عنوان مجموعه اشعار : .
شاعر : زینب امینی
عنوان شعر اول : . اقرأ
بخوان
بخوان از چشم هایمان
که برای کدام بت قربانی کرده ایم؟
و این دختر هزاررنگ
چندمین زنده به گورِ جهالتمان خواهد بود؟
برای ۱۲۴هزارمین بار بر زبان می آوریم
لا
لا
لا اله الا الله
موریانه ای بفرست
تا بجود ریسمان های ایمانمان را .
شعب
دشتی ست پر از گل های محمدی
و ما قرن هاست
عطر پیراهنت را گم کرده ایم.
ما جاماندگان معراجیم
این بار معجزه ای بیاور
معجزه ای از جنس سنگ
معجزه ای آغشته به خون پیشانی ات
تا مهاجر شویم
از تو به تو .
عنوان شعر دوم : .تار می تنم و در دست هایت تاب میخورم.
تار می تنم و می چرخانَدَم روزگار
تار می تنم و می چرخم
و آخرین ِ این تارها
با آخرین قطرۀ اشک روی چشمانم را می پوشاند.
عجب ترسی دارد
این زندان خودساخته
بدون دست هایت...
من عنکبوتی هستم
که تار میتنم دور تنم
تا غرق در غار تاریک چشمهایم
نشوی
عنوان شعر سوم : .انگشت بریده ام را نمک می پاشم
و پیراهنی که تار و پودش کلافِ سردرگمِ مادربزرگ است، بر تن میکنم.
خوشه ی گندم را پشت گوش هایم جای می دهم
چشمان افسونگرم
چشمه بودن را
کم کم آموخته است.
هزاران سال است که
در صف ایستاده و میدانم
خواب هایم اینجا تعبیر می شوند.
به سمت پنجره می روم
خیره می شوم به آن شفق خواب آلود
درخت های ترنجی
که رنج های توست.
گچ را برداشته و به یاد امروز هم خطی روی دیوار میکشم.
رو به رویم
دیواری ست که قرن هاست گرده ی گچ را میخورد
سلام به خانم امینی عزیز.
به پایگاه نقد شعر خوش آمدید. امیدوارم که شاهد پیشرفت روزافزونتان باشیم.
این روزها اغلب شاعران جوان، به هوای سرودن «شعر سپید» یا «شعر منثور» قلم برمیدارند، اما حاصل کار «نثر شاعرانه» هم نمیشود. در صورتی که در شعر منثور، نوع ادبی شعر است و در نثر شاعرانه نوع ادبی نثری است که تا حدودی از ویژگیهای شعر هم، بهره بردهاست؛ اغلب جوانان، توان مرزبندی میان این دو را ندارند و هر نوشتهای که در سطرهای کوتاه و بلند زیر هم نگاشتهشدهباشد را، شعر میانگارند و همین مسأله باعث شده که شعر و شاعری، کار ساده و پیش پا افتادهای به نظر برسد و همگان تصور کنند که از عهدهی شعر برمیآیند. مسلما در آشفتهبازار حاصل از این تصوّر، تشخیص سره از ناسره برای مخاطب هم بسیار دشوار خواهد بود.
خانم امینی شاعری بسیار جوان است که اتفاقا خوب مینویسد و با وجود تجربۀ کم، شگردهای شاعرانگی را میشناسد. از همین سه شعر منثور که پیش روی ماست، میتوان فهمید که شاعر، قدرت خیال قابل توجهی دارد. خیالانگیزی وجه تمایز بخش مهمی از شعرهای منثور و نثرهای شاعرانه است. وقتی که ما قدرت موسیقی بیرونی (وزن عروضی) و موسیقی کناری (قافیه و ردیف) را از کلمات میگیریم، باید نقصان آن را جبران کنیم و بهترین راه برای جبران آن جولان در عالم خیال است و پرداختن به غنای اندیشگی شعر؛ هرچند که موسیقی درونی (واجآرایی و واژهآرایی، تکرار و...) در جایگاه خودش لازم است.
