فرصت‌سوزی




عنوان مجموعه اشعار : تولد
شاعر : احمد نارویی


عنوان شعر اول : تولد

تولد را نمیخواهم بگیرم جشن،غم دارم
و از دنیا بدون عشق و دور از دوست بیزارم

سفر کردی، دلم درگیر غم شد سخت بی کس شد
حقایق را بفهم از چهره ی غم دار بیمارم

بگو جانم! اگر بودی کنارم حال دل این بود؟
اگر بودی چنین بودم،همین با رنج بسیارم؟

چرا اینگونه میخواهم تو را عشقم! نمیدانم
به جای یارِ دیگر من غمت را دوست تر دارم

صدایت روح و جان میداد، ای آرامشم برگرد!
بیا پیشم! خلاصم کن از این کابوس هر بارم

من از دنیا فقط پاییز سهمم شد بهارم رفت
دلم خون شد سفر کردم من از شهرت دِلازارم

اگر پیشم بیایی می‌نشیند غم به دل سردی
ولی پیشم نمی آیی،به غم زنجیر و غم دارم

خلاصه کل اشعارم شده تعریف از عشقم
غزل ها را که میگویم دلم غمگین و میبارم

غمم دنیای دور از اوست دل غم شد و دیگر من
تولد را نمیخواهم بگیرم، جشنِ غم دارم

عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. نخستین نکته ی تذکردادنی در این غزل، به قافیه مربوط است؛ به تکرار قافیه. اساس استخدام قافیه بر ایجاد شگفتی در خواننده از تناسب موسیقایی هجای آخر کلمات با یکدیگر است؛ این که جملات تازه (بیت های تازه) ی غزل، با وجودِ داشتن حرفی دیگر، حرفی علاوه بر حرف ابیات پیشین، از حیث پایان بندی، موسیقی یی شبیه به یکدیگر، شبیه به آن دیگرها داشته باشند. کار قافیه، نقطه گذاشتن در پایان جملات است. اما اگر قرار باشد این نقطه ها کلمات تماماً یکسانی باشند، دیگر نه شگفتی یی رقم می زنند و نه شاعرشان کار سختی انجام داده است؛ کاری که از کلام عادی متمایز باشد. درست به همین دلیل، تکرار کلمات به عنوان قافیه، پسندیده نیست. البته قدما دو بار تکرار یک کلمه ی قافیه در یک غزل را بلاعیب می شمرده اند. درست است که اساس قواعد عروضی، در اصل سلیقی بوده (احصاء سلایق عامه) اما به هر روی، دست کم می توان پذیرفت که تکرار دو کلمه ی عیناً مشابه در مقام قافیه، (برعکس حالت مکرری که ردیف دارد)، القای موسیقی نمی کند. در این غزل نُه بیتی، کلمه ی «دارم» (با احتساب مصراع مکرر پایانی) چهار بار تکرار شده است. بیت اول، بیت خوبی ست از این جهت که توانسته مفهومش را کامل منتقل کند. اما در همین بیت خوب، آغاز شدن مصراع دوم با واو مفتوح، از طبیعی شدن کلام کاسته است. ما معمولاً سخن را (جمله را) با واو (آن هم فتحه دار) آغاز نمی کنیم. اگر چنین کنیم، مخاطب مان حس خواهد کرد که پشت تریبونی ایستاده ایم و داریم از موضعی رسمی با او حرف می زنیم؛ نه صمیمانه. نتیجه این که: حاصل آوایی مفتوح شدن واو، دست کم این می تواند باشد که صمیمیت را از سخن ما می گیرد. در شعر البته هیچ قانونی همیشگی نیست و نمی توان بعید دانست که بتوان در بیتی هم با مفتوح شدن واو، کارکردی از «انطباق موسیقی با محتوا» بیرون کشید و به شعر بخشید. از همین بیت اول، درس دیگری هم می توان گرفت؛ این که باید مراقب باشیم فرصت سوزی نکنیم و مجال وزنی یی را که یک مصراع در اختیارمان گذاشته، با اولین کلمه یا تعبیری که به ذهن مان می رسد ـ مخصوصاً اگر تکراری و حشوآلود باشد ـ بیهوده پُر نکنیم. کار شاعر، تنها پر کردن جدول نامرئیِ (شنیداریِ) عروضی با کلمات نیست. در مصراع دوم بیت اول، «بدون عشق و دور از دوست» تقریباً هر دو یک معنا دارند و فارغ از این که از میان این دو تا کدام را باید اولویت داد و نگه داشت (که من گمان می کنم «دور از دوست» وجه عاطفی دقیق تری نسبت به «بدون عشق» دارد)، می توان گفت که یکی از این دو، صرفاً مفهوم دیگری را تکرار کرده است. در بیت دوم با تناقض عجیبی رو به رو می شویم؛ شاعر که در تمام بیت اول کوشیده بوده معشوق را دور از خود نشان دهد و در بیت دوم هم بر سفر کردن او تأکید می کند، در مصراع دوم بیت دوم، خطاب به معشوقی که حضور ندارد، می گوید: «حقایق را بفهم از چهره ی غم دار بیمارم»! چطور از معشوقی که