عنوان مجموعه اشعار : باز هم ...
شاعر : جواد اسلامی
عنوان شعر اول : دل شهردل شهر
.
باز هم باد زمستان امروز
رفت و افتاد در آغوش درخت
شاخه ها را به تلاطم انداخت
کرد شکوائیه در گوش درخت
از درخت آه بلندی برخاست
پنجه می زد به گریبان زمین
گفت ای داد ! دل شهر کجاست؟
ای زمین ! مادر دل داده ! ببین!
کودکی بیکس و تنها دیشب
خسته از همهمه ی عصر جدید
روی یک تکه مقوا جان داد
بس که از سوزش سرما نالید
زد زمین ناله و لرزید به خود
گفت ای شسته ز آدمها دست
در درون دلم آرام بگیر
هرچه گرما ست در آغوش من است
باد با صیحه خروشید به ابر
شهر ،خالی مگر از مهر و صفا ست؟!
کوچ کن ! لایق باریدن نیست
شهر بی عاطفه ،مغضوب خدا ست !
.
جواد اسلامی حسن آبادی
عنوان شعر دوم : **
عنوان شعر سوم : **
چهارپاره قالبی است که توانمندی بسیاری برای روایت دارد. از یک طرف می توان از ظرفیت های وزن و قافیه استفاده کرد و از طرف دیگر دست و پای شاعر در بیان روایت خود بسته نیست و می تواند به راحتی ماجرایی را که در ذهن دارد، روایت کند. البته یک خطر همواره وجود دارد، این که وجود سابقۀ ذهنی دربارۀ چهارپاره های روایی فراوانی که در طول سالها خوانده ایم، ذهنیت شاعر را تحت تأثیر قرار دهد و شاعر از نظر زبان، نوع روایت، بیان و تصویرسازی تحت تأثیر قرار گیرد. شعر «دل شهر» می توانست شعر خوب تری از چیزی که هست باشد اگر شاعر به دو مسأله توجه می کرد. اولین ایرادی که من در این شعر می بینم، این است که تکلیف شاعر برای روایت چندان با خودش روشن نیست. بگذارید توضیح بدهم. روایت اساساً بر تخیل بنا شده است. اینکه باد به آغوش درخت می افتد تنها در ذهن و تصور یک شاعر ممکن است روی بدهد. گفت وگوی میان درخت و زمین هم بر همین مبناست و شاعر نشان داده است که قصد دارد از حرکت ذهنی خود استفاده کند. این شروعی امیدوارکننده برای شعر است اما از میانۀ شعر دیگر درخت و زمین شخصیت درختی و زمینی خود را از دست می دهند. دیگر با یک «درخت» و یک «زمین» رو به رو نیستیم، با دو انسان خردگرای نصیحتگری رو به روییم که از بدکرداری انسان های دیگر به درد آمده اند و دارند شعارهای اخلاقی می دهند. در این شعر حتی لحن این دو موجود عین هم است، آنها مثل هم حرف می زنند و در پایان هم با بیان یک نکتۀ زیبا و یک جملۀ قصار به کار خود پایان می دهند. اگر قرار بود در پایان شعر به یک جملۀ قصار برسیم، دیگر چه نیازی به شخصیت پردازی درخت و زمین بود؟ می شد شاگردی به محضر استادی برسد و استاد در پایان با گفتن یک جملۀ درخشان هوش از سر شاگرد بپراند.
نکتۀ دوم به نکتۀ اول ربط دارد و ادامۀ همان است. پایان بندی شعر را بخوانید: «شهر بی عاطفه، مغضوب خداست» حالا این پایان بندی را با شروع شعر مقایسه کنید. حرف از درخت و باد است. مقایسۀ میان شروع و پایان شعر احتمالاً خودتان را هم با ما همصدا می کند که شعر بد و شعاری تمام شده است. درحالیکه پایان بندی از نقاط استراتژیک شعر است و باید برایش برنامه داشت.