عنوان مجموعه اشعار : فانوس
شاعر : زهره طاهرى
عنوان شعر اول : زمانهزمانه كودكى ام را شبيه خواب كشيد
شكوه سادگى ام را چو آفتاب كشيد
به كهكشان نگاهم شهاب شوق نشاند
صفاى صورتكم را چه بى نقاب كشيد
دريغ و درد جهانى كه غرق "باور" بود
به خواب رفت ! و زمان را به اضطراب كشيد
عنوان شعر دوم : برفبرف باريد و آسمانم باز
شرجىِ ياد و خاطراتت شد
باز باران ترانه زد بر بام
بغض ، صدپاره از هوايت شد
چند ساله دلم زمستونه
چند ساله كه برف مى باره
چند ساله دلم پر از ابره
ابرهايى كه تلخ مى باره
ياد اون حياط خونه بخير
زير چندتا درخت خرمالو
برف هايى كه نصف قدّم بود
خِرْت خِرت مى كشيدشون پارو
ياد دستاى مهربونت كه
من نمى فهميدم كه يخ كرده
من نمى فهميدم كه برف بازيت
سوزن زندگيمو نخ كرده
ياد باباى مهربونى كه
واسه من آدمى مى ساخت از برف
اون كه سنگ صبور حرفام بود
چند ساله نمى زنم من حرف
چند ساله كه سوختم از اين درد
برف ميومد و تو مى رفتى
بهمن چند سال پيشو ميگم
كاش مى مردم و نمى رفتى
ديگه واسم كسى نمى سازه
از بهار و شكوفه ها سقفى
سوز آوار بهمن اون سال
ساخته از من يه آدمِ برفى
برف باريد و آسمانم باز
شرجى ياد و خاطراتت شد
باز باران ترانه زد بر بام
بغض ، صدپاره از هوايت شد
عنوان شعر سوم : فالمثل يك پروانه روى شانه هايش بال داشت
توى مترو كودكى كه توى دستش فال داشت
يك سبد حافظ پر از روياى سيبى كال داشت
زندگى در چشم او گويى هنوز اقبال داشت
.
.
راه مى رفت بين مردم ، داد مى زد؛ "فال..فال"
بين آدمهاى بى انگيزه ى بى قيل و قال
مردمى نوميد و خسته،بى كس و بيحسّ و حال
نا اميد از حافظ و اين روزهاى بى مجال
.
.
كاش ميشد زندگى هم مثل فالى ساده بود
بين مردم باز هم اى كاش يك دلداده بود
در ميان اينهمه طوفان نامردى و درد
كاش دل هم مثل دريا محكم و آماده بود
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر سه شعر. شعر اول را می توان غزلی به غایت مختصر به حساب آورد؛ غزلی سه بیتی. غزل هایی تا این حد کوتاه در شعر معاصر فراوان ترند تا در شعر قدیم فارسی. در شعر حاضر، دو بیت نخست صرف مقدمه چینی شده اند (با ارجاع به گذشته؛ شکوه روزگار کودکی) و بیت آخر را شاعر خرج نتیجه گیری یا جمع بندی کرده است. حدود متعادل غزل، 5 تا 8 بیت است امّا من شخصاً بر کوتاه یا بلند بودن شعر هیچ اصراری ندارم. با این حال، معتقدم که هر شعری ـ با هر تعداد سطر ـ به عنوان یک متن واحد و یکپارچه باید سه ویژگی مهم داشته باشد تا بتوان به نفع انسجامش قسم خورد و آن را «یک شعر» نامید. اولاً ادا کردن حقّ مطلب. این ادا کردن حق مطلب ممکن است در دو بیت (یا حتّی یک بیت؛ در قالب مفردات و تک بیت) قابل دست رسی باشد، و ممکن است برای وصول و حصول آن لازم باشد که شاعر ده ها بیت و مصراع و سطر (در قصیده یا مثنوی یا نیمایی یا سپید) بسراید. قدرت تشخیص همین «حدود ادا شدن حق مطلب» است که معیار اطناب و ایجاز را تعیین می کند و بر ورزیدگی شاعر و بخشی از توفیق شعر صحّه میگذارد. به عبارت دیگر، نفسِ کم بیت بودن یک شعر آن را موجز و نفسِ پربیت بودن یک شعر آن را مطنب نمی کند. در واقع باید دید هر شعر به عنوان یک متن واحد به چه حدّی از پرچانگی یا کم گویی نیاز دارد. دومین ویژگی مهم که یک