عنوان مجموعه اشعار : همینجوری
شاعر : علی متروک
عنوان شعر اول : روی پیشانی من حک شده بودکودکی در دل باغ
باغکی در دل شب
من به امید تو صد باغچه را آب دهم
بذرکت در دل خاک
خاک تو دور ز من
کودک باغ تو را با دل خون تاب دهم
قدمی در ره تو
جهتم جنگل غم
بود در دست چپم یک تبر راستبدن
که درختی سر راهم خندید
بود بر آن شاخۀ خورشید کمی میوۀ نور
همچنان میخندید ، با خودش میجنگید
میوه را گاز زدم تا که پر از نور شوم
تیزی دندانم ، دکمۀ خاموشی است
نور آن گشت خموش...
وزن من خونی رو
من نمیفهمم چیست ، علت خندهی او
با تبر خندۀ او را
تا ابد کوباندم
در ره خاک تو باز ، کَمکی پرسه زدم
کودکی خندهکنان دیدم و باز استادم
با خودش بادکنک داشت ، بازی میکرد
بادکنک من را دید ، زیر لب میخندید
منهم آن را بگرفتم تا کمی شاد شوم
لیکن آن هم ترکید...
وزن من خونی رو
من نمیفهمم چیست ، علت خندهی او
کودک خندهکنان را
با تبر کوباندم
با امید ناچیز
قدمک ها بزدم
تا روم در ره خاک بذرت
ناگهان یافتم آیینهای از جنس درون
گفتم این هم به منِ "نیست"
خواهد خندید
لیکن او ساکت ماند
چون تبر خونی دید..
از سکوت کم قلابی او شاد شدم
آینه را بگرفتم
در دلش "من" دیدم
روی پیشانی "من" حک شده بود...
خاک "من" در دلت است.
بذر "من" در خونت
پس به کجا تیز روی؟
نیست این عشق خدایی به جز این بذر دلت
به خودم خندیدم
خنده را فهمیدم
خندۀ پاک درخت
خندۀ بادکنک
من به امّید خود این باغچه را آب دهم
کودک باغ خدا را
با دلم تاب دهم
کاسۀ زندگیم خالی از این شک شده بود
روی پیشانی من حک شده بود ...
عنوان شعر دوم : قوتیر و کمانِ من بده ، صیاد قو شدم
من خاک در سواحل چشمان او شدم
فریاد نفرتی زدی ، گوشم گرفتم و
پژواک عشقت آمد و دیوانهخو شدم
چون مرگ من رسد برو ، دست مرا مگیر
مویش به دور گردنم ، اعدام مو شدم
صد آرزو به گرد دل گر در طواف بود
از حیرتِ جمال او بیآرزو شدم
از شوق بودنت شدم قمری پرصدا
از باک رفتنت همه بی گفتگو شدم
هر سو که سر زنم طنین است سوی مهر
خورشید مهر او کجا ؟ در جستجو شدم
من در پی سکوت وی پژمرده ام ولی
از رونق صدای او آلالهرو شدم
با بانگ بودنت زنم تریاق عاشقی
شمشیر عشق دستم و آژان او شدم
عنوان شعر سوم : گویای زاهد ای که اشک تو ، دریای کبریاست
این مارِ حلقه است یا عمامهی ریاست؟
در شهر ما عنان و کف قهرند ای امیر
در حیرتم که "نونِ" من در معدهی فناست
پرسم ز پادشا در این چوگان که میزنید
این گویِ بازی است یا سرها و کلّههاست؟
مَردم ز درد آنچنان فریاد می زنند
گویی که سوزِ صور اسرافیل ساز ماست
از بار غم خمیم نِی از روی احترام
این پیرِ خم شدهست یا اضلاع گونیاست؟
من یک که بینم اینم و احول چه می کِشد..
افسوس چون برای او این صحنه ها دو تاست
از شَرِ این شرارتِ اشرارِ مشرک است
کین شُرشُرِ شَرور خون با گوش آشناست
ای پادشاه گر رُخم زرد است خوش مباش
همرنگ مردهام ، مگو آثار کیمیاست
از شعرِ من منال کین آیینه تو است
من میروم به چپ ،اگر تو می روی به راست..