عنوان مجموعه اشعار : شادی زارهای شبانه
شاعر : علی نظری سرمازه
عنوان شعر اول : اباالفضل اباالفضل است و غم خوار حسین است/
در اوج تشنگی یار حسین است/
درون آب باشی و ننوشی/
فقط کار علمدار حسین است/
عنوان شعر دوم : زمستانی پر از پاییزخلاف و خولی و خون ریز تا کی؟!
جنون جنگ های هیز تا کی ؟!
بهار آرزو را سر بریدند/
زمستانی پر از پاییز تا کی؟!
عنوان شعر سوم : آن عشقعطش،آتش به آن عشق می زد/
به آن نوجوان عشق می زد/
عطش،آتشفشان خون به پا کرد/
عطش،آتش به جان عشق می زد/
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر سه دوبیتی. یکی از شعرهای حاضر (شعر نخست) به اعتبار اشارات صریحش شعری عاشورایی ست. شعر سوم نیز با پادرمیانی «عطش و خون» و البته «آتش»، و البته تر [!] صحبت از «عشق»، می تواند یادآور عاشورا و کربلا باشد و با چنین قرینه هایی لابد آن «نوجوان» را نیز باید یکی از شهیدان کم سن و سال کربلا به شمار آورد. شعر دوم اما حیطه ی گشاده تر و گشوده تری به لحاظ موضوعی دارد و «خولیِ» آن را می توان خولی یی نوعی فرض کرد در معنای منفی و نمادینِ آدمیان شرور. این ها را عرض کردم تا روشن کرده باشم که با چه پیش فرض های محتوایی یی دارم سراغ نقد این شعرها می روم. شاعر محترم این شعرها را از نزدیک نمی شناسم اما به واسطه ی اشعارشان که سال هاست در فضای مجازی و سایت های ادبی مختلف به آن ها بر می خورم، محضرشان ارادت دارم. شاید در نوشته های قبلی هم این را عرض کرده باشم که در معرض نقد قرار دادن شعرها و بی نیاز فرض نکردن خود از نقد و از شنیدن حرف و نظر دیگران در خصوص شعر، توسط شاعران پیشکسوتی چون شاعر این شعرها خودش اولین و مهم ترین نکته ی آموختنی ست؛ اگر یکی از کارکردهای اصلی نقد را آموختن از نمونه های قبلی بدانیم. از این باب، می خواهم اولاً پیشاپیش از گستاخی این قلم ـ که به ناگزیر و بنا بر رسالت این سایت ناچار است نکته گیرانه و منقدانه به شعرها بنگرد ـ از شاعر محترم این شعرها عذر بخواهم و ثانیاً آشکارا بر زبان آورده باشم که این روحیه ی نقدپذیری و به استقبال نقد رفتن را از سویدای دل می ستایم. بگذریم. شنیده ایم و تجربه کرده ایم و می دانیم که در شعر، دو دروازه ی ورودی و خروجی شعر (یعنی ابیات سلام و بدرقه) نقشی بسیار بسیار مهم در رستگاری شعر دارند. [به یاد دارم که از یکی از دوستان بی انصاف که داوری برخی از جشنواره ها را بر عهده اش می گذاشتند، شنیده بودم که فقط ابیات اول و مطلع شعرهای پرشمار یکی از جشنواره ها را می خوانده و اگر آن بیت آغازین چنگی به دلش نمی زده برای صرفه جویی در زمان از خیر خواندن مابقی شعر می گذشته!]. این اهمیت البته نباید موجب شود که مهم بودن دیگر بیت های شعر ـ بیت های میانی ـ و لزوم پرداختن به کیفیت فنّی و ادبی حدّاکثری آن ها را فروبگذاریم و از خاطر ببریم... اما خلاصه بیت های اول و آخر به یک اعتبار در شعر اهمیت افزون تری دارند؛ بیت اول برای این که دلّال و ویزیتور و داعی و پیشانی شعر است و سردر بنای شعر، و جذابیتش می تواند اقبال شعر را برای جذب مخاطب و تحریض او به ورود به شعر و ادامه دادنش بیشتر کند، و بیت آخر برای این که «به لحاظ روان شناختی، آخرین رفتارها معمولاً تعیین کننده ی داوری ما انسان ها در مورد ماوقع اند». فارغ از نقش فرمی و ساختارسازی که ابیات آخر در شعرهای بلندتر دارند، همین که آخرین خاطره ی تعیین کننده از یک شعر را این بیت های آخر در ذهن خواننده حک می کنند، حاکی از اهمیت آن هاست. در شعرهای کوتاه تری مثل رباعی و دوبیتی که اصلاً و اصولاً ما فقط با دو بیت اول و آخر طرفیم، در کفه ی ترازوی اهمیت، باز این بیت آخر است که اهمیت بیشتری دارد. این قانون نانوشته را تجربه های همه ی ما خوانندگان شعرهای دیگران هم تأیید می کند. معمولاً در دوبیتی و رباعی، معنا و مفهوم اصلی شعر، نتیجه گیری شعر، و خلاصه فراز اصلی مضمون شعر، در بیت آخر ته نشین می شود. و البته ناگفته پیداست که در قالب کم حجمی مانند دوبیتی (یا رباعی) که مجال بسیار کوتاهی دارد، کم کیفیت از آب درآمدن بیت نخست (که بالأخره نیمی از شعر است) بیشتر توی چشم است و بیشتر توی ذوق خواهد زد. به همین جهت ضمن این که حواس مان را به اهمیت بیت دوم این قوالب حفظ می کنیم، نباید از اهمیت کیفیت مندی ابیات مطلع هم غافل بمانیم. به نظر این بنده ی حق، اتفاقاً نقطه ی توفیق رباعی و دوبیتی در همین جاست!