شعر را به عنوان یک کلّیت واحد از صافی نقد به سلامت می گذراند، تناسب ارکان است؛ به دو معنا: هم به معنی دُز و اندازه و کیفیت مناسب حضور «اندیشه و خیال و تصویر و زبان و عاطفه و احساسات و موسیقی» در یک شعر (که باید متناسب با خواست و نیاز هر شعر، به اندازه از نمک و چاشنی هرکدام از این ها به یک شعر افزوده یا از آن کاسته شود). و هم به معنی متناسب بودن اجزاء یک شعر با همدیگر؛ این که حضور هر کلمه و هر معنا و هر تصویر را دیگر اجزاء هم پشتیبانی و تأیید کنند. سومین ویژگی انسجام بخش در یک شعر، سیر تطوّر و صیرورت آن است. این که از کجا و چگونه آغاز می شود، چگونه ادامه می یابد و مخاطبش را از چه کوچه ـ پسکوچه هایی آگاهانه و معنا دار و به عمد عبور می دهد و نهایتاً او را به کجا (به کدام سرمنزل) می رساند. این آگاهی که از آن سخن می گوییم، از مجموعه ی آگاهی های پس انداز شده در ناخودآگاه شاعر برمی خیزد. این غزل سه بیتی به نظرم در تمام این سه حوزه کم آورده است. درست است که معنای کلّی شعر، حاکی از دریغ خوردن شاعر بر از دست رفتن کودکی ست اما در اجزای شعر کلمات بی پشتوانه زیادند که در جاهای دیگر شعر چیزی متناسب با آن ها نمی یابیم و همین امر، جای پای این کلمات را تق و لق کرده است. مثلاً در مصراع اول، شاعر کودکی اش را به خواب (رؤیا) مانند می کند (یعنی غیرواقعی و ناپایدار). اما نه «بیداری» و نه امتداد رؤیا و نه تعبیر خواب و نه بی نظمی منطبق با منطق رؤیا و نه هیچ چیز دیگری که خواب بودن کودکی را در مابقی شعر تأیید کنند، در دیگر سطرها دیده نمی شوند. با این حساب، خواننده ی حساب گر با خواندن این شعر خواهد پرسید: «حالا از بین این همه چیز، چرا خواب؟» و به پاسخی نخواهد رسید. در مصراع دوم بیت اول، غیر از ابهام (این که: «به آفتاب شبیه بودن شکوه سادگی شاعر در کودکی» حاکی از چیست؟ درخشان بودن؟ واضح بودن؟ غروب کننده بودن؟!) خود «آفتاب و سادگی و شکوه» که سه کلمه ی محوری این مصراع هستند هم چیزی ندارند که با مصراع اول تناسبی برقرار کند. مصراع دوم بیت دوم از صفای کودکی سخن می گوید و شاعر با زبردستی و زیرکی، «صورتک = صورت کوچک» را با «بی نقاب بودن» همراه کرده است؛ که ظاهری غلط انداز و متناقض نما دارد اما وجه لفظی مصراع را غنی کرده است. حتی اگر معنای مجموعه ی دو بیت نخست این شعر را حاکی از «خوب و خوشایند بودن دوران کودکی» بشماریم (که چنین نیز هست)، آنچه باعث بی تناسبی بیت آخر و یکباره پیدا شدنش (بدون مقدمه چینی کافی و سابقه ی موضوعی در دو بیت نخست) و در نتیجه عدم انسجام محور عمودی شعر را دامن می زند، نقطه ی محوری بیت آخر (یعنی تأکید بر «باور») است. این باور که قرار است نتیجه گیری اصلی شعر را رقم بزند، در دو بیت آغازین مقدمه چینی نشده است. «به خواب رفتِ» بیت آخر هم باز با «خوابِ» بیت نخست متناقض نماست ولی قرینه ی پارادوکسیکالِ خوبی رقم زده؛ آن رؤیا به خواب رفت! به ردیف شعر هم خوب است توجه کنیم؛ این که شاعر از «کشید» به دو معنا (نقاشی کردن و کشاندن) استفاده کرده، ارجمند است اما باز دوست شاعرم را متوجه این می کنم که «نقاش فرض کردن روزگار» در دو بیت اول هم هیچ مقتضایی در شعر نیافته؛ این که چرا نقاش؟ و این که آیا از چنین شخصیت بخشی یی ـ که ظرفیت شاعرانه ی خوبی برای شعر فراهم کرده بوده ـ نمی شده بهتر از این استفاده کرد؟ بگذریم. اگر بخواهم با در نظر داشتن این شعر، توصیه ای راهبردی به دوست شاعرمان داشته باشم، اولویت مند ترین توصیه، لزوم توجه بیشت در واژه گزینی ست و بهتر است بگویم صرف کردن وسواسبیشتر در انتخاب عناصری که قرار است برای یک شعر مضمون بسازند. مضمون «غم» را در یک شعر، هم می توان با «شب» ساخت و هم با «دریا» و هم با «کوه» و هم با «مادر» و هم با «پنجره» و هم با «دودکش» و هم با «زخم» و هم با «تلمیح به یک داستان آشنا» و هم با هزار چیز دیگر. شعری موفق است که دقیقاً متناسب با فضای خودش (متناسب با دیگر اجزایش) عناصر مضمون سازش را انتخاب کند. شعر باید در پاسخ به «چرا این و چرا چیز دیگری نه؟» و «چرا این گونه و جور دیگری نه؟» و «چرا حالا در این بیت و در بیت بالاتر یا پایین تری نه؟» و این قبیل سؤال ها، جواب قانع کننده در آستین داشته باشد. رعایت مجموعه ی چنین تناسباتی ست که یک شعر را «همه چیز تمام» می کند؛ هم به لحاظ فرمی و ساختاری و هم به لحاظ انسجام معنایی و هم به لحاظ تناسب لفظی حتّی. بگذریم... خیلی پرگویی کردم. در مورد شعرهای بعدی تا جای ممکن مختصر خواهم نوشت. نخستین نقد مهم بر شعر دوم، اختلال قافیه است. «خاطراتت / هوایت» قافیه های درستی نیستند. «تلخ و برف» هم. «می رفتی و نمی رفتی» و «سقفی و برفی» هم. در این ها حتماً باید تجدید نظر و اصلاح صورت بگیرد وگرنه بقیه ی خصوصیات شعر هرچقدر هم که عالی باشند، جدی گرفته نخواهند شد. صحت وزن و قافیه برای یک شعر کلاسیک اهمیتی حیثیتی و هویتی و ناموسی دارد! دومین نقدم به اختلال وزن مربوط است. وزن «یاد اون حیاط خونه به خیر» مختل است و اگر «اون» را دو بار تکرار کنید می بینید که وزن درست می شود. سومین نقد بر این شعر، دوگانگی و دوگونگی زبان است. اگر قرار است شعر ما زبان محاوره داسته باشد (یعنی در آن راحت بگوییم: چند ساله، زمستونه، ابره، می باره و...)، دیگر نمی توانیم در جایی از همان شعر از زبان رسمی و مکتوب استفاده کنیم و بگوییم: «آسمانم [آسمونم]، باران [بارون]، بر بام [رو بوم]، هوایَت [هوات]». چهارمین نکته ی سربسته ای که باید عرض کنم هم باز توجه به همان تناسب هایی ست که در شعر اول هم در موردشان تذکر دادم. همین تناسب ها هستند که رعایت شان منطق شعر را تضمین می کند و موجب پذیرفتنش توسط مخاطب می شوند. مثلاً ایا می توان تصور کرد که بارید برف باعث شرجی شدن هوا شود؟! کلیت این شعر از نظر فرمی بسیار شاعرانه است. رسیدن از خاطره ی آدم برفی به آوار شدن بهمن بر سر شاعر و تبدیل شدن به آدم برفی، اوج این نقطه گذاری فرمی در دو جای شعر است. در شعر سوم هم وزن «راه می رفت بین مردم» خراب است. در این شعر، «دریا را نماد استحکام دانستن» توی ذوق می زند. و باز «پروانه فرض کردن کودک» و «سیب» و «توفان و دریا» در شعر غریب اند و با هیچ عنصر دیگری در شعر ارتباط ساختاری برقرار نکرده اند. اما توجه شار به تصویر و موضوعی امروزی در این شعر (کودک فال فروش در مترو) بزرگ ترین وجه ارزشمندی این شعر است. فعلاً به همین مقدار بسنده می کنم و برای دوست شاعرم آرزوی توفیقات روزافزون دارم.