نقد سه شعر از آقای علی متروک




عنوان مجموعه اشعار : همینجوری
شاعر : علی متروک


عنوان شعر اول : روی پیشانی من حک شده بود
کودکی در دل باغ
باغکی در دل شب
من به امید تو صد باغچه را آب دهم
بذرکت در دل خاک
خاک تو دور ز من
کودک باغ تو را با دل خون تاب دهم
قدمی در ره تو
جهتم جنگل غم
بود در دست چپم یک تبر راست‌بدن
که درختی سر راهم خندید
بود بر آن شاخۀ خورشید کمی میوۀ نور
همچنان میخندید ، با خودش میجنگید
میوه را گاز زدم تا که پر از نور شوم
تیزی دندانم ، دکمۀ خاموشی است
نور آن گشت خموش...
وزن من خونی رو
من نمیفهمم چیست ، علت خنده‌ی او
با تبر خندۀ او را
تا ابد کوباندم
در ره خاک تو باز ، کَمکی پرسه زدم
کودکی خنده‌کنان دیدم و باز استادم
با خودش بادکنک داشت ، بازی میکرد
بادکنک من را دید ، زیر لب میخندید
من‌هم آن را بگرفتم تا کمی‌ شاد شوم
لیکن آن هم ترکید...
وزن من خونی رو
من نمیفهمم چیست ، علت خنده‌ی او
کودک خنده‌کنان را
با تبر کوباندم
با امید ناچیز
قدمک ها بزدم
تا روم در ره خاک بذرت
ناگهان یافتم آیینه‌ای از جنس درون
گفتم این هم به منِ "نیست"
خواهد خندید
لیکن او ساکت ماند
چون تبر خونی دید..
از سکوت کم قلابی او شاد شدم
آینه را بگرفتم
در دلش "من" دیدم
روی پیشانی "من" حک شده بود...
خاک "من" در دلت است.
بذر "من" در خونت
پس به کجا تیز روی؟
نیست این عشق خدایی به جز این بذر دلت
به خودم خندیدم
خنده را فهمیدم
خندۀ پاک درخت
خندۀ بادکنک
من به امّید خود این باغچه را آب دهم
کودک باغ خدا را
با دلم تاب دهم
کاسۀ زندگیم خالی از این شک شده بود
روی پیشانی من حک شده بود ...

عنوان شعر دوم : قو
تیر و کمانِ من بده ، صیاد قو شدم
من خاک در سواحل چشمان او شدم

فریاد نفرتی زدی ، گوشم گرفتم و
پژواک عشقت آمد و دیوانه‌خو شدم

چون مرگ من رسد برو ، دست مرا مگیر
مویش به دور گردنم ، اعدام‌ مو شدم

صد آرزو به گرد دل گر در طواف بود
از حیرتِ جمال او بی‌آرزو شدم

از شوق بودنت شدم قمری پرصدا
از باک رفتنت همه بی گفتگو شدم

هر سو که سر زنم طنین است سوی مهر
خورشید مهر او کجا ؟ در جستجو شدم

من در پی سکوت وی پژمرده ام ولی
از رونق صدای او آلاله‌رو شدم

با بانگ بودنت زنم تریاق عاشقی
شمشیر عشق دستم و آژان او شدم

عنوان شعر سوم : گوی
ای زاهد ای که اشک تو ، دریای کبریاست
این مارِ حلقه است یا عمامه‌ی ریاست؟

