عنوان مجموعه اشعار : غزل
شاعر : گرشاسب طاهری
عنوان شعر اول : غزلهان ای جهان کهنه جهان نوین منم
در جام جم نگاه کن آنجا ببین منم
حق بایزید راست که ما را چنین نوشت
بسم الله است اول نامه و این منم
تلخم چنان حقیقت و شیرین چنان فریب
آری شراب ملقطه با انگبین منم
از آسمان فقر به اینجا رسیده ام
دارا ببین که وارث ملک زمین منم
نی چپ نه راست رفته،نه بالا نه سوی پست
از خود گذشته ام که ره راستین منم
حتی گناه خویش بیاور به من سپُر
هرگز نبوده است پیمبر،امین منم
من از کجای امده از بحر چیستم
طفل یتیم مادر نازای دین منم
من هق هق و حقیقت و حق و ولی ،ولی
در چشم خلق از همه کس کمترین منم
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. احتمالاً شاعر القای واج آرایی (نغمه ی حروف) در بیت نخست را اراده نکرده بوده ولی ترنم آواهای «ج، هـ، نـ، م» در مطلع مشهود است. با این حال، می دانم که رسیدن از این حروف به واژه ی «جهنم»، فقط حاصل کنکاش «بیهوده»ی ذهن تکاپوگر من بوده است و مبنایی در مضمون بیت ندارد. قصدم از بیان این نکته آن بود که عرض کرده باشم: از واج آرایی برای این گونه معانی جنبی هم می توان متفنّنانه یا حتی کاملاً هنرمندانه بهره برد. صبغه و ذائقه ی کلّی مضامین ابیات این شعر، در رسته ی حدیث نفس های غیرغنایی و غیرتغزلی (متمایل و منعطف به سوی «من کیستم ها» و دغدغه های وجودی) جای می گیرد. شعر با گونه ای مفاخره آغاز می شود؛ «من جهانی نوینم (به قول آقایان عرفا: عالم اکبر) و من تجلای همان خداگونگی یی هستم که بایزید گفته بود». این تفاخر در اکثر بیت های شعر با زمینه هایی دینی و عرفانی دیده می شود. در ابیاتی معدود هم شاعر از آن موضع کمال قدری کوتاه آمده و مثلاً به ریشه داشتنِ خود در فقر (از فقر به این جا رسیدن با تعبیر زیبا و وزین «آسمان فقر» که علی رغم ظاهر متناقض نمایَش، هیچ و تهی بودن فیزیکی آسمان را هم در ضمن خود دارد و کمی دیرتر و همین معنا در یکی دو بیت بعد با وجه معنوی آسمان و عبارت «مادر نازای دین» هم پیوند می خورد و تأیید می شود) اشاره می کند و به معجون تلخی و شیرینی و حقیقت و فریب بودنِ خویشتنش. خُب، شعر، الحق و الانصاف در نوع خودش شعر خوب و قابل قبولی ست. اما مثل هر چیز مقبول دیگری می توان بدبینانه و عیب جویانه هم بدان نگریست. اولین نکته ای که در نگاه اول در مورد این شعر به ذهنم رسید، در باره ی کلمه ای در بیت سوم بود؛ «ملقطه». در فرهنگ ها به دنبال این کلمه گشتم و راستش هیچ نیافتم جز این چیزهای غیرمرتبط:
«لقط: از زمین برداشتن و چیدن چیزی، نام دیگر مزدکیان، نام یک رود / لقطه: چیز برزمینافتاده که صاحبش ناشناس باشد، بچهی سرراهی / لقطة (با تای گِرد دونقطه ی عربی در انتها) : عکس فوری / ملقط: معدن، انبر / ملقطان: نادان».
