یک ذهن زیبا ولی پیچیده




عنوان مجموعه اشعار : به درود
شاعر : ریحانه میرزائی


عنوان شعر اول : اقاقی ها
آسمان دل من از سیاهی منور است
و هنوز تن بی‌جان اقاقی را
که در دادگاه منطق
به صلیب سنگسارشان کشیدند
و سر گل‌برگ‌هایشان را
با ارّه‌های ماهیچه‌ای‌شان
سلاخی کردند
در ذهن من مجسم است
تنم درد می‌کند
از شبیخون سراب عشق
که در سایه کلمه‌ای پست
کمین کرده بود
درد می‌کند
و دیگر فریب
از گلوی ساده‌‌ام
پایین نمی‌رود
و گوش‌هایم تاول
زده‌اند اقاقی‌ها
و دلم سیاه‌پوش
انزوای غریب غربت شماست
آن شیشه کجاست ؟
هنوز یادم است شیشه‌ای
شکسته از باور من افتاده
اقاقی‌ها یادشان هست
آن هفت حرف‌ها
که یک روز خرسند از آن
شادمان بودیم
شکست
آن شیشه
شکست
****
آدم چه حقیر است!
و چه حریصانه مرا
به حسرت می‌کشاند!
اقاقی‌ها! یادتان هست
که سنگ‌ها چگونه تنتان را دریدند؟
و آدم چگونه به شما می‌نگریست؟
آیا هنوز آن صدا را یادتان هست
که با تعریف خنده
در تضاد بود؟
آن‌ها می‌دانستند
اقاقی‌های من
که شما شکستنی هستید
و آن سنگ را خدا لعنت کند
که پیکرتان را درید
آدم چقدر بد است! اقاقی‌ها!
چقدر بد....
نقد این شعر از : طیبه شامانی
ریحانه عزیزم سلام
چقدر خوشحال می‌شوم وقتی می‌بینم نوجوان‌های عزیز کشورم استعدادهای خودشان را می‌شناسند و به دنبال این هستند که از راهنمایی بقیه بهره ببرند و روز به روز بیشتر و بیشتر رشد کنند .
شعرت را خواندم و شگفت‌زده شدم که این شعر را یک شاعر پانزده‌ساله نوشته است. به تو تبریک می‌گویم برای ذهن پخته‌ای که داری.
این مطلب از همان سطر اول مشخص است و خواننده را جذب خود می‌کند
شعر تو با این سطر شروع می‌شود:
آسمان دل من از سیاهی منور است
یک مفهوم کاملا متضاد و پارادوکسیکال است، چون از نور و روشنی و چراغ است که چیزی یا جایی منور می‌شود اما کسی نمی‌گوید «از سیاهی منور است». نشاندن این دو مفهوم متضاد در کنار هم، پارادوکس زیبایی ایجاد کرده است.
همچنین استفاده نمادین از "اقاقی"،زیباست؛ منظور شاعر به طور دقیق و مستقیم اقاقی‌ها نیست بلکه می‌تواند نماد مردم و انسان‌ها باشد، مثلا آن جا که می‌گویی:
تن بی جان اقاقی‌ها را در دادگاه منطق به سنگسارشان کشیدند
و سر گل‌برگ‌هایشان را با اره‌های ماهیچه‌ای‌شان
سلاخی کردند

صفت «ماهیچه‌ای» برای اره، نشان از پیچیدگی ذهن شاعر دارد، چون تشبیه‌های ذهنی‌ای را به کار برده‌ای که برای خیلی‌ها ممکن است دور از ذهن و پیچیده و جدید باشد.
یا آن جا که می‌گویی:
تنم درد می‌کند
از شبیخون سراب عشق
که در سایه کلمه‌ای پست
کمین کرده بود
سراب عشق، یک مفهوم و تشبیه کاملاً انتزاعی است اما تو به آن جان می‌بخشی و آن را همچون آدمی که می‌تواند جایی کمین کند و قایم شود، به تصویر می‌کشی؛ حتی کلمۀ پست هم نمی‌تواند سایه‌ داشته باشد ولی تو به آن هویتی چون دیوار و یک شئ بزرگ و... می‌دهی.
می‌گویی:
و دیگر فریب
از گلوی ساده‌ام
پایین نمی‌رود
تو به راحتی می‌توانستی از عبارت «دیگر فریب نخواهم خورد» استفاده کنی اما این کار را نکردی، چون ساده و تکراری بود، تو با مصدر فریب خوردن بازی کرده‌ای و به فریب که باز هم مفهومی انتزاعی و بی‌شکل و شمایل است، هویتی خوراکی مثل آب و غذا و... بخشیدخ‌ای که دیگر از گلویت پایین نمی‌رود! خلاقیت و نوآوری و ذوق شاعرانه‌ات بسیار تحسین‌برانگیز است.

تنها چیزی که در شعرت کمتر از بقیه دوست داشتم، پایان‌بندی آن است. تو شاعر پیچیده‌ای هستی، شعرت شعر پیچیده‌ای است و تقریبا هیچ چیز در آن به طور مستقیم گفته نشده است. این نوع شعر این توقع را در ذهن ایجاد می‌کند که قرار است با یک پایان‌بندی جالب و ضربه زننده و خلاقانه روبه رو شویم اما پایان شعرت، بسیار رو و مستقیم و در مقایسه با بقیه‌ی شعر، ساده است. حتی اگر شعرت را بعد از:

و آن سنگ را خدا لعنت کند
که پیکرتان را درید

تمام کنی، بسیار پایان زیباتری است
انیازی به این ندارد که تو تکرار کنی:
آدم چقدر بد است!
خواننده از فضا و روایت تو همین حس را می‌گیرد و به همین جمله می‌رسد، پس اجازه بده این جمله‌ را تو دیگر نگویی، بلکه شعرت بگوید، و پیش از این که به این جمله برسیم، شعر تمام شود.
و پیشنهاد من این است که به جای
"و آن سنگ را خدا لعنت کند"
بنویسی:
" و آن سنگ را لعنت باد "
که پیکرتان را درید...

ریحانه جانم
من از خواندن شعرت بسیار بسیار بسیار لذت بردم و از تو می‌خواهم بیشتر و بیشتر بنویسی و ما را بر سر ذوق بیاوری. آینده‌ی بسیار درخشانی خواهی داشت اگر از ذهن خلاق و تصویرسازت استفاده کنی و آن را پرورش دهی. به امید خواندن دوباره‌ی شعرهایت.

منتقد : طیبه شامانی




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.