عنوان مجموعه اشعار : کلک خیال
شاعر : علی بلوچی
عنوان شعر اول : فیروزهی عشقفیروزهی من، پادشه شهر نگین ها
ای طعنه زده، چین دو زلف تو به چینها
برخیز در آیینه، تجلی کن و بنشین
تا در هوست شکل بگیرند جنینها
از قهوهی چشمان تو مستیم و غزلخوان
ای مایهی بیخوابی ما کافهنشین ها
بگذار همه شهر بگویند که بی تو
مجنون شدهام ، ننگ ندارم من از اینها
عاشق شدنام کار خدا بود عزیزم
نه واکنش هورمونی اکسیتوسین ها
یک بوسه بده زان لب میگون مرصع
تآتش بزنم قامت قدقامت دینها
عطری بزن و شاد از این کوچه گذر کن
تا مست شوند از نفست گوشه نشینها
مجنون شدهام عشق بورزم به تو لیلا
دیوانهتر از منطق دیوانهترینها
عنوان شعر دوم : مدح معشوق بهار دلنشین اگر رسد چو شهریار ها
به مهر طعنه میزند غبار شهر یار ها
عروس خفتهی زمین نشان دهد سر و سرین
بنفشه ها بروید از کنار جویبار ها
بگوید او درودها به سروها به رود ها
به سارها ، به نارها به بوتهی انار ها
رسد امیر سبز قد به دشت آهوان زند
خزان رمیده میشود چو گلهی شکارها
فکنده شور و هلهله به شاخ سرو یکدله
دوصد هزار چلچله ، چو نغمهی هزارها
دراین بهار دلنشین ، کنار و دلبری گزین
جمال یار را ببین چنان شکوفهسارها
ز ابر ژاله میچکد ، ز خاک لاله میدمد
ز رعد نعره میجهد ، به سان اژدهارها
چو خاک زمردین زمین، بر او کلالهها نگین
شکوفه از فلک بچین ، بکن از آن قطار ها
بخوردهایم جاممی، به ناله های نای نی
کجا و کی نشسته کی، چو ما تهی تغار ها
فتادهایم مست ما ، بشد عنان ز دست ما
زهی چنین خجستهما، که رفت اختیار ها
درین هوای دلنشین ، پری رخ ثمین سرین
نشست و گفت کای غمین، بساز با سهتار ها
دوید سوی من شبی به سان ماه نخشبی
به آتشی و با تبی که سوخت انتظار ها
بگفتمش طبیب را که گوید او حبیب را
چو کم کند عتیب را بر او کنم نثار ها
دل و دماغ و چشم و سر، دو دست و پا و هم جگر
که شاید او کند گذر ز کوی ما غبار ها
نگار من بهار من ، مه شبان تار من
شکسته انتظار من چو استخوان خار ها
گزیر از تو کی توان، گریز از توام چهسان
نمیتوان که شد نهان ز دست شهسوار ها
منم کمینه آهویی که شد اسیر جادوی
دو چشم مست و ابرویی که میدهد خمارها
چو میکند نظر به من، سپید روی سیم تن
عرق فرو چکد ز من، فزون ز آبشار ها
برابر سهی قدش، دو سینهی چو گنبدش
شکست طاق خسرو و خراب شد منارها
نه از نشابور و هری، نه چون فرشته و پری
ز ماه و مهر بهتری، نگارهی نگار ها
بسوزد او، بسازد او ، برقصد او، ببازد او
بتازد او بنازد او، به طرز تاجدار ها
چو آید او به آغوشم، زند تمام آتشم
ولی درآتشش خوشم، کهام ز جاننثار ها
زبان من، دهان من، زمین من زمان من
مهین من، مهان من، بسوز این دیار ها
که بهتر از مکانی و بلند آسمانی و
معین و مستعانی و گزیدهی کبارها
شکسته پر و بال من، شدهاست دل وبال من
چو دوری از وصال من، نفس شده حصارها
سپید رو، سیاه مو، شقاق دل ، رقیق خو
عقیق لب، دقیق گو، که کردم افتخار ها
به چشم و خط و خد او ، ندیدهام به قد او
نزاده کس ولد چو او، یگانهی هزار ها
شکستهای دل مرا، نشاندهای به گل مرا
بکردهای خجل مرا میان خیل یار ها
ز ابروان ساز خود ، بزن به تیر ناز خود
بکش مرا ، بکش مرا به مژه ذوالفقار ها
تویی تمام روح من ، محمدی و نوح من
شبی مرا شراب کن ببر به کنج غارها
بنوش از لبان من، بجوش از دهان من
بهگوش واژگان من ، بسوز چون ستارها
به روی لوح سینهام، هنوز طرح عشق توست
که داغ دارم از لبت ، به رسم یادگار ها
سی و سه بیت شد که من ، به طرز و شیوهی کهن
بگفتم از شما سخن، به رسم حقگزار ها
عنوان شعر سوم : ترمه دو چشم مست و موی فر، کمر باریک و گل پیکر
عجب اندام زیبایی ، به هم آوردهای دلبر
گرفته تیر مژگانت نشانه سینهی ما را
ز خون عاشقان ، ای ماه روی سرو قد بگذر
زلیخای لبانت برده دل از یوسف عقلم
درانده مردم چشمم قبای زهد بر پیکر
هلال ابرویت طرح ترنج ترمهی یزدی
تنت هم شیشهی عطر گلابی ناب، از قمصر
گلویت بهترینِ سیب هایِ روضهی رضوان
ندارد آب روی تو ، عِذارِ چشمهی کوثر
کلام است آنکه داری در دهن یا گوهر خسرو
از آن دریای شیرین میتراود لولو و گوهر
سپید و نرم و روح افزا ، تن برگ گل یاست
شمیم گیسویت ریحانهی فردوس جان پرور
تمنای منی جانا بیا امشب در آغوشم
که جز بوسیدن رویت ندارم خواهشی دیگر