عنوان مجموعه اشعار : قدیس
شاعر : نیکتا هاشمی
عنوان شعر اول : قدیسکاش در کالبد یک قدیس
می روییدم
و در قلب سرخش
جوانه میزدم
شبها تا سپیده دم
سرد و ساکت
مقابل تندیس مریم
زانو میزدم,
دعا میخواندم
و معبد را جارو میزدم
کاش روح پاک جوانی بودم
که پیش از گناه
مرده بود...
عنوان شعر دوم : خاکسترجان من در آتش اسپند سوخت
این همه احساس
خاکستر شد
و بر باد رفت...
عنوان شعر سوم : نفس بکشنفس بکش
آشوب نخواهد ماند
روزگار آتش و دود
روزگار آهن و سنگ
و حالا روزگاران دیگریست
روزگار سرفه های سیاه
میخواهند خفه ات کنند...
نفس بکش
جان من!
روزگار گذشتنیست...
نقد این شعر از : احسان رضایی
خانم هاشمی، شعرهای شما سرشار از احساس است اما کار شاعر فقط بیان احساسات نیست، بلکه بیان هنرمندانۀ این احساسات است که شعر را میسازد. برای اینکه بحثمان کمی کارگاهیتر شود، بیایید روی شعر دوم شما متمرکز شویم. نوشتهاید:
«جان من در آتش اسپند سوخت
این همه احساس
خاکستر شد
و بر باد رفت...»
اینجا شاعر خودش را به اسپند تشبیه کرده که در آتش سوخته. خب میدانیم که دانههای اسپند یا اسفند را برای محافظت از چشمزخم در آتش میریزند تا دود کند و بعد با خواندن دعا یا فرستادن صلوات، دود آن را به سمت خود و اطرافیان و اطراف محل فوت میکنند تا از چشم و نظر در امان بمانند. پس وقتی شاعر مثل اسپند سوخته، میتوانیم تصور کنیم که این سوختن هدفی داشته مثلاً در امان ماندن یارش، یا رسیدن به محبوبش، اینطوری که با آن فوتی که به دود آتش میکنند ذرات وجودش به سمت محبوب برود. (بیدل دهلوی شبیه به همین را در یک بیت گفته و خواهش کرده که بعد از مردنش، در خاک او حنا بکارند تا شاید با درآمدن گیاه حنا و استفاده از آن حنا برای حنابندان معشوقش، اینطوری به آرزوی بوسیدن دست و پای یار برسد:
شاید به پایبوسی نازیم بعدِ مردن
غیر از حنا مکارید در خاک مرقد ما)
به هر حال تشبیه سوختن شبیه اسپند، خودش به تنهایی تشبیه شاعرانهای بود اما به ادامۀ شعر توجه کنیم. سه خط بعدی، تمام این حدس و گمانهای شاعرانه را باطل میکند و میگوید سوختن من بدون هیچ دستاوردی بود.در خود سوختن و خاکستر شدن البته یک جور تشبیه هست، اما با این تشبیه جدید آن اسپند در ابتدای شعر، معناهای شاعرانۀ بالقوهای را که میتوانست داشته باشد از دست داده. مثل این است که شما یک موتور جت داشته باشید که بشود با آن هواپیما ساخت، اما ببرید آن را بگذارید گوشه انبار و استفادهای از آن نکنید.
حالا بیایید مشابه همین را در شعر زندهیاد قیصر امینپور ببینیم. در دفتر «آینههای ناگهان» شعری با همین سوختن اسپند هست:
«چه اسفندها... آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردیبهشتی
که گفتند این روزها میرسی
از همین راه!»
اینجا هم شاعر با سوختن اسفند شروع کرده، اما در ادامه دلیل اسفند دود کردن را هم آورده و میگوید برای چشم نخوردن یک روز خوب در زندگیاش اسفند دود کرده. به علاوه با آوردن صفت «اردیبهشتی» برای آن روز خوب و بهشتی، یک لایۀ معنایی دیگر هم به شعر داده و ما فکر میکنیم اسفند اولی میتواند به معنای ماه اسفند هم باشد. اینطوری میگوید ما برای چشم نخوردن روزهای خوش آینده، روزهای فعلی را داریم میسوزانیم. میبینید؟ ایدۀ اولیه همان سوختن اسفند بود که شما هم از آن استفاده کردهاید، اما شکل بیان این ایده است که تفاوت را میسازد.
شما احساس قوی و ایدههای اولیه خوبی دارید. به احساسات اکتفا نکرده و روی این ایدهها کار کنید. ببینید هر حرف را چند جور میشود بیان کرد؟ و کدام شکلش شاعرانهتر است؟ برای این کار هیچ چیز به اندازۀ خواندن شعرهای خوب، مفید و کمککننده نیست. تا میتوانید شعر بخوانید و روی ساختار آنها فکر کنید. موفق باشید.