در اثر اول با شعری مواجه میشویم که شاعرش با تمهیدات گوناگون، کلمات را به اختیار فرم ذهنی شعر درآوردهاست، با دیدن «اقرأ» به یاد آیۀ «اقرأ بسم ربّک الّذی خلق» میافتیم، اما این تلمیح از زاویهای متفاوت شکل گرفتهاست، چرا که شاعر با هنر خود، داستان را برعکس جلوه دادهاست. یعنی اینبار، معبود مورد خطاب است، نه انسان. خداوند مورد خطاب قرار گرفتهاست تا مافیالضمیر انسانها از دریچۀ چشمهایشان بخواند. شاعر به همین شروع خوب، اکتفا نکرده و کوشیده با کلیدواژههای متعددی مخاطب را با خود به روزگار نزول این آیه ببرد، چیزهایی مثل: قربانی کردن برای بتها، زندهبه گوری دختران، ماجرای موریانه و عهدنامۀ قریش، زندگی در شعب ابی طالب، سفر به معراج، هجرت و... همین مسأله به انسجام فرم ذهنی شعر کمک قابل توجهی کردهاست. تمام اینها از روزگار پیامبر اسلام به دوران معاصر سفرکردهاند تا از بیایمانی انسان امروز و زندهمرگیاش بگویند، با این همه لازم است خانم امینی توجه داشتهباشند که اگر ما استعارهای به کار میبریم، باید نشانهای در متن بگذاریم که مخاطب بتواند از طریق آن به «مشبه» برسد. راستش من بعد از بارها مطالعۀ شعر نتوانستم بفهمم «دختر هزار رنگ» استعاره از چیست! هرچند که دنبال رد و نشانی بودم تا بتوانم با کمک آن، «دختر هزار رنگ» را استعاره از «زندگی» بگیرم و پیام شعر را اینگونه دریافت کنم که بیایمانی ما و پناهبردنمان به خدایان خودساخته، سبب شده که به جای زندگی، مردگی کنیم.
در اثر دوم هم، شاعر توانسته، تصویر ذهنیاش را سطر به سطر کامل کند. تصویری که با پایان شعر، روی پردۀ ذهن مخاطب نقش میبندد و در عین حال میتواند رسانندۀ معنایی باشد و این مهم است که شاعر معنای شعر و تأثیرگذاری عاطفی آن را، فدای لفظ و تصویر نکردهباشد.
اثر سوم میتوانست بهتر پرداخت شود. در این اثر کلمات و تصاویر زیبایی داریم: «پیراهنی که تار و پودش از کلافِ سردرگمِ مادربزرگ است»، «به جای مو خوشۀ گندم پشت گوش افتاده»، «درختهای ترنجی که رنجاند». میتوان اینگونه تصور کرد که شاعر به کلیدواژههای ماجرای یوسف نبی (ع) توجه خاصی داشتهاست، از انگشت بریده گرفته تا ترنج و پیراهن و خوشۀ گندم و تعبیر خواب؛ اما مخاطب به سختی میتواند از کنار هم قرار دادن تکههای این پازل، به معنای آن برسد؛ یکی از دلایلش این است که گاهی برخی کلمات در شعر میآیند، اما نقش قابل توجهی برایشان تعریف نمیشود، مثل «مادربزرگ» در این شعر که مشخص نیست، می خواهد چه بگوید؟ یا مثلا اگر حذف شود، چه لطمهای به فرم و معنای شعر وارد میکند؟ همین چیزهای ساده، میتواند سبب سردرگمی مخاطب و به تأخیر افتادن دریافت معنا شود؛ با این همه میتوان حدس زد که راوی شعر، زلیخایی است که قرنهاست به انتظار یوسف ماندهاست.
خیلی خوب است که خانم امینی عزیز این توانایی را دارند که جای اسطورهها، شخصیتهای تاریخی و موجودات مختلف قرار بگیرند و به گونهای غیر مستقیم حرفشان را بزنند؛ البته به موسیقی درونی هم بیتوجه نبودهاند و توانستهاند آن را، بیشتر از طریق تکرارهای هدفمند به اجرا درآورند؛ مثل تکرار سه بارۀ «تار میتنم» که توانسته علاوه بر موسیقی، حس «سردرگمی» و «روزمرگی» را هم به ذهن القاء کند. همینطور توجه به موسیقی «تار» و «تاریک»، «غرق» و «غار»، «ترنج» و «رنج» و... از همین دست است.
برای خانم امینی عزیز که شناخت خوبی از شعر دارند، آرزوی موفقیت دارم.