عنوان مجموعه اشعار : معراج مونالیزا
شاعر : محمد جواد بانشی
عنوان شعر اول : معراج مونالیزا چه معراجیست در چشمان تاریک سیهکارت
چه زیبایست شب هایی که تو با ناز میرقصی
چه زیبایست آواز بنان وقت سماع تو
چه معراجی که در هنگامهی پرواز میرقصی
تو ای نقشی که هر جا اسمت آوردند سر ها رفت
مونالیزای عمرم باش با ته چین لبخندت
تو ای نقاش خاتم کاری اشعار عاشق ها
نوشتی شعر من را با همان چشم هنرمندت
صدایم کن به وقت روزهای سرد آدینه
که با صوت لبانت آسمان آگاه خواهد شد
صدایم کن , نمیگویم بله وقتی صدا کردی
همه حرفم فقط در جانمم کوتاه خواهد شد
خوش آمد گوی خواهیم بود هر وقت آمدی اما
دلت را هم بیاور با خودت خاکسترم آنجاست
فدای عشق تو کردم تمام شعر هایم را
به چشمانت نگاهی کن که بیت دیگرم آنجاست
بیا با هم بگوییم این شعار عاشقی ها را
که من له له زنان در گیر و دار این خطر هستم
بیا پیدا کن این جسم گنهآلودهی من را
که من عمریست در چشم تو مفقودالاثر هستم
عنوان شعر دوم : ....
عنوان شعر سوم : ....
شاعر خوش ذوق این چهارپاره می خواهد توجه مخاطب را عشقی جلب کند که یک اتفاق متفاوت است. او می خواهد با یک شگفتی، غافلگیری غیر قابل وصفی ایجاد کند ولی هیچ کدام از این بیان شگفتیها به اتفاق شاعرانهای ختم نمی شود.
در بند نخست، ابتدا با «معراجی که در چشم تاریک سیهکار معشوق» هست، روبرو میشویم. سپس از زیبایی رقص شبانه معشوق که با ناز اجرا میشود سخن رفته است. شاعر در ادامه همین بند و در مصرع سوم، آواز بنان را در حین دیدن سماع معشق زیبا دانسته و سرانجام در مصرع چهارم و پایانی بند نخست، از معراج معشوق که در هنگامه پرواز میرقصد، ابراز شگفتی کرده است.
هر یک از این عبارت ها و ترکیب ها به تنهایی می توانند قابل توجه باشند ولی کنار هم تناسبی ندارند. تا جایی که این رشته تداعیها در بند دوم تبدیل به تمی طنزآمیز شده است: «مونالیزای عمرم باش با ته چین لبخندت». البته که « مونالیزا» در کنار «نقش/ لبخند» نشانه هایی در تناسب با هم هستند اما چون روند پردازش مضمون، فاقد بستر سازی لازم است، «ته چین لبخندت» تداعی کننده مفهومی طنز آمیز شده است.
اگرچه استفاده از کلمات غیر معمول ( مثل مونالیزا) که کمتر به دنیای شعر تعلق دارد، هنجارشکنی محسوب می شود. اما اگر هنجارشکنی بدون زمینهسازی صورت بگیرد، تبدیل به پیچیدهگویی (یا ضعف تألیف) یا مهملگویی میشود. مثل حال و هوایی که معشوق جاری در این بیتها ( مونالیزا ) به این اثر تحمیل کرده.
تأکید و استفاده از برخی کلمات در کنار هم مثل «معراج» در کنار «مونالیزا» این فضای طنزآمیز را پررنگتر کرده است. می شد با زمینه سازی مناسب به شکلی این دو واژه را چنان کنار هم نشاند که تحت تأثیر این «جادوی مجاورت» تبدیل به یک ترکیب همگن شوند.
با وجود این نقص پرداخت، این اثر از همان ابتدا با عنوان «معراج مونالیزا» مخاطب را با شوک رو به رو می کند و محتوای این چهار پاره را طنز جلوه می دهد.
