جنگ جوشش و کوشش




عنوان مجموعه اشعار : سینه سرخ
شاعر : مهرشاد علی‌زاده


عنوان شعر اول : سراغ
به خون و خاک، گاهی هم به آتش می‌کشانندم
سفرها تا به دستان افق ها می‌سپارندم
شبیه رود با رفتار موجی رو به دریایم
ولی در پشت سدی از فراقت می‌گمارندم
غمی در سینه می‌لولد که با هر کس نمی‌شد گفت
من آن بغضم که مردان در گلوها می‌فشارندم
تمام دشتها خشکیده غیر از شانه‌های تو
سپردم ابرهای دیده هر جایی نبارندم
سراغ چشم‌های تو، مسیر کوچ لک‌لک‌هاست
مگر از دام دوری‌ها که آنها زنده دارندم
زمان انقراض یار می‌آید بدون تو
نیاید روز پایانی که تنها می‌شمارندم
به دیدارت نگاه خیره‌ام استاد نقاشی است
کدام آئینه‌ها روزی کنارت می‌نگارندم
تو پرواز منی اما کسی اصلا خیالش نیست
همان مرغ قفس‌هایم که راحت می‌گذارندم

عنوان شعر دوم : دیار
گفته‌ام رود پر ز خونم من؟
بدنم سد شده‌ است بر راهم
یک نفر تا ترک نیندازد
نزند تیغ گاه و بی‌گاهم
می‌شود گفت زنده‌ام حالا
که دلم نبض می‌زند پر خون
خون بیامد که پیک دل باشد
برود تا دیار دلخواهم
سینه‌ام چون زبان ندارد پس
شده آتشفشان به پا در آن
می‌‌رساند ز راه جوشیدن
غزلم را به قله ی آهم
عرش آئینه‌ای اگر می‌بود
به کوهی بلند می‌رفتم
تا که شاید کمی رها باشم
بپرم با سقوط تا ماهم
دلربایم! بگو -وطن جانم!-
تو دلت قدر مصر جا دارد؟
می‌توانم که یوسفت باشم؟
چه کنم؟ ایستاده بر چاهم

عنوان شعر سوم : سفر
بعد از تو دل به عشق کسی مبتلا شود؟
این راه دل نبوده ز یاری سوا شود
شمعی که در فراق کسی سوخت بعد از آن
با آتشی ندیده کسی آشنا شود
تا پای جان -رفیق!- مگر عهد ما نشد؟
تا دست ماست نوبت هجران چرا شود؟
این برگریز زرد که کار خزان نبود
این بلبشو ز حرف زمستان به پا شود
با کوچه‌ها دچار نزاعم به ماندنت
ترسم در این میان که پرستو خدا شود
نقد این شعر از : هاشم کرونی
بسمه‌تعالی

شاعر ارجمند سلام
بسیار خوشحالم که با خواندن سه غزل با شما و جهان شعری‌تان آشنا می‌شوم. امیدوارم بتوانم با ارائه نظری مختصر درباره شعر شما به حرکت جدیتان در مسیر شعر و ادب کمک کنم

غزل را عروس شعر فارسی می‌نامند، قالبی که دلبری می‌کند و هوش از سر ادبیات می‌برد تا آن جا که بسیاری از علاقه‌مندان ادبیات ، غزل و شعر را مترادف یکدیگر می‌دانند و از هر کدام به‌جای دیگری استفاده می‌کنند. به‌عبارتی‌دیگر در نگاه بسیاری از علاقه‌مندان، شاعر خوب یعنی غزل‌سرای خوب و چالش کسی که می‌خواهد خودش را در عالم شعر اثبات کند، سرودن غزل ناب است.
غزل در گذشته ادبی ما قالبی در خدمت تغزل و شعر عاشقانه بوده است و حتی در زمان رواج اندیشه صوفیانه در شعر نیز غزل عاشقانه شولای عرفان پوشیده و در قامت غزل عرفانی رخ نموده است.
در تمامی این ادوار آنچه بیش از همه موردتوجه ادیبان قرار دارد، تمرکز بر شعر جوششی و از دل برآمدن سخن است. به همین دلیل است که در نگاه اهالی ادبیات همواره شعر کوششی برچسبی مذموم بوده و شاعر تلاش می‌کرده خودش و شعرش را از آن دور نگه دارد.

