عنوان مجموعه اشعار : -
عنوان شعر اول : -
کبوتران خوشی رفته
و جغدهای غمند آزاد
تو آن خرابۀ پُروَهمی
که هرگزت نکنند آباد
چه روزهای غمآلودی
تو را کشیده به تصویر و
تو را کشانده به تقدیر
توافقانۀ باداباد!
هزار چهرۀ سردرگم
به هرزهخواهی این مردم
درون آینهات داری
تو خود کدامی از این افراد؟!
هزارها زن افسرده
درون آینهات مرده
تمام روح تو پژمرده
پُر است خانهات از اجساد!
...
جهان! تو چاهترین چاهی
پس آههای مرا در خود
اسیر کن وَ در اعماقت
بریز تا نشود فریاد!
چه بینهایت غمگینی!
چه بغض ساکت و سنگینی!
و خاطرات غمآلودی
دوباره میدهدت بر باد
غم است آنچه که پیوسته
دو چشم راه تو را بسته
تو را رسانده به تسلیم و
تو را نمیبردت از یاد
کنار پنجره چایت را
به تلخکامی خود خوردی
و دل بریدی از آن چیزی
که اتفاق نمی افتاد!
نقد این شعر از : آرش شفاعی
غزلی که از شما میخوانیم، غزلی است که در آن رگههایی از نوآوری، دیده میشود. شاعر از همان ابتدای شعر نشان میدهد که تصمیم دارد یک حس، یک حالت روحی و یک نیاز لحظهای به بیان احساسات خود را به شعر درآورد. به همین علت در تمام شعر شاهد وجود نوعی ارتباط حسی و معنایی هستیم. این ویژگی خوب غزل شماست و بر خلاف بسیاری از شعرهای امروز (بهخصوص غزلهایی که این روزها باب شده است) یک بیت آن از روم نمیگوید و بیت دیگر از زنگبار.
اما این همه ماجرا نیست. برای مشارکت دادن مخاطب در حس شاعر، نیاز به قدرت تصویرسازی هم هست که به نظر میرسد کمی در این زمینه نیاز به کار بیشتر دارید.
از بیت اول شروع میکنیم:
کبوتران خوشی رفته
و جغدهای غمند آزاد
تو آن خرابۀ پُروَهمی
که هرگزت نکنند آباد
ایجاد تضاد میان کبوتر و جغد و تشبیه کردن هر کدام به خوشی و غم و بعد حمایت کردن این تشبیه با واژه خرابه در بیت بعدی، شروع نسبتاً خوبی برای شعر است. شاید بتوان این ایراد را به شعر وارد دانست که دایرۀ تصویرهایی که از همان ابتدا وارد شعر میشوند، کهنه و مستعمل است. شاید اگر شاعر با یک کشف تصویری مخصوص به خود شروع میکرد، بهتر بود.
بیت بعدی:
چه روزهای غمآلودی
تو را کشیده به تصویر و
تو را کشانده به تقدیر
توافقانۀ باداباد!
دربارۀ واژۀ توافقانه میشود بحث کرد. «آنه» یک پسوند صفتساز است (مانند زنانه یا هوشیارانه) اما اینجا با صفت یا قید روبهرو نیستیم و توافقانه جایگزین همان واژه آشنای توافقنامه شده است و احتمالاً علت این تغییر در کلمه، وزن است. البته همیشه نمیتوان با قید و بندهای خشک دستور زبان با شعر مواجه شد. به نظرم همین که شاعر چنین ترفندی برای رهایی از تنگنای وزن اندیشیده است و واژۀ جدیدی ساخته، نشان دهندۀ شجاعت او و میل او به نوآوری است و سزاوار تشویق.
در بیت بعدی:
هزار چهرۀ سردرگم
به هرزهخواهی این مردم
درون آینهات داری
تو خود کدامی از این افراد؟!
مشخص نیست چرا از واژۀ هرزهخواهی استفاده شده. چرا شاعر ناگهان تصمیم گرفته است به مردم دیگر، دشنام بدهد؟
منظور من این نیست که نباید یا باید چنین کاری بکند. سخن در این است که چرا ناگهان این تغییر لحن در شعر روی داده است. اگر قرار بود که لحن شعر این چنین تغییر کند و به مردم دیگر توجه شود و اعلام برائت از آنان صورت پذیرد، باید نشانهای در شعر دیده میشد.
این بیت، بیت خوبی است:
هزارها زن افسرده
درون آینهات مرده
تمام روح تو پژمرده
پُر است خانهات از اجساد!
به خوبی از امکانات موسیقی درونی استفاده کردهاید. سه لت (یا هر سه لخت یا هر سه نیممصرع) که پیش از نیممصرع پایانی آمدهاند، بت هم قافیه دارند. اگر میتوانستید این التزام را در طول غزل حفظ کنید، شعر از نظر موسیقایی، دارای بار و ظرفیت بیشتری میشد. تصویر خوبی هم در مصرع دوم ساخته شده که نشان دهنده تلاش ذهن و تخیل شاعر است.
بیت بعدی:
جهان! تو چاهترین چاهی
پس آههای مرا در خود
اسیر کن وَ در اعماقت
بریز تا نشود فریاد!
به لحاظ زبانی تکهتکه شده است. علتش هم کوتاهی امتداد وزن است که هر نیممصرع دارد. این کوتاهی، باعث حشو شده است، چون به نظر میرسد اگر «اسیر کن» و «را» حذف شوند، در معنای شعر هیچ خللی ایجاد نمیشود. مشکل دیگری که این کوتاهی وزن در هر نیممصرع ایجاد میکند، در خواندن شعر است و مجبور شدن مخاطب به توقفهای مخل در دنبال کردن روان و هموار معنا و حس شعر.
بیت بعدی:
چه بینهایت غمگینی!
چه بغض ساکت و سنگینی!
و خاطرات غمآلودی
دوباره میدهدت بر باد
چیز چندانی به شعر اضافه نمیکند. این حرفها را در بیتهای قبلی هم زدهاید و تصویر خاص یا کشف ویژهای در بیت دیده نمیشود.
این بیت:
غم است آنچه که پیوسته
دو چشم راه تو را بسته
تو را رسانده به تسلیم و
تو را نمیبردت از یاد
یک ایراد دستوری دارد. ضمیر متصل «ت» در « تو را نمیبردت از یاد» به معنای «تو را» است در نتیجه «تو را» در اول مصرع حشو است. در واقع شما سرودهاید: تو را نمیبرد تو را از یاد!
بیت آخری هم بیت خوبی است، اگرچه به نظرمیرسد که میشود به جای واژه «چیزی» که خیلی خنثی است، کلمهای پیدا کنید که تصویر چای خوردن و انتظار کشیدن و به جایی نرسیدن را کامل کند.
کنار پنجره چایت را
به تلخکامی خود خوردی
و دل بریدی از آن چیزی
که اتفاق نمیافتاد!