عنوان مجموعه اشعار : کبود نوازش
شاعر : جواد ذبیح
عنوان شعر اول : دهقاندهقان به زمین شخم زدش با نوک آن خیش
تا خاک فشاند برکت بر زن و بر خویش
او روی همین خاک بکارد سمن و سیر
عمري است نخورده شکمی گندم دل سیر
گفتا به یکی کهنه کشاورز در آن دوش
از بار گران خسته شده این تن و این دوش
کردهست جهان پیرم و برفی به سر و ریش
کردهست زنی با نوک تیزش دل من ریش
گوید که دلم میل کند نان به سر خوان
میخواست مرا روز جوانی پسر خان
در پیش همه سخت مرا او بکند خوار
انگار از آن گل شده سهمم فقطش خار
هر چند بزرگش بکنم او بکند خُرد
آن عقرب بد با عطشي خون دلم خورد
عنوان شعر دوم : انشا دخترمدخترم یک شب کنارم داشت انشا مینوشت
با مدادش درد خود را روی خطها مینوشت
ناگهان خواهر صدایش کرد: جانِ جان بیا
آن مدادش را میان دفتر و سوی صدا
دخترم تا رفت چشمم خورد بر مشق شبش
بعد ماه و سال شاید، دست من با دفترش
بود دیماهی که سرمای شبش بس نانجیب
باد سردش چشمها سوزانده و نازش عجیب
تا نگاهم خورد بر یک صفحه از انشاءِ او
از غم پنهانْ درونِ خط دفتر بغضها آمد گلو
ای خدایم! دخترم در قلب خود بس درد داشت
درد خود را او نمیگفت و نگاهی سرد داشت
ای خدا! میخوانم این انشای او را نزد تو
شاید این یک بار از غم لرزد آن درگاه تو
روز گاری مشق شب این بود: بابا آب داد
صد غم و صد غصه را بابای من بر باد داد
دست بابایم نمیلرزید و جانش تازه بود
سفره و مهر و محبت بیش از این اندازه بود
روزگاری موی بابایم سیاه و چشم او افسانه بود
خندههای بر لبش گرماده این خانه بود
روزگاری تا که میآمد مرا میکرد ناز
بعد یک ساعت به آغوشش من و راز و نیاز
روزگاری مادرم شغلش خدایی بود بود
خنده و عطر غذایش حاصل یک عشق بود
روزگاری سفرهمان کوچک ولی پرمهر بود
عشق بابایی به مادر شهره آن شهر بود
روزگاری تا که بابایم نمیخوردش غذا
مادرم هرگز نمیکردش نگاهی بر غذا
روزگاری بر لب مادر فقط یک نام بود
نام بابایی که گویی جان بر آن اندام بود
روزگاری این پُک سیگار کاری بود زشت
آن نفسهای عزیزش بهتر از عطر بهشت
روزگاری پادشاه خانه ما عشق بود
در دو چشمان پدر لبریز از این عشق بود
روزگاری تا که بابا چشم خود را میگشود
ای خدا! چشمان او گویی ترانه میسرود
روزگاری نزد ما محبوب روز جمعه بود
جمع و مهمانی و دیدن حاصل هر جمعه بود
روزگاری تا پدر یک ساعتی تاخیر داشت
مادرم در قلب خود دلشوره از تاخیرداشت
روزگاری سرپناهی داشتن بی غصه بود
بعد یک شام مفصل داستان و قصه بود
روزگاری مادرم چون قهر میکردش -خدا!-
جان بابایم پریشان میشد و از ما جدا
روزگاری خرجی فردا بدون حرف بود
دست مادر پول بابا پُرشَعف چون برف بود
روزگاری سینههامان پُر ز عشقی ناب بود
دوری یکساعته از هم -خدا!- نایاب بود
روزگاری غلظت آرایش مادر فقط بابانشان
سرمه و وَسمه به صورت، شوهرش جانِ جهان
اهلی شیرازی، شاعر مشهور قرن نهم و دهم، مثنوی مشهوری دارد که تقریباً همۀ اهالی ادبیات، آن را خواندهاند یا دستکم با خواندن چند بیت مختصر از آن در کتابهای درسی رشتۀ ادبیات، پی به کلّیت این مثنوی بردهاند. من هم بیشتر اوصاف آن را به یاد دارم و فقط چند بیت از آن را به منظور استفاده در محافل یا کلاسها، به خاطر سپردهام. این مثنوی در پانصد و بیست بیت سروده شده است؛ همۀ ابیات این مثنوی را میتوان بر دو وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن» و «مفتعلن مفتعلن فاعلن» خواند؛ تمامی قوافی این پانصد و بیست بیت با یکدیگر جناس همسان (گاهی جناس مرکّب) دارند؛ ضمن رعایت این دو کار سخت، اهلی داستان عاشق و معشوقی با نام «جم» و «گل» را هم روایت کرده است. نمیدانم شما هم موافقید یا نه ولی اگر با دیدۀ انصاف بنگریم، کار بسیار دشواری است. حتّی رعایت یکی از این موارد هم به تنهایی برای بیان سختی کار کافی بود. حالا در نظر بگیرید که اهلی تمامی این موارد را در تمام پانصد و بیست بیت مثنوی «سحر حلال» رعایت کرده است (پس از نگارش این بند متوجّه شدم این مثنوی را سایت گنجور به طور کامل آورده است و برای خواندن آن، میتوانید به سادگی، به صفحۀ مربوط به این مثنوی مراجعه کنید). امّا عینک انصاف را درنیاوریم و به این موضوع هم فکر کنیم که آیا لزوماً هر کاری باید به اندازۀ زحمتش، قدر ببیند؟
