در باب شعرهای یک شاعر جوان مرگ‌اندیش!




عنوان مجموعه اشعار : ندارد
شاعر : زینب محمدی


عنوان شعر اول : ندارد
طعم گس درون دهانم را
گنجشک‌های در ضربانم را

مرگ هزار‌بلبل دیوانه
در شعله‌های بغض نهانم را

روی شقیقه‌های تب‌آلودم
مستی اسب رقص‌کنانم را

پژمردن تمام شقایق‌ها
بر گونه‌های سرخ و جوانم را

بر کوچه‌های یک‌سره تاریکی
چشمان تا ابد نگرانم را

مابین گریه و غم و خاموشی
قلب همیشه پرسه‌زنانم را

هرگز ندیده‌ای و نمی‌دانی
داغت بریده‌ است امانم را

من از تو می‌نویسم و این‌کافی‌ست
تا بشکند سکوت زبانم را

شاید که شعر نقطه پایان است
مرگ همیشه در جریانم را.



عنوان شعر دوم : ندارد
نیمه شب واژه‌های غمگینم
مثل کودک بهانه می‌گیرند
اشک‌هایم نمی‌شود جاری
بغض‌هایم شکسته می‌میرند

یک نفر در سر من آهسته
جستجو می‌کند تو را هر جا
آن‌قدر دور هستی از من که
سایه‌ات هم نمی‌شود پیدا

شب طولانی زمستانم
یخ زده قلب سرد و تاریکم
خواب آغوش تو نشانه چیست؟*
من به آغاز مرگ نزدیکم

بت بالابلند محبوبت
لحظه‌ای بعد می‌شود آوار
بت‌شکن! بشکنم ولی این بار
تبرت را به شانه‌ام بگذار

کینه‌‌ات را به دل ندارم چون
از تو نه از دلم پشیمانم
بگذر از من بکن فراموشم
من به دستان خویش ویرانم

نیمۀ ناتمام و پیدایم!
رفتی از خاطرم، خداحافظ!
طوری از یاد بردمت انگار
پیش چشمم نبوده‌ای هرگز

*تعبیر خواب آغوش مرگ است



عنوان شعر سوم : ندارد
سلام! مقصد قلب هزار بار شکسته!
سلام! شوری شیرین روی گونه نشسته!

به جستجوی تو من گشته‌ام زمین و زمان را
همیشه آمده‌ام گرچه گاه زخمی و خسته

هزار سال نشستم که صید دام تو باشم
نگو که تور شکار تو تارهاش گسسته

چرا روا نشده حاجتم؟ مگر دل خونم
به بندبند ضریح دلت دخیل نبسته؟

برای ذهن تو شاید خیال رفته به بادم
برای ذهن من اما گذشته‌ها نگذشته!

