عنوان مجموعه اشعار : ...
شاعر : میلاد پشابادی
عنوان شعر اول : ... سلام، قطع نکن این تماسِ آخر بود
سلام، قطع نکن التماسِ آخر بود
هزار بار شکستی و این ورِ گوشی
هزار بار شکستم تقاصِ آخر بود
که من بدونِ تو بازنده ی بدی بودم
شکست خوردم و تقصیرِ تاسِ آخر بود
همیشه دیر رسیدی به داد من اما
همیشه خنده ی تو مثل آسِ آخر بود
مرا ببخش دلم خواست خنده های تو را...
مرا ببخش که این اقتباسِ آخر بود
تو روحِ مزرعه های بزرگی اما من
همیشه گوشه ی چشمم به داسِ آخر بود
به جای من به تمام پرنده ها بنویس
«قفس برای کبوتر هراسِ آخر بود»
بگو به دخترم این بار برنخواهم گشت
بگو که خرجی اش آن اسکناسِ آخر بود
#
غروب، گریه در آغوشِ باجه ی تلفن
«سلام، قطع نکن این تماسِ آخر بود»
-
غروب، جوخه ی اعدام، مردِ حلق آویز
غروب، بغضِ اذان انعکاسِ آخر بود
#میلاد_پشابادی
عنوان شعر دوم : ... ...
عنوان شعر سوم : ... ..
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. شاخص ترین ویژگی این غزل، قافیه ی ناآسان آن است. شعر، شعر خوبی ست و تازگی از سر و رویش می بارد. همین تقید به قدم زدن در فضاهای تازه و تجربه کردن حال و هوای امروزی به باور من خودش به تنهایی «تومنی صد دینار» به ارزش های این شعر افزوده است. املای ننوشته غلط ندارد و بدون پذیرفتن ریسک تازه نویسی نمی توان نگاه های عادت زده را زدود و از قید تقالید بیرون رفت. روشن است که تازه نویسی کم خطر نیست و ممکن است سر به سنگ خوردن های تجربی هم به همراه داشته باشد. رونویسی از نمونه های خوب شعر کلاسیک گرچه سختی های خودش را دارد اما چون در آن جا نیازی به احداث جاده های جدید نیست، راحت تر می شود راه را یاد گرفت و رفت؛ و با قدری تمرین و هوش و بردباری و پیگیری، چیزی اگر نه عینِ، لااقل نزدیک به آن نمونه ها نوشت. اما سختی نونویسی این است که تو باید زاویه های تازه ی نگاه را با زبان تازه و نحوه ی بیان تازه ممزوج کنی و تازه عواطف بدیع را روکشش کنی و اندیشه ای خاص هم به ژرف لایه اش تزریق کنی تا اثر متشخص و شاخصی عرضه کنی؛ و تازه همه ی این ها، درونی شده و جوششی و غیرتصنعی. حکایت چنین شعری «اگر شود چه شود» است. اما این کار با وجود چاله های پیش پا، از این رو ارزشمند است که نهایتاً امضای خود شاعر را پای اثر می گذارد و شعر را به اثری خلاقانه و آفرینش گرانه نزدیک می کند. این شعر عاشقانه ی فراقی، با زمینه ای روایی، از یک تلفن (تماس آخر) آغاز می شود (آغاز از پایان) و با فرازهای ارجاعی پراکنده، در خطی خطابی پیش می رود... و در آخر معلوم می شود که مکالمه، آخرین تماس یک زندانی اعدامی بوده است. عمده ی نقدی که بر این شعر به ذهن می رسد، به کاربردهای زبانی و بیانی مربوط است. این را قبلاً در یادداشت های دیگر هم نوشته ام که: «نفس توانایی وزن دادن به کلام، موهبتی ست که همه از آن برخوردار نیستند. اما رعایت وزن، مجوز عدول از معاییر مرسوم کلام و مراعات نشدن انضباط زبان را صادر نمی کند. هنر شاعر کلاسیک سرا این است که معجزه وار، در عین رعایت وزن عروضی، روان و مسلط و سوار بر کلام سخن بگوید بی آن که تخطی یی از قوانین نحوی یا فورمول های کلامی مرسوم در بین همزبانانش اتفاق بیفتد. یا اگر جایی از معیاری عدول می کند، تخطی و از ریل خارج شدنش معنایی بلاغی و هنری داشته باشد و به محتوا و نگاه زیبایی شناختی شعر و مضامینش وفادار بماند و خدمتی بکند. و البته باید اضافه کرد که: گام برداشتن بر خطوط دقیق نحوی و عرفی زبان، منافاتی با تصرف و نوآوری و خلاقیت در حیطه ی زبان