شاعر ما در شعر «دهقان» دست به کار دشواری –حدّاقل از نگاه خویش- زده است. در تمام ابیات این مثنوی هفتبیتی، قافیهها با یکدیگر جناس همسان دارند. به خاطر این کار باید تحسینش کنیم؟ فرض کنید شاعر دیگر بیاید با وزنی شعر بگوید که تا به حال کسی شعر نگفته است. نظرتان در مورد او چیست؟ باید تحسین شود؟ باز فرض کنید شاعر دیگری آمده و در تمام ابیات غزل یا قصیدۀ خود کلمات «سرو» و «ساختمان» را آورده است. با شعر او چه برخوردی باید داشته باشیم؟ همۀ این کارها و کارهای دیگری که قدما عموماً به آن التزام میگفتند (مقیّد کردن خود به کاری که از نظر اصول شعر لازم نیست ولی شاعر با خود قرارداد میکند آن را به طور کامل انجام دهد) جنبۀ تفنّن ادبی دارد. هیچ شاعری حق ندارد به خاطر این که کار ویژهای انجام داده که لازم نبوده، حقّی برای خود قائل شود. مخاطب عام و خاص در این موارد میگوید: «خب! رعایت نمیکردی. مگه مجبورت کرده بودن؟!» به طور کلّی، این کارها چندان به نفع شعر تمام نمیشوند و به ندرت جواب میدهند (غزل بیدل با این مقطع، از نوادر است: «داغم از کیفیت آگاهی و اوهام هم/ جنس بسیار است و نقد فرصت ناکام کم»). جواب نگرفتن این موارد هم بسیار طبیعی است؛ شاعر مجبور میشود برای بیرون آمدن از کاری که خود برای خود تراشیده است، به برخی از اصول پشتپا بزند و اگر این پشتپا زدن خوب از کار درنیاید –که عموماً هم درنمیآید- شعر با شکست مواجه میشود. به این نکات در شعر جواد ذبیح دقّت کنید:
1- در مصراع نخست شاعر برای فعل سومشخص مفرد از ضمیر متّصل فاعلی بهره برده است (زدش) که امروزه جز در زبان عامه کاربرد ندارد و در گذشته هم به شدّت نادر استفاده شده است. در مصراع دوم هم «فشاند» در اصل باید «بیفشاند» میشده که وزن و قافیه به شاعر اجازۀ استفاده از این شکل صریح و سالم را نداده است.
2- در بیت دوم فعل «بکارد» باید «میکارد» میشده است ولی باز وزن و قافیه، دست و پای او را بسته است. شاعر آنقدر به فکر قافیه کردن «سیر» در دو معنا بوده است که دهقان او، «سمن» و «سیر» را در یک زمین میکارد و طبیعتاً چون گندم نمیکارد، یک دل سیر گندم نخورده است!
3- در بیت سوم، دهقان به کشاورز میگوید که از کار خسته شده است. اگر شاعر ما با سابقۀ کلمات آگاه باشد، این مکالمه باید بر عکس میشد. کشاورز باید برای دهقان –که در اصل زمیندار است- درد دل کند.
4- قصد ندارم بیت به بیت ادامه بدهم و به همین ترتیب اگر شعر را ادامه دهید متوجّه میشوید که شاعر برای بیان مفهومی به شدّت ساده، چه راه پیچیده و پر از پیچ و خمی را طی کرده است.
□
برای مثنوی اصیل سرودن، باید مثنوی اصیل خواند و بدون تغییر مطالعات و سبک مطالعات، هیچ اتّفاق خاصّی نخواهد افتاد. پیشنهادم به جواد ذبیح این است که زمانی دست از سرودن بکشد و بوستان را به کتاب بالینی خود تبدیل کند و آن را باب به باب و حکایت به حکایت و بیت به بیت بخواند تا ببیند که مثنوی خوب گفتن، حتماً مستلزم انجام کارهای پیچیده نیست و میتواند با زبانی سالم و ساده و به دور از تفنّنهای ادبی دمدستی، مثنویهایی سرود که پس از گذشت چند قرن همچنان خواننده داشته باشند و خوانندگان نسلهای بعد، از آن اثر بپذیرند و به سعدی، سرایندۀ بوستان، تا همیشۀ تاریخ به دید یک معلّم کارکشته و کاربلد بنگرند.