در سفر است، می توان انتظار داشت که چهره ی غمگین عاشق را ببیند و از آن چیزی بفهمد؟! درس این بیت برای ما، لزوم حواس جمع بودن است در مورد فضایی که در شعرمان ساخته ایم... و پایبند ماندن به مقدماتی که قبلاً چیده ایم. بیت سوم، مصراع اول لطیفی دارد؛ مفهومش را با عاطفه ای ملموس و جان سوز بیان کرده است. اما در مصراع دوم، آشکارا «همین» فقط برای پر کردن وزن آمده... نمی گویم که هیچ کارکردی در بیت ندارد ولی مطابق با بیان مرسوم و کلام طبیعی و روان هم از اب درنیامده. بیت چهارم باز مفهوم را خوب رسانده ولی مصراع دومش نکته ی نحوی ظریفی دارد؛ شاعر سروده است: «به جای یار دیگر، من غمت را دوست تر دارم». به نظر می رسد که شکل درست نحوی و کاربردی این جمله، یکی از این دو حالت باشد: «به جای یار دیگر، من غمت را دوست دارم»، یا: «از یار دیگر، من غمت را دوست تر دارم». به عناصری که دست به دست همدیگر داده اند و مفهوم بیت پنجم را برای ما آشکار کرده اند، نگاه کنید؛ «صدا، روح و جان، آرامش، کابوس». این ها هیچ تناسبی با همدیگر ندارند. به همین دلیل هم نتوانسته اند سپهر همبسته و یکدست و یگانه ای در ذهن ما رقم بزنند. معلوم نیست فقدان صدا چه ربطی به کابوس دارد و چطور می تواند موجد آن باشد. معلوم نیست «این» کابوسِ هر بار (تکراری) دقیقاً چه کابوسی ست. معلوم نیست روح و جان در این وسط چه کار می خواسته اند بکنند. اگر صحبت از مرگ و زندگی بود، روح و جان گرفتن از صدا بجا می بود. علاوه بر این، نباید از خاطر برد که «برگرد / بیا پیشم» هم با وجود صمیمیتی که در بیان شان موج می زند (و این هم ارج و ارزش خودش را دارد)، از سنخ همان تکرارهای بیهوده نمای وزن پُرکُن به نظر می رسند. در بیت ششم باز شاعر فراموش می کند که تا این جا چه داستانی برای خواننده ی شعرش تعریف کرده بوده. تا جایی که یادمان است، آن که سفر کرده، معشوق بوده نه عاشق (بر اساس بیت دوم). اما در این بیت، شاعر عاشق است که سفر می کند! می گوید: «سفر کردم من از شهرت». باید تکلیف خواننده را با ماجرای شعر روشن کرد؛ که بالأخره داستان چه بوده؟؛ آیا معشوق سفر کرده و شاعر را تنها گذاشته یا برعکس؟! در این بیت، دو تا «من» آمده که با سخت گیری می توانیم هر دو را حشودار بدانیم؛ در واقع بیت بدون این دو «من» هم آسیبی نمی دیده و حضور این دو هم کمکی اضافی به بیت نکرده. تنها کاری که حضور «من»ها در این بیت کرده، پُر کردن وزن بوده است. به نظرم تصویرسازی بیت هم خوب پرداخت نشده. شاعر احتمالاً می خواسته رنگ سرخ برگ های پاییزی را چنان برجسته کند که با «دلم خون شد» تناسب بیابد امّا عملاً چنین نشده. تأمل در کلمه ی «دلازارم» هم جا دارد. اگر شاعر می خواسته بگوید «آزرده دل هستم» اما گفته «دلازارم»، خُب... کاربرد درستی را به کار نبرده. اما اگر می خواسته معشوق را «دلازار» بنامد و بگوید: «... ای دل آزار من!»، با آن که باز معنا بهتر می شود اما هنوز اشکالی در بیت باقی می ماند؛ بیت چیزی در مورد دل آزار بودن معشوق و آزرده شدن دل عاشق توسط وی به ما گزارش نمی دهد. اتفاقاً برعکس؛ آنچه بیت به ما می گوید، سفر کردن عاشق است و اگر کسی در این میان دیگری را آزار داده باشد، عاشق است نه معشوق. در بیت هفتم، حذف فعل به قرینه ی معنوی، مصراع دوم را قدری صعب و معقّد کرده. شاعر می خواسته بگوید: «به غم زنجیر [هستم] و غم دارم». ضمناً یکی از همین دو تا (یعنی: به غم زنجیر [هستم] و غم دارم) همم تکراری و اضافی و حشوناک است. مشکل حذف فعل، بیان مصراع دوم بیت هشتم را هم از روانی ساقط کرده؛ «غزل ها را که می گویم، دلم غمگین [است] و می بارم». در بیت آخر هم «دل غم شد» بیان دلچسبی ندارد. به نظرم تأمّل و وسواس بیشتر شاعر در رعایت این قبیل اسالیب بیانی، می تواند شعر دوست شاعرمان را از اینی که هست قدمی فراتر ببرد و قدری سلامت ببخشد.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.