ردخور ندارد




عنوان مجموعه اشعار : -
شاعر : قادر نوجوان


عنوان شعر اول : -
با دوست به لب زهر بلا ، باده ی نابیست
بی دوست به لب آب بقا ، جام عذابیست

آرام تر ای راکب دیرینه برانم
افسار من از تار دلم کهنه طنابیست

تا قاب دل از نقش پر از خاطره خالیست
سهم من از این عمر فقط خانه خرابیست

ای مدفنِ حسرت ، دلِ پر خون شقایق
این داغ شرربار ، تقاص چه صوابیست ؟

می پرسمت از عشق ؟ و ناگاه نگاهت
پر می شود از اشک ، چه زیبنده جوابیست



عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. شعر، شعری ست گزیده گو و کم بیت. و انصافاً شاعر کوشیده در هر بیت مضمونی بیافریند و تناسباتی را رعایت کند. حال و هوای شعر، کهن گرا و آرکاییک و به معنی حقیقی کلمه، کلاسیک است و شعر را باید با همان قاموس دید و سنجید. از همه چیز مهم تر و توفیق آفرین تر در این شعر، به زعم این بنده ی حق، افزون بر مضمون شناسی شاعر، روانی و سلامت نسبی زبان شعر است که عیار آن را به معیار نزدیک کرده است. شعر، شعری ست حسرت زده و فراقی و عسرت مند. شاعر در اکثر بیت های این غزل ـ جز بیت دوم ـ آشکارا از «فقدان» حرف زده؛ از بی دوست بودن، از خالی بودن قاب دل از نقش خاطرات، از گور حسرت بودن دلی که شاعر آن را در تجلی شقایق دیده و ناگفته آن را به شقایق مانند دانسته، و از اشکی که در پاسخِ پرسش از عشق در چشم جوانه می زند و باز غیرمستقیم از هجران و از دست دادگی یی حکایت می کند. این یکسویه بودن محتوا و جهت گیری مضمونی یگانه و یکدست بیت ها، وحدت عمودی شعر را محکم کرده؛ هرچند روی ترتیب بهینه ی بیت ها نتوان قسم حضرت عباس خورد و نتوان ادعا کرد که از جای خاصی به جای خاص دیگری رساندن کلام و از پله ی مضمونی خاص در یک بیت به پله ی عناصر مضمون ساز تداعی شونده در بیت بعدی گام گذاشتن، به شعر «فرم» و پیچش و خمش منطقی و قابل کدگذاری و قابل رفتارشناسی خاصی هم داده است. اولین نقد که بر این شعر به خاطر می رسد، مربوط به موسیقی قافیه است. یگانگی موسیقی پایانی الفاظ، مبنای همقافیه شدن آن هاست و حیثیت قافیه تماماً موسیقایی ست. حالا اگر یک کلمه در این میان ساز مخالف بزند و علی رغم ظاهر همسویش در نگارش، باطن همآهنگی را حفظ نکرده باشد و واجد نباشد، خُب، طبیعتاً آن قافیه اشکال پیدا می کند. اشکالی که بر قافیه ی بیت سوم این غزل وارد است، از همین جنس و جنم و از همین سنخ است. این ایراد ممکن است از دید خیلی از نقادان آسان گیر، ایراد جدّی و اساسی یی نباشد ولی حقیقت آن است که تفاوت جنس صرفی «ی» در قافیه ی این بیت (خانه خرابیّ) با تأکید و تکیه ی بایسته ای که بر روی «ی» در هنگام خواندنش اقتضا می شود، این قافیه را با دیگر قوافی این غزل متفاوت کرده است: باده ی نابی، جام عذابی، کهنه طنابی، زیبنده جوابی... / خانه خرابیّ! با اندکی قبح کمتر، همین حکم در مورد بیت چهارم هم صادق است. و این یکی نه به دلیل تفاوت صرفی کلمه ی قافیه در این بیت با کلمات قافیه ی دیگر ابیات، بلکه به خاطر تغییر لحن مقتضی حاصل از سؤالی بودن بیت... که به هر حال روی دیگرگونی موسیقی تأثیر گذاشته است. اگر بخواهیم مطلب را در این