عنوان مجموعه اشعار : جنون بی پیگرد
شاعر : فریبا سرفراز
عنوان شعر اول : میوه ی ممنوعهمیوه ی ممنوعه ی من خواب ببینم ترا ؟
در وسط خواب مجاز است بچینم ترا ؟
ذکر تو در هر نفسم ای همه ی باورم
در عجبم در پس یک شک و یقینم ترا
سخت بهم ریز مرا گِل بشود خاطرم
یاد تو اید بسرم صاف ترینم ترا
گر که محبت بکنی یا که جفا خوب من
هرچه کنی هرچه کنی باز همینم ترا
ترسم از این است اگر فرصت دیدار شد
اشک امانم ندهد سیر ببینم ترا
میوه ی ممنوعه ی من خواب ببینم ترا ؟
در وسط خواب مجاز است بچینم ترا ؟
عنوان شعر دوم : تامل کنمیروی اما تامل کن کمی اهسته تر
خاطراتم را نمیگویم غرورم را نبر
مانده ام گیج و مردد در سراشیب زمان
بال احساسم شکست و باز میگویی بپر
یک زمان یک حادثه یک رفتن بی انتها
لااقل ای کاش میگفتی چه افتادت به سر
چشم باز است و نمیبینم نمی دانم چرا
حرفها را هم نمیفهمم شدم هم کور و کر
جیب احساسم همه خرج تو کردم بی حساب
کودک دل ناله سر داده که میخواهم بخر
عنوان شعر سوم : جنون بی پیگردگفته بودی که دوستم داری و دل
راه عشق دیوانه وار میورزد
این دروغ قسم به اسم خودت
به هزار حرف راست میارزد
گرچه باورم نکرده بودی تو
من ولی برتوسخت مشغولم
توجواب تمام من بودی
بی تو من تا همیشه مجهولم
باسکوتت چنان سفر کردم
تابه دنیای واژه های غریب
حال میشناسم این سکوت ترا
از همین سایه های سرد وعجیب
از همین تلاطم سخت اما دور
از همین جنون بی پیگرد
از همین خط قرمز که دلم
رد شدو سمت عشق تو طی کرد
با خواندن اشعار خانم سرافراز به نظر میرسد که قبل از هر حرف و نقد و نظر دیگری در مورد وزن، تصویرها یا قالب اشعار، باید در مورد زبان شعر صحبت کرد. در این سه شعر، عنصر زبان هنوز به مرحلۀ تثبیت نرسیده و اشکالات فراوانی دارد:
اول اینکه با زبانی مواجه هستیم که تکلیفش با خودش مشخص نیست: از یک طرف شاعر با همان بیت فوقالعادۀ ابتدایی، نشان میدهد که میخواهد با مخطاب امروزی سخن بگوید و از اصطلاحات امروزی استفاده میکند (در وسط خواب بچینم تو را؟ جیب احساسم، خاطراتم را میبری غرورم را نبر، کودک دلم میگوید بخر،...) اما در عین حال در بخشهای دیگری از شعر اصطلاحات قدیمی و بدون کاربرد در زبان امروزی را شاهدیم («ذکر تو در هر نفسم»، «یاد تو آید به سرم»، «چه افتادت به سر؟»، «را ه عشق دیوانهورار میورزد»، ...) که اغلب این اصطلاحات قدمایی هم در پایان مصرعها آمده و معلوم است به ضرورت وزن و قافیه از آنها استفاده شده، نه منطق دیگری. ممکن است شاعری آگاهانه و به عمد بخواهد از کلمات دیروزی، استفادههای امروزی بکند (همان کاری که اخوان ثالث در شعرش کرده) آن موضوع بحثش جداست. اما اینکه در وسط زبانی ساده و خودمانی امروزی، یک دفعه لحن عوض شود و گوینده با زبانی دیگر صحبت کند، پسندیده نیست. مثل این میماند که با کسی همکلام شویم که حرفهایش مدام بین خودمانی شدن و عصا قورتداده صحبت کردن، نوسان کند و تکلیف خودمان را با او ندانیم.
ایراد دوم، که باز هم از تنگناهای وزن و قافیه میآید، ایرادهای دستوری است. این مصرع را ببینید: «در عجبم، در پسِ یک شک و یقینم ترا» منظور شاعر این است که ارتباطم با تو چیزی بین شک و یقین است که آیا به وصال میرسم یا نه، اما اینجا از رای مفعولی استفاده شده: «تو را» در حالی که فعل این جمله نیازی به مفعول ندارد: من در شک و یقینم. باز مصرع دومِ بیت بعدی را ببینیم: «یاد تو آید به سرم، صافترینم ترا» قاعدتاً یاد کسی به خاطر ما میاید، نه به سرمان. بعد از این جمله هم «صافترینم ترا» چندان خوش ننشسته. آیا این عبارت یعنی من برای تو از همه صاف و صادقترم؟ آن وقت ارتباطش با جملۀ قبلی و به یاد دلدار افتادن چیست؟ در بیت پایانی غزل دوم میخوانیم «جیب احساسم همه خرج تو کردم بیحساب» که ابتدای مصرع از لحاظ دستوری یک حرف اضافۀ «از» کم دارد، چون از جیب خرج میکنیم، نه خود جیب را. مگر اینکه تشبیه را عوض کنیم و مثلاً بگوییم «پول احساسم». در شعر سوم و چهارپاره هم از این اشکالات دیده میشود. مثلا «من ولی بر تو سخت مشغولم» که قاعدتاً بر دوست داشتن تو مشغول هستم درست است. یا در پارۀ آخر، این بیت معنای دقیقی ندارد: «از همین تلاطم سخت اما دور/ از همین جنون بیپیگرد» عبارتهایی هستند که از لحاظ زبانی مشکل دارند. جنون، جرم نیست که پیگرد لازم داشته باشد. شاید پیگیری منظورتان بوده. سخت و دور هم صفتهای مناسبی برای تلاطم نیستند. ممکن است شاعر خودش بخواهد صفتهای جدیدی برای یک شیء، فرد یا حالت به کار ببرد اما تناسب معنایی را هم باید در نظر داشت.
با توجه به این دو دسته از ایرادها، به نظر میرسد نیاز به دقت بیشتری بر روی زبان شعر هست. زبان، اولین مواجهۀ خواننده با اثر و به اصطلاح ویترین اصلی یک شعر است. اگر خواننده به چنین دستاندازهایی در زبان روبهرو بشود، امکان برقراری ارتباط با شعر را از دست میدهد و هیچ چیزی بدتر از این، برای شعر نیست.