کشفی که به سرانجام نرسید




عنوان مجموعه اشعار : لالای نیزه ها
شاعر : رضا میرزایی ازندریانی


عنوان شعر اول : طرح روضه
بسم الله الرحمن الرحیم

(برای حضرت زهرا سلام الله علیها)

من و بابا و مادرم زهرا
باحسین جان وزینب کبری
در فراغ رسول بی همتا
سهم ما از تمام این دنیا

روضه ی دوری پیمبر بود

تاکه یک شب صدای در آمد
بوی آتش از آن خبر آمد
اهرمن در پی شرر آمد
صحبت از بردن پدر آمد

قصدش اما به کار دیگر بود

مادرم رفت پشت در تنها
در دفاع از ولایت مولا
همچو جنگ آوران بی همتا
رجزی خواندوکردشان رسوا

همچو حیدر به فتح خیبر بود

آتش از کینه ها زبانه کشید
از کرانه به بی کرانه کشید
درد سر را به آشیانه کشید
ماجرا را کمی زنانه کشید

طرح روضه ز درد مادر بود

مادرم زیر دست و پا افتاد
غرق خون بین ماجرا افتاد
من بمیرم که بی هوا افتاد
بهر یاری مرتضی افتاد


مادر من فدای حیدر بود

کافری هم طناب می آورد
با غضب با شتاب می آورد
با خودش اضطراب می آورد
بی حساب و کتاب می آورد

چقدر دومی ستمگر بود

پدرم را کشان کشان بردند
هل اتی را به ریسمان بردند
از دل خانه در عیان بردند
نور حق را ز آسمان بردند

درد غربت از این فراتر بود


عنوان شعر دوم : درد دود
بسم الله الرحمن الرحیم

(برای حضرت صدیقه سلام الله علیها)


آتش به بیت آل محمد رسیده بود
نمرود روزگار در آتش دمیده بود

حتی خلیل هم به گمان از حرارتش
انگشت خویش را زتحیر گزیده بود

تنها کسی که یک تنه شدحافظ علی
هفت آسمان غبار درش را ندیده بود

جانم به غیرتش که درآن ماجرای شر
با جان خویش جان علی را خریده بود

افتاده بود عصمت الله پشت در
وز ضربه ای به خون وجودش تپیده بود

خاکم به سر که همسر مولا ز درد سقط
بر روی خاک مانده و رنگش پریده بود

در این میان برای کمک جای مرتضی
تنها کنیز خواهش او را شنیده بود

با آن جراحتی که به جانش خریده بود
از خانه تا به گوشه مسجد دویده بود

غوغای معجرش بخداوند دیدنیست
باقد خم به ورطه چه قدی کشیده بود

بعدش کنار همسرخود روبه خانه شد
اما در آن مسیر کمی خون چکیده بود

آری دگر خزان زده شد گلبن بهار
حبل المتین قلب علی قد خمیده بود



عنوان شعر سوم : اهریمن
بسم الله الرحمن الرحیم


قبل از آني كه در آن خانه بسوزانمشان
اندگي گوش سپردم به صدا و دمشان

روضه ختم روسول بود درآن بيت گلين
لذتي داشت كه آتش ببرم در غمشان

با قلافم دوسه تا بر در آن خانه زدم
تا كه آمد به پس در به گمان محرمشان

نفسي خسته ز چاك تن در مي آمد
او همان بود يقيناََ گوهرِ خاتمشان

پس به لات وهٌبل وقامت عزيٰ آنجا(١)
نيتي كردم و گفتم بزنم درهمشان

با در افتاد،،،چقد خوب ببينيد مردم
با غلامان خودم رد شدم ازمقدمشان

با قلاف و لگد و ياري مسمار آنجا
محشري كردم و آتش زده ام عالمشان

--------------
١)لات و هٌبل و عزيٰ=بت هايي بودند كه عمرابن خطاب لعنت الله تمام عمر آنها را پرستش ميكرد
--------
نقد این شعر از : آرش شفاعی
شعر گفتن دربارۀ یک حادثۀ تاریخی، یک روایت، یک قصه یا یک افسانه که همۀ مردم آن را شنیده اند و می دانند، کار سختی است. همانطور که ساختن یک فیلم تاریخی سخت است. فرض کنید می خواهید فیلمی دربارۀ حوادث صدر اسلام بسازید. آیا می توانید پایان داستان را عوض کنید؟ شخصیت های تاریخی را دیگرگون کنید یا بخش هایی از ماجراهای تاریخی را به میل خودتان کم و زیاد کنید؟ پایان بندی داستان دست شما نیست چون مثلاً همه می دانند که مسلمانان در جنگ احد شکست خوردند یا حضرت علی(ع) در جنگ خندق، پهلوان عرب را شکست داد. شما نمی توانید برای اینکه داستانتان جذاب شود، کاری کنید که مثلاً پهلوان عرب در آن نبرد زنده بماند و فرار کند تا بعد به دنبال انتقام بیاید. بهترین روش برای روایت یک داستان تاریخی چیست؟ شاید این باشد که طرح تازه ای برای روایت انتخاب کنیم. مثلاً به جای اینکه داستان از زبان شخصیت های مرکزی داستان روایت شود، شخصیت های جنبی بسازیم که به واسطۀ آنها داستان را روایت کنیم. یا اینکه زاویه دید روایت را عوض کنیم. شما در شعر سوم از این تمهید استفاده کرده اید. این باعث شده است فضای شعر از تکرار فاصله بگیرد. شعرهای اول و دوم به راستی مانند صدها شعر آیینی است که امروز در ادبیات معاصر می بینیم و می خوانیم و البته در جای خود محترم هستند. اما شعر سوم شما می توانست شعری دیگر باشد. کشفی که در تغییر زاویه دید انجام داده اید، یک کشف هنرمندانه و قابل تقدیر است اما متأسفانه در اجرای این کشف، ضعیف عمل کرده اید. چند بیتی را بخوانیم:
قبل از آني كه در آن خانه بسوزانمشان
اندگي گوش سپردم به صدا و دمشان
روضه ختم رسل بود درآن بيت گلين
لذتي داشت كه آتش ببرم در غمشان
واقعیت این است که وقتی روایت اول شخص را انتخاب می کنیم باید خود را دقیقاً در موضع راوی قرار دهیم. اول شخصی که در این شعر می بینیم، اول شخصی نیست که او را باور کنیم. اول شخصی که خودش، خود را در معرض اتهام قرار می دهد و رفتارهایش توجیه و دلیل منطقی کافی ندارد. باید برای باورپذیرکردن رفتارهای این راوی وقت می گذاشتید و سعی نمی کردید در چند بیت کوتاه، شعر را تمام کنید. این شعر اگر به خودتان کمی فرصت می دادید و از قضاوت تند و یک سویه فاصله می گرفتید و سعی می کردید به جای فحش و اتهام، رفتار راوی شعر خود را باورپذیرتر نشان دهید ظرفیت تبدیل شدن به یک شعر خوب آیینی را داشت.

دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.