مجموعه ای از کلمات و اصطلاحات




عنوان مجموعه اشعار : مشق های نیمایی
شاعر : امیر عباس شریف زاده


عنوان شعر اول : غزل
می نویسم روی کاغذهای کاهی مشق مرگ
مشق گندمگون تاریکم هراسان می رود
مشق گندمزار خود را نانوشته خوانده ام
دردم آیا با نمردن رو به پایان می رود
خاک و کاهی را که بر سر ریختم در خانه ام
سجده ای بوده به تقدیرم که یزدان داده بود
من شنیدم آه مظلومان بگیرد پای ظلم
زیر کاخ ظلم رود آه گریان می رود
حال من چون حال دیواری بماند کز ازل
می کشیده بین آدم با شیاطین فاصله
صلح انسان است و شیطان قرن دوری از خدا
ریخته دیوار حائل نیست وجدان می رود
زلزله در قرن شکلک ها چه حاصل داشته
آینه نقشی به ساکن های خود بنموده است
یک تپش از قلب آدم در جهان پیدا نشد
می تپد قلب زمین این می رود آن می رود
برکتی در کشت هامان نیست پیدا سرو هم
خاک ایران را ز کشمر بارور هرگز نکرد
سال ها در باغ پر شوکت سرابی دیده ام
سال تقویمی چنین آسان و ارزان می رود
سرو بالاقد چرا گویم که تاکی مرده ام
شاخ من افتاده پیش پای یاران ،عاشقان
در غزل گفتم چه مشکل های پیدایی ولی
چرخ گردونم ز صحبت رو به سامان می رود
در جوانی حال آن دارم که گویی مرده ام
مطلع شعرم خرامان و هراسان بوده است
آب باران را بریزی روی دریاها چه سود
عمر عاشق کش مگر دارد به درمان می رود
من نمی گویم مرا حال خوشی باید دهید
که خدا هم روزها را هر شب از نو آورد
غنچه عدل علی را بشکفید و بعد آن
هر گل عدلی به عشق او خرامان می رود



عنوان شعر دوم : کودتای عشق
غزل کودتای عشق از امیر عباس شریف زاده
حال دل نالان تر از ما باشد اما خوب نیست
سالم از تنهائیم در این دلم آشوب نیست
من به سان گل فروشی دوره گردم با شما
گرچه دل را با ترحم می خری معیوب نیست
دست هایم گرچه با دستان تو آرام گشت
چون گل ناز درخت هستی دلت با چوب نیست
طبع دل گرچه روان از عشق تو گشته ولی
آب سالم چون دل تو در میان جوب نیست
من شدم آواره عالم در این راه وصال
گرچه آواره شدن در فکر تو محبوب نیست
من همیشه گفته بودم دوستت دارم بمان
گر چه مانند سندها عشق من مکتوب نیست
عاشقی از هر نگاهم در نگاهت واضح است
آفتاب روز تابستان بدان محجوب نیست
عاقبت با یک نگاهی این دلم را خوب کن
درد من را مرهمی دیگر به جز مشروب نیست
تو به سان انقلابی ها مرا آتش زدی
شاه رفته هم به سان من چنین مغضوب نیست
فتنه چشمان تو آشوب در قلبم کند
راه رفع آن ولی در قلب من سرکوب نیست
در دل شاعر همیشه شورشی بر پا شود
کودتای عشق هم در قلب نامطلوب نیست

عنوان شعر سوم : راه عشق
قطعه راه عشق از امیر عباس شریف زاده
می روم در کلبه ای در راه بی پایان عشق
قصد دارم تا کمی در این مکان خلوت کنم
یادم آمد سختی راه وصال کوی یار
خواهم او را من بیابم سوی او هجرت کنم
گرچه منزل را شناسم راه کویش همچنین
باید از قلب و نگاهش کسب یک رخصت کنم
راه بی پایان نباشد راه من در راه عشق
کعبه را با نام تو خواندم کنون عزلت کنم
من غریبم در همه شهری که بر راهم رسید
چون کسی قلبم نخواند حس این غربت کنم
سو زدن ها را نگر در شعر من از قلب من
من ستاره می شوم تا ماه خود رویت کنم
گرچه حال خوش ندارم از جواب منتفی
من بسوزم خویشتن پخته بر این حالت کنم
خام عشقم این سخن ها را خدا از من نگیر
معصیت گر باشد عشقش باز معصیت کنم
نقد این شعر از : آرش شفاعی
اگر از شما بپرسند، در میان عناصر و اسباب شعر، مهم ترین مؤلفه ای که یک شاعر باید به آن تسلط داشته باشد، چیست؟ چه می گویید؟ اگر این سؤال را از من بپرسند، می گویم زبان. زبان شعر، پنجره ای است که از آن شاعر با مخاطب خود رو به رو می شود. اگر یک نقاش باید به زبان تصویر مسلط باشد و راز و رمزهای تصویر، زنگ و طراحی را بداند؛ یک شاعر نیز باید زبان و رمز و رازهای آن را بشناسد و بر زبان مسلط باشد. اگر شاعری، خیال قدرتمندی داشته باشد اما نتواند زبان شعری خود را سنجیده و شفاف کند، نمی تواند زیبایی های خیال خود را به مخاطب منتقل کند و باز اگر شاعری، سرشار از احساس و یا اندیشه باشد اما در زبان شعر کاستی داشته باشد، امکان اندکی برای ایجاد ارتباط با مخاطبانش خواهد داشت.
دربارۀ تفاوت زبان شعری یا زبان ادبی با زبان عادی و روزمره، خیلی از نظریه پردازان حرف زده اند. شاید بشود گفت فصل مشترک حرف های آن ها این است که زبان شعری باید علاوه بر اینکه در رساندن منظور شاعر مورد استفاده قرار می گیرد، دارای ویژگی های ممتازی باشد که آن را از زبان روزمره جدا کند. بگذارید برای حرفمان مثال هم بزنیم:
حافظ می گوید:
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و حوا فکنم
در مرحلۀ نخست شاعر توانسته است با بیان درست، روشن و بدون مشکلی حرف خود را بزند. ارتباط نخستین میان مخاطب و شاعر ایجاد شده است. مخاطب در تنگناهای زبان، گم نمی شود و از خود نمی پرسد که منظور شاعر چه بود. در مرحلۀ دوم اما شاعر به همین سنده نکرده است و سعی کرده است در زبان هنرآفرینی هم بکند. به تکرار مصوت بلند «آ» در شعر دقت کنید که به چه خوبی توانسته است، احساس آه کشیدن را به مخاطب خود منتقل کند. یعنی شاعر فقط به ایجاد ارتباط که وظیفۀ زبان روزمره است، بسنده نکرده است بلکه سعی کرده با استفاده از همۀ امکاناتی که زبان در اختیارش قرار داده است، حس و عاطفه را نیز به مخاطب منتقل کند. زبان در اینجا، تراش خورده، اصالت یافته و برتر از زبان عادی و روزمره و در خدمت معانی و مفاهیم شعر قرار گرفته است.
این اتفاق در سه شعری که می خوانیم، روی نداده است. مجموعه ای از کلمات و اصطلاحات روی هم انبار شده است و مخاطب حتی در نخستین کارکرد زبان که رساندن معناست دچار مشکل می شود. شاید بهترین کار برای شاعر این باشد که یکبار دیگر بیت به بیت شعر خود را بخواند و از این منظر، آن را بازخوانی و پیرایش کند.

دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.