به خواب دیده‌ام امروز ابرهای وجودم
به شانه‌های تو باریده‌اند دسته به دسته

بیا و بند بزن روح تکه تکۀ من را
مگر که زنده شود آدم به مرگ نشسته
نقد این شعر از : امید صباغ‌ نو
با درود به دوست جوانم، سرکار خانم محمدی
ورودتان را به پایگاه شعر خیرمقدم عرض می‌کنم و امیدوارم اتفاق‌های خوبی برای شعرهایتان رقم بخورد. سه شعر ارسال کرده اید، دو غزل و یک چهارپاره. در خوانش نخست، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، تاکید شما بر واژه ی مرگ است و بی تعارف این حجم از مرگ‌اندیشی را برای یک شاعر بیست و یک‌ساله دوست ندارم. شما باید دهه‌های زیادی را با امید و انگیزه زندگی کنید و قدری امیدوارانه به زندگی نگاه کنید. ما در کنار صحبت در باب شگردها و ترفندهای ادبی اشعار دوستان، درباره اندیشه‌های جاری در شعرشان هم صحبت می‌کنیم و امیدوارم در ارسال‌های بعدی، شعرهای متفاوتی را از شما بخوانم.
بگذریم. با توجه به سن و سال شما، در هر سه شعر، موارد ظاهری شامل وزن و قافیه و ارتباط های افقی و عمودی ابیات کاملا رعایت شده و از این بابت خوشحالم که قرار نیست در مورد مسائل اولیه صحبت کنیم. اصل مساله همانی بود که در آغاز گفتم. هر سه شعر در نهایت به مرگ می‌رسند و این غم پنهان در لابه‌لای سطرهای شعر، مرا اذیت می‌کند.
البته شعریت شعرها جای خود را دارند. در غزل اول که با وزن به ظاهر ساده «مفعول فاعلات مفاعیلن» سروده شده و رای مفعولی به عنوان ردیف در نظر گرفته شده، اتفاقا اگر قدری سهل‌انگاری می‌شد، شاعر می‌توانست به قهقرا برود! چرا که وزن ساده گول زننده است و سخن گفتن در مصرع‌های کوتاه و بریده بریده، سخت‌تر از وزن‌های طولانی است که شاعر دست بازتری برای بیان حرف هایش دارد. همۀ مصرع‌ها از آغاز این غزل نه‌بیتی تا بیت هفتم موقوف‌المعانی هستند تا برسد به آن جا که شاعر به مخاطب درون‌متنی بگوید که تو همۀ این‌ها را ندیده‌ای و نمی‌دانی و تک تک این اتفاق‌ها تقصیر توست. تصویرهای ساده اما بسیار زیبایی در این مسیر خلق شده که می‌توان در موردش ساعتها نوشت و لذت برد. اما چه کنم که این جا باید قدری کلی‌گویی کرد تا به همه ی آثار پرداخته شود.
گنجشک‌های در ضربان/مستی اسب رقص‌کنان/مرگ همیشه در جریان/ چشمان تا ابد نگران و ... همه تصویرهای ساده و زیبایی هستند. اگر بخواهم در شعر اول سخت‌گیرانه برخورد کنم، مشکلم با بیت آخر است که با زبان بقیه شعر تفاوت دارد. می‌خواستید بگویید: شاعر شده‌ام تا که شعر، نقطۀ پایان مرگ همیشه در جریانم باشد؛ اما به خاطر آوردن قید تردید «شاید» در مصرع اول، ضرب معنا کرفته شده.
چهارپاره دوم روایت ساده‌تری است. تصاویر خوبی هم دارد اما نه به قوت شعر اول. البته ساده و زیباست. می‌شود بهترش کرد. در مجموع، دو غزل را بهتر از چهارپاره دیدم. چهارپاره شما حسی‌تر است و غزل‌هایتان تکنیکی‌تر. نمی‌خواهم در حس شاعر دخالت کنم اما به نظرم در غزل‌هایتان اتفاق‌های بهتری یافت می‌شود تا چهارپاره. بگذریم...
غزل سوم یک اشکال قافیه دارد که احتمالا از دستتان در رفته: «نگذشته». علامت تعجب جلوی این قافیه احتمالا به خاطر این است که شاعر بگوید دانسته این قافیه را استفاده کرده است؛ اما چه عمدی و چه سهوی، استفاده‌اش غلط است.
برای ذهن تو شاید خیال رفته به بادم
برای ذهن من اما گذشته‌ها نگذشته!
این بیت نه به خاطر مشکل قافیه، بلکه به خاطر تفاوت ظاهری‌اش با ابیات دیگر می‌تواند در بازنویسی بهتر از این شود.
حس می‌کنم شعری عاشقانه-آیینی باشد یعنی مخاطب درون‌متنی هم می‌تواند شخص باشد و هم معصومی که به ضریحش دخیل بسته‌اید! در هر دو حالت، شیرین و زیباست.
با «من»ِ بیت دوم مشکل دارم و می‌تواند در بازنویسی اصلاح شود. همین‌طور «من را» در مصرع نخست بیت آخر. «مرا» درست‌تر و شیرین‌تر می‌نشیند تا «من را». روایت روایت خوبی است. آغاز و پایان خوبی دارد و بیت‌ها خوش نشسته‌اند. زبان، ساده و روانی دارید و مطمئنم در آینده از شما غزل‌های شیرین‌تر از این غزل‌ها هم خواهیم خواند، به شرطی که امیدوارانه‌تر باشند!
امتیاز کلی من میانگینی برای سه شعر است اما به خاطر این که اولین ارسالتان بود و دوست دارم بیشتر از شما بخوانم، یک نمره هم اضافه در نظر می‌گیرم و منتظر سروده‌های جدیدتان می‌مانم...
یاعشق

منتقد : امید صباغ‌ نو




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.