باید توقعمان را از شعر بالا ببریم



عنوان مجموعه اشعار : ریشه
عنوان شعر اول : ریشه
ما دو دلداده٬ دو از ریشه جدا
او جهانی دگر و
من در آغاز سقوطی دگرم
چون دو خطیم که از آغاز ٬
فلک
مُهر غمگین موازی شدگی
روی پیشانی‌مان نقش زدست
او همان «بود» منست
آن محال شَبَه جمع نقیضین
که از جسم زمان
به «شدن» خیره شده
و چه کس می‌داند
چه بر این سایه بی‌روح گذشت
زندگی معرکه حسرت‌هاست
و در آن قابله‌ای
با گدازی ابدی می‌پرسد:
حاصل زایش محتوم دو نقض
حاصل پوچ سرانجام دو هیچ
بجز آزار چه باید بودن؟
اگر از خاک به خاک
اگر از جسم به جسم دگری پرده دریم
پس چرا باید زیست؟

عنوان شعر دوم : تولد دردآلود
شعر می شوم برای تو
به یُمن زاد روزت
نوزدهمین روز
از آخرین داشته های بهار
ماه ثبات سلطنت خورشید

پیاپی بهار
ترمه گون قباییست
از جنس سبز فاصله
آغشته بر تنت
و نسیم
در پیچ و تاب سیاه گیسوان تو
اسارتیست در امید رهایی
امروز روز توست
روز آمدن از عدمی پوچ گونه
تو شکل دردی
دردی که آغوش خود آخته
تا ماوراء جنون
بر یاخته های سرت می رقصد
چاره کَش گزیر روحی
در تبعیدی خودخواسته
زیر شلاق سرد خاطره
با این همه
سرخوشی و نغمه خوان
مهربانی چون باران
روح افزا آوائی بر لب
دردانه ای نازک خیال
که کهکشان درد
با سرعتی فراتر از نور
چونان معبودی ازلی
دورادور توست
ما دو پنجره ایم اسیر دو دیوار
دو خط موازی
هر دو از جنس شوریم،بر بام عاطفه
رسیدنی نیست، اما
همینکه می دانیم از جنس همیم کافیست

عنوان شعر سوم : سرزمین
ستاره گان تابیدند
و چشمان دخترکان
آب میشوم
زیر قدم‌های گرم شیطنتها
و بر آسمان معلق
زیر تیغ آفتاب، سرما سرازیر گشت
چون فاجعه ای ستبر در روزگار شیدایی
کنون آواز سوزناک قوالان،
یا حجم بی رنگ رقاصان
الاهگان در خواب چوپانانند
گویی خداوند بلاهت انتقام از تمدن می‌ستاند
و اشتر سواران پای کوبان بادیه
زمانی زنجیر تعصب می دریدند
کنون چاه نفت می مکند
این تمام تاریخ تبار ماست
اه سرزمین من،
از چلاندن استخوانهای خورد شده ات
خونابه ی ستم می چکد
خون و چرک
لای نان دهقانان دفن شده
زیر لایه های جر خورده ی زمین
عدالت را از کهنه کتاب های نخوانده مجوئید
وقتی تبرزین ظلم میان جناق سینه ی تاریخ این ملک
ناجوانمردانه خشک شده
در خفقان و تشویش و سکوت
عدالتی نیست
کمی هم بگذارید داروین مسخره خدایی کند
من و تو از نسل میمون باشیم
کمتر زجر می کشیم
نقد این شعر از : آرش شفاعی
هدف ما از شعر گفتن چیست؟ به این سوال پاسخهای متفاوت می توان داد، یکی به دنبال این است که احساساتش را به دیگران نشان دهد و در احساسات دیگران تصرف کند، دیگری به دنبال این است که اندیشه ای را با مخاطبانش به اشتراک بگذارد و ... هدف از شعرگفتن هرکدام باشد یا نباشد، برای رسیدن به این هدف باید یک کار کرد: تأثیرگذاری بر مخاطب. چاره ای جز این نیست که مخاطب خود را تحت تأثیر شعر خود قرار دهیم وگرنه مخاطب به سادگی شعر ما را کنار می گذارد و به سراغ دیگری می‌رود.
مثلاً فکر کنید مخاطبی شعری بشنود که بخشی از آن این است:
آن محال شَبَه جمع نقیضین
که از جسم زمان
به «شدن» خیره شده
به نظر شما چیزی از این سطر خواهد فهمید؟ ممکن است بگویید که من اندیشه ای داشته ام که برای گفتنش به این شکل از بیان شعری متوسل شده ام. چالش اصلی شعر همین است که چگونه هم حرفهایمان را به مخاطب منتقل کنیم و هم کاری کنیم که او از شعر فرار نکند، حداقل درصدی با ما همراهی و همدلی کند. مثلاً از طریق زبان. زبان می‌تواند دریچۀ خوبی برای ورود مخاطب به دنیای شاعر باشد، اگر زبان شعر محکم باشد، یا حداقل اینکه تکنیک هایی در زبان به کار گرفته شود که باعث جذب مخاطب شود و حس کند که در حال خواندن شعر است.
مثلاً به نظر شما در این سطرها:
اگر از خاک به خاک
اگر از جسم به جسم دگری پرده دریم
پس چرا باید زیست؟
زبان چه کارکرد ویژه ای دارد؟ تخیل چه؟ اگر همین سطرها را بدون وزن بنویسیم با یک جملۀ شعاری و یک اندرز چه فرقی دارد؟
اگر همین کار را با این سطرهای شعر شاعر انجام بدهیم و آنها را پست سر هم بنویسیم و وزن را هم فراموش کنیم، بین آنچه شعر و نثر عادی خوانده می شود، چه تفاوتی است؟ چه حس شاعرانه ای؟ چه تصویر خیال انگیزی؟ چه کاری در زبان؟
عدالت را از کهنه کتاب های نخوانده مجوئید
وقتی تبرزین ظلم میان جناق سینه ی تاریخ این ملک
ناجوانمردانه خشک شده
در خفقان و تشویش و سکوت
عدالتی نیست
باید کمی سطح توقع خود شاعر از شعر بالا برود تا بتواند مخاطب را با خود همراه کند.

دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.