حرکت به‌سمت عینیت




عنوان مجموعه اشعار : بگذار عاشق تو باشم
شاعر : محمدرضا شریفی


عنوان شعر اول : سکوت
سکوت
گاهی نگاه عاشقانه است
برای زندگی
وگرنه صدایم
گوش جهان را کر خواهد کرد


عنوان شعر دوم : قرنطینه
مرگ یا زندگی
قرنطینه را می شکنم
می خواهم با تو باشم

عنوان شعر سوم : بگذار عاشق تو باشم
آستین صبح را بالا بزن
در همت بلند آفتاب
ای آسمان تقدیر
بروی بازوان من بتاب
اسمت
را بچسبان
به دهانم
بی حد و وصف
در بازتاب صدایم
تو را
فریاد می کشم
دوستت دارم
زیبایی ات را بچسبان به دهانم
بگذار
عاشق تو باشم ای عشق
نقد این شعر از : لیلا کردبچه
شعر اول با عنوان «سکوت» گذشته از مشکلی که در کاربرد زمان افعال دارد، تصویر سالم و کاملی هم نساخته. بعد از خواندن شعر، این سؤال‌ها پیش می‌آید که «چرا راویِ شعر باید فریاد بکشد؟»، «آیا راوی شعر، اگر به‌خاطر نگاهی عاشقانه سکوت نکند، لزوماً باید فریاد بکشد؟»، «آیا اگر دلیلِ سکوت، نگاهی عاشقانه نباشد، نتیجۀ آن صدای بلندی خواهد بود که گوشِ جهان را کر کند؟»
توجه به نقیضه‌هایی که می‌توان برای یک شعر یا یک تصویر ساخت، به‌راحتی می‌تواند نقاط ضعیف و به‌بیانی پاشنه‌های آشیلِ آن شعر یا تصویر را نشانِ شاعر بدهد.
امّا شعر دوم با عنوان «قرنطینه»، یک تصویر کامل و جامع و مانع است که به‌راحتی توانسته یک شعرِ کامل باشد که بدون بیانِ صریح، و با به‌کارگیریِ تشبیهِ مضمر (پنهان) یک شعر عاشقانۀ کوتاه را رقم زده است.
در سطر آغازینِ شعر، تقابلِ مرگ و زندگی را داریم، و در دو سطر بعد، تشبیهِ پنهانِ معشوق به زندگی، یا توصیفِ او به «زندگی‌بخشی» در عین‌حال که شکستنِ قرنطینه و رسیدن به آن عنصرِ زندگی‌بخش، عملاً خطر مرگ را نیز افزایش می‌دهد. یعنی شاعر تضاد و تقابلی را به‌طور موازی تا پایان شعر پیش می‌برد و تمایل به زندگی و بیم از مرگ را دوشادوشِ هم، به بهانۀ پرداختن به مسألۀ بیماریِ این‌روزها، پیش می‌برد، بی‌آنکه شعری با وابستگیِ تام به ماجرای روز نوشته باشد که تاریخ مصرف دارد.
شعر سوم با عنوان «بگذار عاشق تو باشم» از تصاویر شاعرانۀ بیشتری برخوردار است، علاوه‌بر اینکه تصاویر این شعر، به‌سمت عینیّت حرکت کرده و اغلبِ صحنه‌های شاعرانۀ خلق شده، ملموس و قابل‌تصورند: قائل بودنِ آستین برای صبح که درواقع تشبیه صبح است به انسانی که لباس پوشیده و در زمرۀ جاندارانگاری است، و چسباندنِ اسم به دهان که به‌نوعی حس‌آمیزی است و نامِ صدازدنی را در حوزۀ مسموعات، به چیزی که قابل ‌چسباندن است در حوزۀ دیداری‌ها مانند کرده و شاعر با این ترفند هنری، به‌شکلی نامحسوس و زیرکانه از معشوق خواسته که اجازه بدهد او نامش را صدا کند، هم از آن جنس که سعدی می‌گوید: «شهد است یا لبانت؟ موی است یا میانت؟/ تا در برت نگیرم، نیکم یقین نباشد» یعنی که خودت اجازه بده در آغوش بگیرمت.
امّا همچنان تصاویر و ترکیب‌های انتزاعیِ کار، سد و مانعی هستند که برقراریِ ارتباط مخاطب با این اثر را به تعویق می‌اندازند، مانند «آسمان تقدیر»، و یا حتی سطر پایانی شعر که به مخاطب می‌گوید این تصویرپردازی‌های زیبا و خیال‌انگیز و عینی و این کاربرد صورت‌های خیال‌انگیز، همه در خطابِ «عشق» که یک مفهوم انتزاعی است آفریده شده!

منتقد : لیلا کردبچه




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.