تصویر های این شعر مونالیزا را همان معشوق معجزهگری مینمایاند که در باور شاعر بین معصومیت و گناه دست و پا می زند. با این که قصد دارد از رقص مونالیزا معراجی خلق کند، هم چنان ریشه در چشم های «تاریک و سیهکار » او دارد.
این شعر پر است از ترکیب هایی که می توانستند به تنهایی خالق تصاویری زبیا باشند. ترکیب هایی مثل: «پرواز می رقصی» یا همین عبارت «تهچین لبخندت» که اشاره به تابلوی مونالیزا دارد. استعاره ای که اگر به درستی و با نشانه های درست ساخته می شد؛ میتوانست در کنار هنجارشکنی، از نشانۀ آشنای «لبخند مونالیزا» آشناییزدایی کند.
بند دوم چهارپاره پر از خطاب ها و تصویر هایی است که مصداق معنایی ندارد:« تو ای نقاش خاتم کاری اشعار عاشق ها » شاعر آنقدر در گیر آوردن صفت های متعدد برای این معشوق شده است که معنا را به کل فراموش کرده است. آیا در هنر خاتمکاری، نقاشی و خاتم کاری دو ماهیت جداگانه هستند؟ یعنی یک نقاش و یک خاتمکار در کنار هم و با هم کار میکنند تا در نهایت یک تابلوی خاتمکاری تولید شود؟ این تصویر نه مصداق و نه معنا دارد. یعنی معراج مونالیزا در این تصویر ها هم مصداق پیدا نمی کند.
مصرع :« ...خوشآمدگوی خواهیم بود هر وقت آمدی اما » دچار مشکل وزنی شده است.
این اثر یک چهار پاره عاشقانه است . ولی شاعر علی رغم باور به عشق؛ همچنان دچار در لابه لای کلامش از باوری قدیمی و کمابیش منسوخ راجع به عشق می گوید یعنی نگاهی که عشق را گناه می دانست. شاعر همزمان با ستایش چشم های معشوق و هم سو دانستنش با رویدادی مثل معراج، آنها « سیه کار » خوانده است . در بیتآخر، جسم خودش را هم «گنه آلود » خوانده است. در واقع او حرکتی را میستاید که از روی دادن آن به دلیل باورهای عامیانه نگران است. شاید به همین دلیل است که خودش را در بند آخر این گونه توصیف کرده است: « که من له له زنان در گیر و دار این خطر هستم».
استفاده از کلیشه های توصیفی زبانی، آنچنان معنا را تقلیل داده است که در بند آخر به ترکیب «شعار عاشقی »رسیده است. مشخص نیست این استفاده در اثر به خاطر محدودیت موسیقی بوده است یا انتخاب آگاهانه؟ اما هر چه هست منظور و محتوا را یکباره از اوج به حضیض رسانده است. شعار عاشقی یک رفتار متظاهرانه است. در مقابل «شعر عاشقی ها» که عشق و هنر و صداقت را همزمان دارد. البته مصرع بعدی هم حاکی از خارج شدن شیرازه کلام از دست شاعر است. مثل دانه های تسبیحی که به دلیل پاره شدن های مکرر حتی با گره زدن هم به خوبی در کنار هم نمی نشینند. در این بیت نیز ترجیح داده است که از دم دستی ترین واژه ها ؛ تصویرها و... استفاده کند.
این زبان و تصویر ضعیف نمی گذارد بیت پایانی اوج بگیرد. حتی با وجود پایانبندی خوب اثر و قافیۀ متفاوتی که در بیت پایانی آمده است و تعبیر متفاوتی که به جای حل شدن در چشم معشوق به زبان امروزی گفته است:« که من عمریست در چشم تو مفقودالاثر هستم »
در واقع شاعر با وجود همه ضعف هایش در این اثر، به جرقه های زیبایی هم رسیده است. چه بسا با اندکی بازنگری روی ضعف های اشاره شده، بتواند به یک چهارپاره متفاوت دست یابد. زیرا این چهار پاره جوهری عاشقانه و قابل تأمل دارد. همچنانکه منطق نشانه ای این شعر در بسیاری از ابیات بر مدار «چشم» می چرخد.