بازی با زبان لازمۀ کار شاعری است




عنوان مجموعه اشعار : برای خودم
شاعر : اسما زارع دوست


عنوان شعر اول : بی انتها
مانند روح سرکشی در من رها هستی
در برزخ دلتنگی ام بی ‌انتها هستی

برق نگاهت میبرد هوش سر هر‌ کس
بیگانه ای اما یقینا آشنا هستی

تا بیکرانم میکشانی با خیال خویش
هر چند دوری از نگاهم ،منتها هستی

پر‌ میکنی پیمانه ات را از سرِ حسرت
میریزی و مینوشی و پراشتها هستی

در گردش امسال این منظومه تنهایم
هر چند در افکار من تا بعد ها هستی

عنوان شعر دوم : نپرس!
بعد از تو تعبیر وجودم بی پناهی بود
تنها گناه م در حضورت بی گناهی بود

نقش نگاهت در خیالم تیره تر میشد
خاکستری چهره مان رو به سیاهی بود

با هم گلاویزیم و اینجا آخر خط است
رفتم به ظاهر رفتنم هم دلبخواهی بود

اوضاع حالم را نپرسی بهتر است اما
بد نیستم و انتخابم اشتباهی بود

باید خودم را از خیالم پاک می کردم
آینده ام بعد از تو انگاری تباهی بود

عنوان شعر سوم : کابوس
مثل کابوس نیمه شب بودی،به خودم آمدم پریدم باز
بغض من می شکست هر لحظه،و لب از ترس او گزیدم باز
حس سرخوردگی ندارم نه!،آدم زندگی نبودی تو
سهم من بودی و ندانستی،و من از زهر غم چشیدم باز
ذهن من در مدار لبخندت،حال من با تو خوب تر میشد
توی تقدیر من نبودی تو،بی جهت رو به تو وزیدم باز
در حوالی همین کابوس،دور تر با تو بحث میکردم
رد پایت همین حوالی بود،خواب بودم تورا ندیدم باز
اشک هایم به قهر میرفتند،آسمانم به غم گره میخورد
مثل باران موسمی هر شب،در هوای خودم چکیدم باز
نقد این شعر از : آرش شفاعی
از اینکه به سمت سرودن شعرهای کلاسیک آمده اید، خوشحالم. به این خاطر که این امر نشان دهندۀ جست و جو و تکاپوی شما برای رسیدن به حوزه های کمتر تجربه شده در عرصۀ شعر است. شما قصد دارید شاعر بشوید و شاعر شدن علاوه بر احساس و عاطفه و تسلط بر اسباب و عناصر شعر، روحیۀ جست‌وجوگری و خطرپذیری هم می‌خواهد. هیچ شاعر برجسته و تثبیت شده ای بدون این روحیه به جایگاه شعری تثبیت شده‌ای در شعر نرسیده است. اما اکنون که تصمیم گرفته اید در این حوزه نیز فعال شوید باید تلاش و دغدغۀ بیشتری برای رسیدن به زبان شعری سالم و روشنی داشته باشید. باید عادت کنید با زبان بیشتر اخت شوید، سعی کنید از ظرفیت ها و امکاناتی که شعر در اختیار شما قرار می دهد، بهترین استفاده را بکنید. حافظ را دقیق و با حوصله بخوانید. او شاعری است که به راحتی شعر را پایان یافته تلقی نمی‌کند، به نقش و کارکرد همۀ کلمات دقت می‌کند و سعی می‌کند از هر کلمه بیشترین استفادۀ ممکن را بکند. این اتفاق در شعرهای شما نیفتاده است. برای مثال غزل آخر شما را اگر مرور کنیم، شما از امکاناتی که ردیف برایتان ایجاد کرده است، استفادۀ کاملی نکرده اید.
مثل کابوس نیمه شب بودی،به خودم آمدم پریدم باز
بغض من می شکست هر لحظه،و لب از ترس او گزیدم باز
ردیف شعر شما «باز» در تمام شعر به عنوان کلمه‌ای که تکرار را نشان می دهد، استفاده شده است. درصورتیکه می دانیم این کلمه معناهای دیگری هم دارد. «باز» در برابر «بسته» و «باز» به عنوان نام یک نوع پرنده دو معنای دیگر این کلمه است که شما اصلاً از این ظرفیت استفاده ای نکرده اید. در بقیۀ شعرها نیز همین رفتار را با زبان می بینیم. از یک شاعر انتظار داریم، با کلمات بیشتر « بازی کند»، زبان را حتی به هم بریزد و از دل این ور رفتن با زبان، به کشف تازه ای برسد اما کلمات در شعر شما به راحتی آمده اند بدون اینکه پشتوانه ای داشته باشند و از طرف دیگر عناصر شعر حمایت شوند. مثلاً کلمۀ «منظومه» در بیت آخر شعر اول چرا آمده است؟ چرا هیچ کلمه و اصطلاح دیگری از این واژه حمایت نمی کند؟ اینکه می گویند در شعر حافظ برداشتن حتی یک کلمه سخت و گاه محال است، به همین دلیل است. شما نیز باید سعی کنید با وسواس دوباره به تک تک بیت های غزل هایتان نگاه کنید و ببینید که می شود از ظرفیت های کلمات استفاده های بیشتر و دقیق تری کرد یا نه. این کار البته مطالعه و تمرین بیشتری در کار شعر هم لازم دارد پس بخوانید و بسرایید و از نقد شدن نهراسید.

دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.