عنوان مجموعه اشعار : انتظار
شاعر : حسین نوری
عنوان شعر اول : انتظارکنار پنجره نگاهم می ایستم
آمدنت را در آرزوهایم انتظار میکشم
دور دست ها را به قد و بالای زیبایت مزین میکنم
تو را در خیالم به نظاره مینشینم
ولی ناگهان حضورت رنگ سراب میگیرد
مرا چه شده است
چرا من از تو دور شده ام
چرا عطش نگاهت سیرابم نمیکند
چرا گوش دلم از شنیدن نجواهای شیرینت محروم است
و چرا جواب چراهایم را نمی یابم
انتظار و باز هم انتظار
شاید که روزی چشمان من لایق میزبانی ات شد
شاید خورشید در آسمان تیره و تار وجودم طلوع کرد
شاید قطره بارانی به شوره زار باورهایم بارید
شاید گل انتظار من هم شکوفا شد
ولی تا آن زمان چه کنم
و در این دریای طوفانی به کجا پناه برم
ساحلی نمییابم جز یاد تو
و این بار کنار ساحل آرزوها می ایستم
و با امواج واژه ها هم صدا میشوم
و تکرار میکنم ذکری که با آن دلم آرام میگیرد
«دوستت دارم ای زیبا گل دوست داشتنی»
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
سرودن شعر سپید، از شعر موزون بسیار سختتر است. دلیلش هم واضح است. اگر در شعر موزون، وزن و قافیه به کمک زبان شعر میآیند، اینجا دیگر خبری از موسیقی بیرونی نیست و کلمات باید چنان هنرمندانه انتخاب شوند که خودشان یک موسیقی و هارمونی درونی با همدیگر داشته باشند و به علاوه، نکتۀ مهمتر برای شعر سپید، قدرت خیال شاعر است که برای جذب کردن مخاطب باید بسیار قوی و سرشار از ادیهها و تصویرهای تازه باشد. بایان توضیحات ببینیم آیا این شعر موفق بوده است؟ مضمون شعر، انتظار وصال و غمم هجران است، یکی از رایجترین مضمونهای ممکن. و این حرف در قالب چه تصویرهایی زده شده: سراب آمدن یار، شورهزار افکار، آسمان تیرۀ وجود، منتظر نشستن برای شکوفه دادن گل انتظار، ساحل یاد دوست که خودش گل زیبایی است. میبینید؟ تصاویر همگی تکراری هستند. تصویرهایی نمونههایشان را در جاهای دیگر، حتی در پشت کامیونها زیاد دیدهایم: «دریای غم ساحل نداره».
وقتی تصویری مدام تکرار شود، دیگر ارزشش را از دست میدهد. ما بار اولی که یک تشبیه را میشنویم به آن فکر میکنیم، تناسبهایش را در ذهنمان مجسم میکنیم و از کشف این ارتباط لذت میبریم. اما وقتی چند بار این تصویر را بخوانیم و بشنویم، دیگر ذهنمنان حساسیتش را نسب به آن تصویر از دست مییدهد. مثلاً اولین بار که کسی گفت «فلانی زندگی پرباری داشته» ذهن شنونده به این فکر کرده که فلانی به درختی تشبیه شده که دستاوردهای یک عمر زندگی و فعالیتش شبیه میوه (بار)، پرفایده و شیرین هستند. اما امروزه ما وقتی لغت پربار را میشنویم دیگر اصلاً به این تشبیه فکر نمیکنیم و هیچ کشف شاعرانهای اتفاق نمیافتد.
حالا چه کار باید کرد؟ آیا برای ساخت تصویرهای شاعرانۀ جدید و ابتکاری، دیگر هرگز سراغ دریا و ساحل و گل انتظار نرویم؟ جواب ساده است: چرا، میشود با همینها هم تصویرهای تازه خلق کرد. منتها این کار با خواندن مداوم اشعار معروف، فکر کردن به اجزای تصویرهای آنها و بعد، کشف رابطهها و نکتههای جدید در همان تصاویر استفادهشدۀ قبلی به دست میآید. این نمونه را محمدکاظم کاظمی در کتاب آموزشی «روزنه» مثال زده است: تشبیه زلف به شب، یکی از قدیمیترین و پرکاربردترین شبیهها در شعر فارسی است که زلف یار را در سیاهی و بلندی با شب تیره و تار میکنند. در نمونههای اولیه از شعر خراسانی، میبینیم که این تشبیه به سادگی بیان شده، فرض کنید در بیت زیر دقیقی فقط تشبیه را برعکس کرده است:
شبِ سیاه بدان زلفگان تو مانَد
سپید روز به پاکی رُخان تو مانَد
در همان ایام، استاد سخن فردوسی یک قدم جلوتر میرود و با استفاده از همان تشبیه، به طبیعت شخصیت انسانی میدهد. در بخش پادشاهی خسرو پرویز از «شاهنامه»، یکی از توصیفات مربوط به صبح، صحنهای است که خورشید زلفهایش را میپیچید و پشت سر جمع میکند:
چو پیدا شد آن فرّ خورشید زرد
بپیچید زلف شب لاجورد
شاعران بعدی باز با همین تشبیه، خیالهای نو و جدیدتری ساختهاند. مثلاً در این بیت که استاد همایی در کتاب «معانی و بیان» به عنوان نمونهای از صنعت تشبیه تسویه آورده، شاعر علاوه بر تشبیه زلف یار به شب، بخت و اقبال خودش را هم به این تشبیه گره میزند:
روزگار من و زلف تو سيه همچو شب است
لب جانبخش تو و گفتۀ من چون رطب است
حالا ببینید همان تشبیه توأم زلف و بخت به شب را کلیم همدانی دوباره یک مرحله جلوتر برده، میگوید شانس و اقبالش از قصد رفته سراغ چنین زلفی:
دانسته بخت، زلف تورا انتخاب کرد
چندان که شب دراز شد، او نیز خواب کرد
شاعران استادتر، از این تشبیه زلف و شب باز هم هنرمندانهتر استفاده کردهاند و آن را در خدمت یک تصویر بزرگتر قرار دادهاند. مثلا خواجه حافظ در آن بیت شاهکار گفته است:
معاشران، گره از زلف یار باز کنید
شبی خوش است، بدین قصهاش دراز کنید
اینجا تشبیه اولیه کاملاً غیر مستقیم و پنهانی به کار رفته و بیتی حافظانه ساخته. میگوید زلف یار را (خودش را، یا قصهاش را) باز کنیم تا خوشی امشبمان بیشتر و بلندتر شود. بافتی به هم پیچیده از تصاویر. شبیه همین کار، یعنی ایجاد شبکهای از تصاویر را سعدی در بیت زیر انجام داده است:
هر شبم زلف سیاه تو نمایند به خواب
تا چه آید به من از خوابِ پریشان دیدن
اما فکر نکنید تصویر ساختن با این ایده تمام شده است. در روزگار ما هم میشود باز با همین ایده، خیالپردازیهای جدید کرد. مثل این بیت از غلامرضا شکوهی که همان تصویر را با اضافه کردن عبارت «اسم شب» امروزی کرده و با آن تصویری ساخته که برای مخاطب امروز قابل فهم و لذت بردن است:
کنون که اسم شبِ زلف تو پریشانی است
مگو به آینه، آیینه یاد میگیرد
پس پیشنهاد میکنم یا دیگر سراغ دریای غم بدون ساحل نرویم، یا اگر خواستیم از همین ایده استفاده کنیم، چیزی جدید به این تصویر تکراری اضافه کنیم. هنر شاعری، این است.