خصوص خلاصه کنیم، باید بگوییم که در مورد صحت قافیه، اساس بر هرچه به هم نزدیک تر بودن موسیقی و تلفّظ قوافی، در موقعیتِ بالفعلِ شان است. و چه بسا کلمه ای مانند «صوابی» از حیث تلفظ مجرد و مستقل و منتزع، با دیگر قافیه ها دارای موسیقی یکسانی باشد اما در شکل بالفعلش یعنی در هنگام درآمیختن با وضعیت پرسشی، آن ثبات مورد خدشه واقع شود. در بیت اول، چشمگیرترین آرایه، موازنه است؛ تا جای ممکن نعل به نعل آوردن کلمات مصراع دوم رو ب روی مصراع اول. مرحبا. این بیت، اگرچه آن را دقیقاً در ذیل ذوقافیتین بودن نمی توان آورد، ولی دست کم دارای قافیه ی درونی هست و این موسیقی و آهنگش را مستحکم تر نموده است. «جام» (آنچه در جام عذاب است؛ مثلاً زقّوم یا شوکران) را در این بیت مجازاً می توان به عنوان بدیل خُلف آب بقا پذیرفت. بیت اول خطاب به کیست؟ بیت دوم این گره را می گشاید و طرف خطاب را روشن می کند؛ راکب دیرینه ای که می تواند روح یا خداوند یا قضا یا هرچه ی دیگر باشد. در بیت دوم به نظرم کلمه ی «تار» مناسبت کافی را ندارد زیرا «تارِ دل» نه تصویرپذیر و تصورپذیر است و نه مرسوم و نه معنادار. پشنهادم به دوست شاعرم جایگزین کردنش با «بند» است. اگر هم نشود دل را بند دانست و دید، لااقل می توان به یاد «بند دلم [پاره شد]» افتاد. در بیت سوم هم ناپریزی زبانی کوچک اما مهمی روی داده است که به نظرم اصلاحش به نفع شعر خواهد بود. «نقشِ پُر از خاطره» اصلا و ابدا بیان زیبا و مطلوب و استانداردی نیست. نقش را معمولاً هرگز پُر از چیزی نمی نامیم! پیشنهادم این است: «تا قاب دل از منظره ی خاطره خالی ست». به این ترتیب، «قاب» هم از انحصار تابلو و نقاشی و عکس خارج می شود و به واسطه ی حضور «منظره» قاب پنجره را ه ذهن می آورد که زمینه ی خوبی برای پیوند با «خانه»ی مصراع بعد خواهد یافت. به این هم باید توجه کرد که خاطره ناچار به گذشته مربوط است و بی خاطره بودن را به تمام عمر تسری دادن دارای ارکان منافی همدیگر است. عالی ترین و بدیع ترین تصویر این غزل را در بیت چهارم می بینیم؛ من عاشق تصویری شده ام که دوست شاعرمان رقم زده؛ در دلِ پر خون شقایق، داغ دیدن، چیز تازه ای نیست و بارها آن را از زبان قلم شاعران مختلف شنیده و خوانده ایم. اما آن پرچم های نارنجی وسط گلبرگ های شقایق را که در زمینه ی سیاه وسط این گل بهتر هم دیده می شوند، «شرر» و جرقه دیدن، اتفاقی ست که در اثر شهود دوست شاعر ما روی داده و بسیار مغتنم است. اوج شاعرانگی، کشف همین نگاه های تازه است. در بیت آخر هم به نظرم به جای واو مفتوح (وَ) که بیان را غیرصمیمانه می کند (چون در گفتار عادی نامرسوم است)، شاید آوردن «که» بهتر باشد: «...که ناگاه نگاهت / پُر می شود از اشک...». برای دوست شاعرم توفیق آرزو دارم و فکر می کنم اگر در همین جزئیات کلام و البته در شکل و فرم شعرهای آتی اش تأمل و تدقیق بیشتری خرج کند، ناب تر از این از آب درآمدن حاصل طبع او ردخور نخواهد داشت. فراموش نکنیم که کُل چیزی نیست جز مجموعه ی جزئیات... و راه اصلاح هر کلّیتی بهبود بخشیدن به جزئیات آن است.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.