سال 72 ساکن تهرانم



دیدگاه ها - ۱
کاوه احمدی » دوشنبه 04 دی 1402
با سلام جناب فیض بسیار متشکرم حتما اعمال میشه

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.