با خواندن شعرهای شما اولین چیزی که توجه مرا به خویش جلب می‌کند، نوعی تلاش برای ساختن و به نتیجه رساندن شعر است که کاملاً به چشم می‌آید. دقیقاً در چنین مواردی است که آدم به یاد ایرج میرزا و شعر معروفش می‌افتد:

شاعری طبع روان می‌خواهد
نه معانی نه بیان می‌خواهد

ایرج در این بیت، اصالت را به روانی طبع می‌دهد که نامی برای جوشش شعر است و ادعا می‌کند که ستون اصلی خیمه شعر، همین طبع روان و جوششی بودن است.
اما در شعر شما با لَختی و سنگینی روبه‌روییم که به نظر می‌رسد حاصل تجمیع وزنی بلند با ضعف‌های موسیقایی است که در بخش‌هایی از شعر به چشم می‌خورد.
مثلاً در شعر اول کاربرد نامألوف ضمیر متصل «م» در جایگاه قافیه کاملاً توی ذوق می‌زند

به خون و خاک، گاهی هم به آتش می‌کشانندم
سفرها تا به دستان افق‌ها می‌سپارندم
شبیه رود با رفتار موجی روبه‌دریایم
ولی در پشت سدی از فراقت می‌گمارندم

حالا بقیه قافیه‌ها را نیز به این زنجیره بیفزایید تا گل‌درشت بودن آن‌ها کاملاً به چشم بیاید:
می‌فشارندم/ نبارندم/ زنده دارندم/می‌شمارندم/ می‌نگارندم/ می‌گذارندم

به نظر می‌رسد در غزل اول، این وزن است که بر شما تسلط یافته و به همین دلیل است که در برخی ابیات با مشکلاتی مواجه می‌شوید که محصول تسلیم شدن در چنبره وزن است:

غمی در سینه می‌لولد که با هر کس نمی‌شد گفت
من آن بغضم که مزدان در گلوها می‌فشارندم

در مصراع نخست این بیت قاعدتاً باید به‌ جای «نمی‌شد» از فعل «نمی‌شود» بهره می‌بردید اما ازآنجاکه «نمی‌شود» در وزن جا نمی‌گرفت، آن را به «نمی‌شد» تغییر داده‌اید که نتیجه از لحاظ وزن درست است اما از لحاظ معنا ایراد دارد
نکته دیگری که باید مورد توجه قرار گیرد یک‌دستی زبانی و یک‌پارچگی بیانی شعر است؛ مثلاً در شعری که زبانی فخیم و معیار دارد، قرار نیست به‌یک‌باره و بی‌دلیل از بیان یا لحن محاوره استفاده شود:

تو پرواز منی اما کسی اصلاً خیالش نیست
همان مرغ قفس‌هایم که راحت می‌گذارندم

در مصراع اول این بیت عبارت «اصلاً خیالش نیست»، برگرفته از زبان محاوره است که مثلا می‌گوییم: «یارو عین خیالشم نیست».
علاوه بر این، مصراع دوم نیز دچار ابهام جدی است. علت جمع بستن قفس و معنای «راحت می‌گذارندم» چندان روشن نیست و به‌ طور کلی به نظر می‌رسد در این بیت از لحن و بیانی غیرمعیار استفاده‌ شده که باکلیت شعر ناهمخوان است

غزل دوم که گفتگویی با وطن است نیز مانند کار اول سخت‌خوان است. در نوشتار هر نیم‌لخت یک مصراع، در یک سطر نوشته‌ شده که صحیح نیست و از آن جا که واحد شعر مصراع است، باید هر مصراع در یک سطر نوشته شود. در این شعر سعی شده است که بیان، تصویری‌تر باشد و حاصل کار نیز از حیث تصویر قابل‌قبول‌تر از کار قبلی درآمده است:

سینه‌ام چون زبان ندارد پس، شده آتشفشان به پا در آن
می‌‌رساند ز راه جوشیدن، غزلم را به قله‌ی آهم
عرش آیینه‌ای اگر می‌بود، به کوهی بلند می‌رفتم
تا که شاید کمی رها باشم، بپرم با سقوط تا ماهم

البته در مصراع اول بیت دوم ایرادی وجود دارد که به نظر می‌رسد به تایپ برمی‌گردد و گمان نمی‌کنم که کسی که این اوزان بلند را به‌خوبی رعایت کرده ،این جا وزن از دستش دررفته باشد، چراکه مثلاً با یک کلمه «من» قبل از «به کوهی» این ایراد برطرف می‌شد. فارغ از این ایراد، هر دو بیت کاملاً تصویری هستند و اگرچه دستمایۀ «سینۀ آتش‌فشان» و حتی درونمایۀ بیت دوم بکر و دست‌اول نیستند اما به شکلی قابل‌قبول بیان‌شده‌اند که جای تقدیر دارد.
از سوی دیگر حتی در همین شعر نیز قافیه اندیشی مشهود است؛ مثلاً در بیت آخر به سبب رعایت قافیه چاه، پای یوسف نیز به میان کشیده شده و البته مصراع دوم چه از حیث مضمون و معنا و چه از حیث بیان، مکمل مناسبی برای مصراع اول نیست:

دلربایم! بگو -وطن جانم!- تو دلت قدر مصر جا دارد؟
می‌توانم که یوسفت باشم؟چه کنم؟ ایستاده بر چاهم

و اما شعر آخر به نظر می‌رسد در مرتبه‌ای پایین‌تر از دو شعر دیگر قرار داشته باشد. ابتدا به دو بیت اول توجه کنید

بعد از تو دل به عشق کسی مبتلا شود؟
این راه دل نبوده ز یاری سوا شود
شمعی که در فراق کسی سوخت بعدازآن
با آتشی ندیده کسی آشنا شود

این دو بیت ضعف تألیف دارد. مقصود شاعر به بیان‌ روشن و واضحی نرسیده و آنچه پیش روی ماست، تا حدی نامفهوم است. البته می‌توان حدس زد و به نتیجه‌ای نیز رسید اما قرار نیست شعر با حدس مخاطب شکل بگیرد
بیت سوم را نیز ببینید که باز دچار همین قبیل ایرادات است

تا پای جان -رفیق!- مگر عهد ما نشد؟
تا دست ماست نوبت هجران چرا شود؟

احتمالاً در بیت اول منظور شاعر این بوده است: «ای رفیق! مگر عهد ما تا پای جان نبود؟» یا: «عهد ما تا پای جان بسته نشد؟!» در هرکدام از دو صورت فوق آنچه اکنون نوشته‌شده است، ایراد دارد

یا در بیت آخر:

با کوچه‌ها دچار نزاعم به ماندنت
ترسم در این میان که پرستو خدا شود

واقعا کارکرد خدا در این بیت چیست؟ الا این که مبنای قافیه، مصوت بلند آ است و به همین سبب قافیه خدا وارد شعر شده است، هیچ توجیه دیگری به ذهن نمی‌رسد. با توجه به‌سادگی این قافیه، چرا از کلمه هم‌قافیه دیگری استفاده‌ نشده؟ و معنای شکل فعلی شعر چیست؟!!

در پایان امیدوارم تلاشی جدی داشته باشید تا به شعر بیندیشید و ما نیز کارهای درخشان‌تری از شما پیش رو داشته باشیم

منتقد : هاشم کرونی

هاشم كروني در ارديبهشت 1358 شيراز چشم به هستي گشود. دانش آموخته کارشناسی ارشد پژوهش هنر و دارای درجه هنری از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که سابقه ي سردبيري چند روزنامه و نشريه ي مختلف را در كارنامه دارد. از سال 1370وارد فضای ادبی شد و به سرایش شعر روی ...



دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.