عنوان مجموعه اشعار : شماره هشت
شاعر : اکرم (الهه) هاشمی سجزئی
عنوان شعر اول : استکان#
میرسد هر لحظه از در میهمان دیگری
یک نفر هم میشود خود میزبان دیگری
کفش او را در ردیفی میگذارد یک نفر
با سلام کفشدار مهربان دیگری
میفرستد زائران را زیر خیمه یک به یک
مینشاند بین آنها میهمان دیگری
توی سینی چیده چندین استکان چای را
میگذارد بین آنها استکان دیگری
«مینشیند روی سینه، خنجرش را میکشد...»
باید این خط را بخواند روضهخوان دیگری
میزند هی روی سینه پرچمی با دست باد
دستهایش میدهد آن را تکان دیگری
مینشیند گوشهای و اشکهایش میچکد
با حضور او گرفته روضه جان دیگری
عطر نرگس باز پر کرده فضای خیمه را
چون که دارد روضه امشب میهمان دیگری
عنوان شعر دوم : قاصدکهمیشه غوز کرده روی دشتی که مهآلود است
میان ایل، یک چادر که اطرافش پر از دود است
و رَدّ ختری عاشق که رفته از میان ایل
میان برفها و روسریش افتاده در رود است
من آن مردی که در شب روی اسبش تند میتازد
به عشق ماهبانویی که وقت مردنش زود است
شبیه قاصدک با یک تکان میپاشم از هم زود
وجودم قالی پوسیدهی بی تار و بی پود است
و یک مادر که میریزد سر خود خاک گرمی را
که مثل دودههای داغ که میریزد از عود است
من آن رودم که قبر دختری از ایل بر دوشم
و میپیچم به جان دشتهایی که مهآلود است
عنوان شعر سوم : __
هر دو شعر ارسالی از نظر توجه شاعر به سلامت زبان، توجه به ریزه کاری های زبانی و ایجاد عاطفه در مخاطب، امیدوار کننده و شایستۀ تحسین اند. در هر دو شعر شاعری را می بینیم که فقط به رفع تکلیف فکر نکرده است، شعر را ویراستاری حرفه ای کرده است و سعی کرده است هرجا که می تواند از ظرفیت های واژگان بیشترین بهره مندی را ببرد. این ها همه نشان دهندۀ این است که با شاعری مواجهیم که خط و ربط شاعری را به درستی می داند و می فهمد و خود به خوبی راه و چاه شعر را می شناسد و می داند چه چیزهایی به نفع شعر اوست و چه چیزهایی به ضررش.
در این نقد سعی دارم نگاهی کلی و تطبیقی به دو شعر کنم. از دل این نگاه تطبیقی است که حرف اصلی خود را دربارۀ آنها خواهم زد. در غزل اول از همان اول ورود «یک نفر دیگر» نشان دهندۀ این است که قرار است ورود این فرد اتفاقی در شعر باشد. پس شاعر مخاطب خود را در انتظار می گذارد. او وارد مجلس می شود و فضاسازی شعر یعنی زائر، خیمه، کفش دار و استکان چای ما را با این مطلب آشنا می کند که قرار است دربارۀ یک روضه چیزی بشنویم. بعد شاعر سعی می کند صدای تازه ای را وارد شعر کند: روضه خوانی که دارد مصیبت می گوید. از این جا یکی دو بیت هم شعر فضای روضه و سینه زنی و اشک ریختن می گیرد تا به پایان شعر می رسیم و با نشانه هایی چون نرگس و میهمان، متوجه می شویم که گرهی که در ابتدای شعر ایجاد شده بود، در پایان بدون مستقیم گویی به زیبایی گشوده می شود.
در شعر دوم فضای شعر فضای عشقی ایلاتی است. دختری که رفته است، مرد اسب سواری که عاشق است، مادری که داغدار است و قبر دختر ایلاتی. این داستان عشق ناکام دختر ایلاتی داستان بسیار گفته ای است. دختر، مرد و مادر به عنوان عناصر تشکیل دهندۀ داستان تنها به روایتی از دور و بدون تشخص در شخصیت پردازی شان روایت می شوند و ما از دلیل اینکه چرا دختر رفته است و مرده است و مرد برای نگه داشتن او کاری نکرده است چیزی نمی فهمیم. ضمن اینکه فضای ایلاتی شعر، خیلی توریستی روایت شده است. زندگی عشایری ویژگی ها و لحظه ها و تجربه هایی دارد که در صورت وارد شدن و تصویرشدنشان در شعر، غزل را زنده و خاص می کرد اما روایت شاعر از این زندگی، روایتی کاملاً از بیرون، براساس ذهنیت مشترک و بدون تجربۀ مستقیم است و به همین دلیل خونی ندارد.
حالا روایت دو غزل را با هم مقایسه می کنیم. در غزل اول کشف تازه ای در شیوۀ روایت داریم. شاعر بدون اسم بردن و ورود مستقیم با استفاده از نشانه ها مخاطب را درگیر روایتی می کند که در آن صداهای مختلف حضور دارند اما در شعر دوم صدای غالب صدای شاعر است که تنها به توصیف شخصیت ها می پردازد. شخصیت ها کاری نمی کنند و به همین دلیل روایتی هم وجود ندارد و کنش و واکنشی شکل نمی گیرد. به همین دلیل است که معتقدم غزل اول یک غزل روایی خوب و جمع و جور است اما غزل دوم نتوانسته است روایتی قابل توجه برای مخاطبانش را شکل دهد.