در شهر ما عنان و کف قهرند ای امیر
در حیرتم که "نونِ" من در معده‌ی فناست

پرسم ز پادشا در این چوگان که میزنید
این‌ گویِ بازی است‌ یا سرها‌ و کلّه‌هاست؟

مَردم ز درد آن‌چنان فریاد می زنند
گویی که سوزِ صور اسرافیل ساز ماست

از بار غم خمیم نِی از روی احترام
این پیرِ خم شده‌ست یا اضلاع گونیاست؟

من یک که بینم اینم و احول چه می کِشد..
افسوس چون برای او این صحنه ها دو تاست

از شَرِ این شرارتِ اشرارِ مشرک است
کین شُرشُرِ شَرور خون با گوش آشناست

ای پادشاه گر رُخم زرد است خوش مباش
همرنگ مرده‌ام ، مگو آثار کیمیاست

از شعرِ من منال کین آیینه‌ تو است
من میروم به چپ ،اگر تو می روی به راست..
نقد این شعر از : طیبه شامانی
دوست شاعرم
سلام
خوشحالم که می نویسی و شعرهایت را برای ما فرستاده ای.
شعر اول دارای تصاویر بسیار زیادی است و این می تواند تا حدودی  در حوصله مخاطب نگنجد و گیج کننده باشد. من چند بار شعر اولت را خواندم ولی متوجه منظورت نشدم. البته از  بعضی از تصویرها خوشم آمد، مثل "کودک باغ خدا"

در شعر دوم چیزی که توجه مرا جلب کرد، قافیه های خلاقانه و جدید و تازه بود. انتخاب قافیه های خاص باعث ماندگارتر شدن شعر در ذهن مخاطب می‌شود.
بهتر است زبان شعرت کمی نو شود، در این صورت مخاطب احساس نزدیکی بیشتری با شعرت خواهد کرد.
حتی مولانا و  حافظ  و سعدی و ....هم به زبان زمان خودشان شعر می گفته اند و اگر بعضی از کلمات داخل شعرهایشان برای ما سنگین است به خاطر این است که با گذر زمان زبان هم تغییر می کند. زبان مثل  یک موجود زنده است که دائما در حال تغییر و تکامل است و دائما  نو می شود پس نویسنده ای  موفق است که به زبان زمان خود بنویسد. تو  باید از به کار بردن واژگان سخت و قدیمی در شعرت دوری کنی:
ره
خموش
اِستادم
بگرفتم
گر
رخم
و اشکال کار وقتی بیشتر می‌شود که برخی از این کلمات، به خاطر وزن، به شکل شکسته آمده اند .

در شعر دومت در بعضی از مصرع ها مخاطب دوم شخص است و در بعضی از مصرع ها سوم شخص


صد آرزو به گرد دل گر در طواف بود
از حیرتِ جمال او بی‌آرزو شدم

از شوق بودنت شدم قمری پرصدا
از باک رفتنت همه بی گفتگو شدم

در دو بیت بالا در بیت اول مخاطب سوم شخص است و در بیت بعدی دوم شخص.
این ایراد در تمام شعرت وجود دارد
یا در بیت زیر که در مصرع اول مخاطب دوم شخص است و در مصرع بعدی سوم شخص:
با بانگ بودنت زنم تریاق عاشقی
شمشیر عشق دستم و آژان او شدم.

در شعر سوم  واج آرایی شین در این بیت قشنگ است:
از شر این شرارت اشرار مشرک است
کین شرشر شرور خون با گوش آشناست
اما نکته‌ای که در هر سه شعر وجود دارد، راحت نبودن تو با وزن و عروض است. احتمالا در وزن‌های عروضی مختلف و پیچیده خیلی تمرین نکرده ای و هنوز دستت گرم نیست. اما به آسانی حل خواهد شد و پس از تمرین و تکرار، گوشت به وزن سماعی هم عادت خواهد کرد و هر کجا که شعرت از وزن خارج شود، به راحتی تشخیص خواهی داد؛ مثلا:
"بود بر آن شاخۀ خورشید کمی میوۀ نور"
باید بشود:
"روی آن شاخۀ خورشید کمی میوه‌ی نور"
این‌جوری وزن شعرت درست می شود.

پیشنهاد من این است که شعر سپید هم بنویسی و برایمان  بفرستی، چرا که تصویر هایی که می‌سازی و ذهن خلاقی  که داری از پس این قالب هم به خوبی بر می‌آید و می‌توانی آثار قوی و خوبی خلق کنی.

یشنهاد می کنم کتاب "روزنه" به قلم شاعر توانا "محمدکاظم کاظمی" را که انتشارات سپیده باوران منتشر کرده، تهیه کنی و بخوانی
کتاب "وزن شعر بیاموزیم" اثر دکتر اسماعیل امینی هم می تواند برایت مفید باشد
منتظر شعرهای جدیدت هستیم

منتقد : طیبه شامانی




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.