عنوان مجموعه اشعار : مجموعه!
عنوان شعر اول : برای زندگیام
#شعر_کامل
شبیه عطر هلی توی چای زندگیام
که منتشر شدهای جایجای زندگیام
چه غم که گم شدهام؟! یک نگاه تو کافیست_
نشان دهد که دقیقا کجای زندگیام
کمی بخند که قلبم سیاهْخانه شده
بپاش رنگ به دیوارهای زندگیام
دوباره پنجرهای باز کن به فرداها...
چه نقشهها که ندارم برای زندگیام
اگرچه پشتِ امیدم خمیده باکی نیست
که تکیهگاه تویی ای عصای زندگیام
چهقدر خسته شدی، پلک روی هم بگذار
به خواب راه بده، لایْ لایْ زندگیام!
تمام ثانیهها بی حضور تو سرد است
بیا که از دهن افتاد چای زندگیام
عنوان شعر دوم : دیدار
دیر آمدم ببخش خندهی تو پیر شد
گرمی نگاه تو سرد و گوشهگیر شد
وعده وعده اشک بود سهم گونههای تو
گونههای من ولی خاک یک کویر شد
مادر از خودت بگو ، از شمار قرصها
قلب مهربان تو کی بهانهگیر شد؟
کی غبار انتظار روی سینهات نشست
کی درون خاطرات، فکر تو اسیر شد؟
خوب شد که دیرتر آمدم...،ندیدهای
بوسه هرکجازدی بوسهگاه تیر شد
چند قطعه استخوان، ساعتمچی، پلاک
من قلیل گشتهام، اجر تو کثیر شد
عنوان شعر سوم : برای تو
وقتی که راه عاطفه ویران است
وقتی که خاطرات ، پریشان است
وقتی که صبح حادثه تنهایم
آن سو ولی سپاه سلیمان است
وقتی که بغض_قاتل نامرئی_
توی اتاق حنجره پنهان است
وقتی چراغقرمز دلتنگی
از چارراه عشق نمایان است
وقتش رسیده که برسی از راه
این دشت خشک ، تشنه ی باران است
برگ دلم که زرد خزان دیده است
در انتظار سبز بهاران است
در ازدحام ذهن ، خیال تو
ناخوانده ماههاست که مهمان است
بگذار تا اسیر شوم وقتی
آغوش مهربان تو زندان است
دیوان چشمهای تو را خواندم
این بیت هام زیره به کرمان است
..
پسلرزههای خاطرهات باقیست
راه رسیدنم به تو ویران است
نقد این شعر از : رحمتاله رسولیمقدم
درود و مهر!
به پایگاه نقد شعر خوش آمدید!
خوشحالم که در اولین نوبت ارسال اثر برای پایگاه نقد شعر، نشانههای یک شاعر مستعد را در سرودههای شما میبینم. در سن 21 سالگی در سطح مناسبی از پختگی قرار دارید و این مسیر را به روشنی ادامه خواهید داد.
• در بیت نخست اولین غزل، سراینده از یک روزمرگی دمدستی به نام چای شروع میکند به شبیهسازی. آنچه از این چای مدنظر است، عطریست منتشرشده در جایجای زندگی. گرچه یک شروع ساده داریم، اما نکتهی مثبتش شروع کردن از جزئیات است. جزئیات به ما کمک میکنند که تناسب و نظم نوین را پیدا کنیم. در این بیت، جای با چای جناس میسازند.
• در بیت دوم، یک تناسب زیبای زمان_مکان برقرار شده است. این قابلیت با طرح مسئلهی گمشدن فعال میشود. گمشدگی اگر بخواهد به رهیافت منجر شود، به مختصات نیاز دارد؛ مختصات مکان و زمان: کجا و چه موقع؟! این مختصات را تو با یک نگاه به من میدهی. یعنی نگاه تو به من، مرتبه و جایگاه مرا نشان میدهد. پس آن مختصات، مختصات من نسبت به تو هست. یعنی تو معیار پیدایش منی. سپس شاعر با زبردستی، از «کجای زندگی» حرف میزند. این کجا همان تقاطع زمان_مکان فرد گمشده است. کجای زندگی؟ فلانجا؛ کجای زندگی؟ اولتر یا آخرتر؛ جلوتر یا عقبتر. این بیت یک آفرین ساختاری دارد؛ بهخاطر تنگاتنگی عناصر حاضر در متن.