ندارد و موجب نمی شود که زبان شعر (که علاوه بر پایبندی به ادبیت، از لایه ای از تناسبات هنری هم برخوردار است) لزوماً و عیناً همان زبان کاربردی بدون روتوش و بی روح و عادی باشد». در این شعر وقتی می خوانیم: «سلام، قطع نکن، این تماس آخر بود»، و کل این مصراع را یک بار دیگر هم در اواخر شعر به عنوان نقل قول می بینیم، نمی توانیم آن را جمله ای مرسوم ببینیم که در چنین موقعیتی به شکل طبیعی ادا می شود. ما وقتی داریم می گوییم «قطع نکن»، داریم «اکنونی» و حال حرف می زنیم. طبیعی ست که در چنین موقعیتی باید بگوییم: «قطع نکن، این تماس آخر "است"»! مگر این که «سلام، قطع نکن» را نقل قول حساب کنیم و «این تماس آخر بود» را (خارج از گیومه) به عنوان شرح موقعیت. اگر بخواهیم این مشکل را فقط با جا به جایی گیومه ها حل کنیم، باید دو «سلام، قطع نکنِ» مندرج در دو مصراع بیت اول را به همراه تمامی دیگر بیت های شعر (غیر از بیت اول و دو بیت آخر) در گیومه بگذاریم؛ به عنوان نقل قول هایی که در این مکالمه ی یک طرفه گفته می شوند. مشکل زبانی بعدی در بیت دوم دیده می شود. عبارت پایان بخش بیت دوم یعنی «تقاص آخر بود» با وجود آن که فعلش (بود) با مابقی بیت ("هزار بار شکستن" های متقابل و دوطرفه ای که در مصراع اول و آغاز مصراع دوم ذکر شده اند) تناسب زمانی دارد، ولی «تقاص آخر» بودنش با «هزار بار» بودنش منافات دارد. راستی چطور می توان همه ی هزار بار شکستن های دوطرفه را «تقاص آخر» دانست؟ روشن است که شاعر می خواسته بگوید: «قبلاً هزار بار شکسته بودی و شکسته بودم... ولی شکستنِ این بار، آخرین تقاص [من از تو یا تو از من؟!] بود». ولی مسأله ی مشکل زا این است که در بیت، حرفی از «این بار» و جدا بودنِ حسابِ «شکستنِ دفعه ی آخر» زده نشده است. این اتفاق زیاد می افتد که بخشی از بیان یا تصویر، در ذهن شاعر می گذرد اما در کالبد کلمات دقیق روی کاغذ ثبث نمی شود. در چنین شرایطی طبعاً انتظارِ این که خواننده (ای که فقط نوشته ی روی کاغذ را می بیند) بتواند با کلمات غایبی که تنها در ذهن شاعر گذشته اند همنوا شود، انتظار غریبی ست. باز زبان: به «که»ی آغاز بیت سوم نگاه کنید؛ راستی این «که» چه کارکرد نحوی و محتوایی یی یافته است؟ طبیعتاً انتظار گرامری همزبانان شاعر از «که» آن است که مابعدش را به ماقبلش وصل کند. یا مابعدش تکمله ای ایضاحی برای ماقبلش باشد. آیا هیچ کدام از این دو در این جا واقع شده؟ نه شوربختانه. دو ایراد دیگر هم بر این بیت وارد است. اولاً صفت «بد». آیا بازنده ی خوب هم داریم؟ ثانیاً اگر شکست خوردن بیت سوم را نمونه و بدیلی از تقاص مذکور در بیت دوم فرض کنیم، طبیعتاً و طبعاً باید از نگاه صاحب مونولوگ (شخص زندانی) به نوعی «خوداتهامی» (خود را متهم دیدن) برسیم. وقتی کسی می گوید: «من تقاص فلان چیز را پس دادم» یا «من دارم تقاص فلان چیز را پس می دهم»، به وضوح دارد خودش را متهم می بیند. با این حساب، با تناقض رخ داده با حضور «تقصیر تاس آخر بود» چطور باید کنار آمد؟ رعایت این قبیل منطق های طبیعی بیانی هم جزئی از سلامت بیان است. بیت چهارم بیت خوب و همه چیز تمامی ست؛ در نوع و جایگاه خودش. در مجموع، دوست شاعرمان را در این شعر در فضاسازی های متناسب، موفق می بینیم. هر جا که احضار واژه های مناسب (مثل «آغوش» در دو بیت مانده به آخر، یا همرکابی «اذان و غروب و انعکاس» و...) توانسته اند با این فضاسازی همجهت شوند و مافوق سلامت زبان و بیان، روکشی هنری هم بر سطح لفظی شعر پوشانده شده، شعر توفیق بیشتری یافته است.