؛ در جاهایی که شاعر بتواند آن دو مصراع بلااستفاده تر و نسبتاً بیهوده تر (بیت اول) را که معمولاً برده ی معناییِ بیت دوم می شود و تنها نقش مقدمه چینی برای حصول و وصول بیت دوم را یدک می کشد، با شدت بیشتری در خدمت بیت آخر قرار دهد و از یکسان بودن بود و نبودش بکاهد، توفیق دوبیتی و رباعی تا حدود زیادی تضمین خواهد شد. از بین این سه شعر، به نظرم شعر اول از این منظر موفق تر بوده است (خواهم گفت چرا). بیت سوم هم از این نظر بدک نیست؛ هرچند وجود موانعی در بیت نخست از کیفیت بیت مطلع کاسته و آن همبستگی بین چهارمصراع را کأن لم یکن و کمرنگ و کم اهمیت کرده است. اما در شعر دوم، به نظرم ابیات اول و دوم نهایت اختلاف و بی ربطی و افتراق را (در بین این سه شعر) دارند. شعر اول شاید شاعرانه ترین کار را بین این سه شعر نکرده باشد (یعنی محتوایش صریح تر و روتر و شعاری تر باشد) ولی از منظر پیوند ابیات، موفق تر است. به شعر نگاه کنید؛ دقیقاً پله به پله مخاطب را جلو برده است: اول شخصیت مورد نظرش را معرفی کرده و برجسته ترین ویژگی او را برشمرده. بعد برای این ویژگی یک نمونه ی عینی و مصداقی آورده، سپس آن مصداق را در دو سطر پایانی مبسوط تر کرده و شکافته (و البته با منحصر کردنش به پرسناژ اصلی شعر، به نوعی اغراقی شاعرانه رقم زده). امّا ایراد شعرهای دوم و سوم چیست که باعث می شود به این اندازه یکدست و یکپارچه نبینیم شان؟ نکته در بیت های اول است. در شعر دوم، تنها ثروت مصراع اول واج آرایی «خ» است و بس. در این میان، بین خولی و خون ریز تناسبکی می بینیم اما «خلاف» بی مقتضا و تک افتاده است. در مصراع دوم هم باز واج آرایی «ج» چشمگیرترین عنصر است ولی «هیز» و مخصوصاً «جنگ های هیز» چیزی را در ذهن مخاطب تداعی نمی کند. افزون بر این، باید از خودمان بپرسیم که فلان آرایه چه کمکی به شعر ما می کند. نفسِ استخدام آرایه، هنر نیست و هنرآفرین هم نیست. واج آرایی وقتی به کار می آید که کمکی به القای تصویر و معنای شعر کرده باشد وگرنه تنها باری ست انحرافی بر دوش شعر. وقتی فروغ می گوید: «من از گفتن می مانم اما زبان گنجشکان زبان زندگیجمله های جاری جشن طبیعت است»، شاعر به کمک «ز» و «ج»، جیک جیک گنجشک ها را شنیداری و حتی شاید بتوان گفت تصویری کرده است. اما در این شعر، «خ» و «ج» چه ارمغانی دارند؟! یا حتی «پ» در مصراع واپسین؟! بیت دوم این شعر با کمک گرفتن از فصل ها مضمون آفریده (و البته جای تابستانش خالی ست!). اما این مضمون سازان محوری (فصل ها) که خیلی خیلی هم اتفاقاً در مصراع مهم پایانی شعر برجستگی یافته اند، در بیت اول کاملاً مفقودند. این یکی از دلایلی ست که عرض می کنم باعث افتراق فضای دو بیت شده. به نظرم راه نجات بیت اول این شعر این بوده که به جای توجه به لفظ و آوا، پای رنگ پاییز به بیت اول کشیده شود یا چیزی به عنوان پیش زمینه ی معرفی کننده ی آن بهار نوعی بیاید. در شعر سوم هم به نظرم حضور «آن» بر ابهام کلام بیت نخست افزوده؛ طوری که نسبت لفظی «عطش و آتش» هم دیگر کار بیت را راه نمی اندازد! حتی اگر این را بپذیریم که عطش به «آنِ عشق» آتش بزند، باز «آنِ نوجوان» و «نوجوانِ عشق» بش از حد غریب اند. خلاصه این که بیت اول در این جا هم آن چیزی نشده که باید می شده؛ با وجود آن که شاعر در این شعر آخر، حواسش به تعبیه ی کلمات و مفاهیم متناسب با بیت دوم در بیت اول بوده، اما گنگی و «توضیحلازم» بودنِ بیت اول باعث شده که نتواند مقدمه ی ایضاحی و مقدماتی خوبی برای بیت اصلی شعر (بیت دوم) فراهم کند.