• شاعر در بیت سوم، در ادامهی گمشدگی، سیاهخانگی را میآورد، که میتواند یکی از دلایل گمشدن باشد. در بیت پیشین، نگاه معشوق کلید حل مسئله بود و در این بیت، خندهی معشوق؛ یعنی روی خوش نشان دادن او. حالا سراینده از ذوق سرشارش استفاده میکند و به خنده رنگ میبخشد. این رنگ را برای چه لازم دارد؟ در تناظر با رنگ سیاه سیاهخانه. خب این رنگ را کجا استفاده میکند؟ جای استفادهی رنگ دیوار است. دیوار از کجا آمده؟ دیوار مربوط به خانهی سیاهخانه است. ارتباط جزء به جزء بین اجزای بیت، عدم وجود کلمات اضافی و حشو، لایهداری شعر، جانبخشی، مجاز و تصویرسازی دقیق، از نکات مثبت این بیت است.
• حالا شاعر با همان توانایی ایجاد ارتباط عمودی بین بیتهای پیشین، به بیت بعدی هم نقب میزند. در بیت سوم، دیوار داشتیم. سراینده علاوه بر رنگ بخشیدن به آن دیوار، در بیت چهارم یک پنجره هم در آن باز میکند. یک پنجره به بیرون. این بیرون کجاست؟ فرداها. بیرون برای او زمانیست که میآید؛ یعنی آینده.
• سپس در بیت پنجم، این امید، امید به فرداها، تحت تاثیر گذر زمان یا سختی فراق، به فردی میماند که پشتش خمیده است. دقت میکنیم که برای تکیهگاه گوژپشتی، عصا لازم است. سراینده این عصا را تعبیه میکند، ولی زیبایی اصلی در این است که عاشق، عصابودن معشوق را نه برای خودش بلکه برای زنده ماندن امیدش به او میخواهد. چقدر این تصویر، بار روانشناسانه و آموزشی خوبی دارد برای زندگی عشاق! از این جهت عرض میکنم که خب اکثر مدعیان عشق، معشوق را برای خود میخواهند و بار خود را روی دوشش میاندازند. درحالی که سراینده در این شعر، اگر میخواهد یک استفاده از معشوق میکند، استفادهایست در راستای زنده ماندن عشق و درنتیجه تدوام عشق و ستایش معشوق.
• خب تا اینجا معشوق یک قسمتی یا یک چیزی از زندگی سراینده است؛ چای زندگی، کجای زندگی، جایجای زندگی، عصای زندگی. اما در بیت ششم برای معشوق سنگ تمام میگذارد و میگوید که تا اینجا تکویژگیهای زندگی من بودی، اما اینجا خودِ زندگی منی. چطور؟ با سکونی که روی لایلای به عنوان قافیه میگذارد. قافیهای که تا قبل از این با اضافه شدن یک کسره، یک ویژگی برای زندگی شمرده میشد. او با این کار، معشوق را خطاب میکند زندگیام! و با این خطابه، او را به آرامش و لالایی از پس خستگیهای این زندگی فرامیخواند. پس درجا یک ایهام به کار میگیرد و زندگیاش در آنِ واحد، هم میتواند معشوقش باشد و هم زندگی شخصاش که طی این گذر زمان و فرسایش و فراز و نشیبها، دچار خستگی شده است.
• تا یادم نرفته این نکته را هم بگویم که سراینده در استفاده از قافیه و ردیف، تنوع کافی و لازم را به خرج داده است و هر بیت مسیر خودش را برای رسیدن به قافیه و ردیف طی کرده است. در واقع از یک ردیف تکراری، با توجه به دست بازی که در انتخاب لحن و فرمول قافیه دارد، به شکلهای متنوعی بهره برده است.
• حس میکنیم که شعر میتواند در بیت ششم تمام شود، ولی سراینده باز یک حرف دیگر ته دلش مانده. او به خاطر اینکه حواسش به همهجای روایت است، در پایان روایت، به آغاز آن برمیگردد و میداند که یک چای داغ ریخته بود برای نوشیدن. سپس از اصطلاح «از دهن افتادن چای» استفاده میکند، تا بگوید در طول این روایت طولانی عشق، آن شور و شر دارد تمام میشود؛ آن گرمی دارد تمام میشود.
برای خانم توکلی آرزوی موفقیت و تداوم و درخشش دارم.