حدس می زنم دوست شاعرمان می خواسته کلمه ای مترادف با «آمیخته» در این جا بیاورد. شاید واژه ی «ملغمه» گره گشا باشد و البته می توان دنبال کلمه های بهتر هم گشت. به هر حال به نظرم این کلمه شایسته ی بازبینی و اصلاح است. در مورد بیت دوم برای پرهیز از مفتوح خوانی واو، به این ورژن هم می توان اندیشید که: «حق بایزید راست که ما را چنین نوشت / بسم الله است اول این نامه، وین منم». برداشت من آن است که فخامت زبان فاخر این شعر، «وین» (vin) را بهتر از «وَ + این» (va'in) پذیراست. روشن است که «این نامه» می تواند نوشته ای از بایزید یا اصلاً قرآن تلقی شود. این ها پیشنهاد است البته برای برانگیختن شاعر در تأمل در وجوه دیگری که می توان برای بهبود به بیت داد. «ما» در این بیت از آن رو با «من» ردیف تناقض ندارد که در این جا شاعر خودش را با او (بایزید) جمع بسته. همین طور در این شکل از «را است» (راست)، یک «راست می گویدِ» پنهانی و ضمنی هم نهفته است! در بیت پنجم با توجه به این که نیاز نحوی بیت «پستی» ست و نه «پست» (یعنی «سوی پست» غلط نیست اما «سوی پستی» در این جا دقیق تر است)، می توان به جایگزین هایی فکر کرد؛ مثلِ: «نه در نشیب»، «نه در حضیض...» . در مورد بیت ششم اصلاً نمی خواهم «ارزشی» قضاوت کنم ولی لااقل می خواهم دوست شاعرم را آگاه کنم که مضمون بیت ممکن است به دین داران بد جوری بر بخورد! شاعر رسماً گفته است که آن قدری که من امینم، پیامبر اسلام امین نبوده. حتی اگر شاعر بخواهد (و اگر فرضاً می خواسته) همین مضمون را بسازد، می شده پوشیده تر و هنرمندانه تر هم این را گفت. به نظرم در شکل جدید بیت، خوب است که لفظ پیامبر با چیزی شبیه «کسی» جایگزین شود چون بدون آن هم خود «امین» به اندازه ی کافی همان کار را خواهد کرد. فی البداهه عرض می کنم و حتماً با تأمل می توان صورت هایی بهتر از این پیشنهاد هم پیدا کرد: «هرگز امین نبوده چنین که امین منم». در بیت بعد هم به نظرم «کجای» (kojaay) به جای «کجا» اصلاً نوای دلنشینی ندارد و بیان را تصنعی کرده. لااقل اگر به جایش «چه جایی» داشتیم شاید موسیقی لنگرگاه بهتر می یافت و کاربردی تر هم بود. خلاصه این که در این جا نیز می شود به صورت های دیگری هم اندیشید و برای بهتر شدن مصراع اول تقلا کرد: «من از کدام بحرم و از بهر چیستم»، «من از چه بحری آمدم، از بهر چیستم»... . این بیتِ «طفل مادر نازای دین» بیت مهمی ست در شعر از آن رو که تلاش کرده کیستیِ آن که شاعر تا این جا ادعا می کرده را روشن تر از ابیات دیگر بیان کند. با این وجود، فکر می کنم حتی این بیت هم به جای روشنایی افکنی، گره و ابهام بیشتری به کار بخشیده و از حاصل جمعش معلوم نمی شود که منظور شاعر از این که: «من طفل دین هستم» چیست و معلوم نیست که می خواسته ما را به چه واژه و معنایی برساند... طفل دین چیست که شاعر خود را آن می داند؟ با توجه به بسامد کلمه ی حق و حقیقت در شعر، آیا شاعر می خواسته بگوید که حقیقت طفل دین است اما چون دین نازاست حقیقتی وجود ندارد و من آن حقیقتی هستم که وجود ندارد؟ اگر چنین برداشتی رواست، شاید بتوان به فلاح این بیت امید بست. اما در مورد بیت آخر... به نظرم «هق هق» (گریستن) با آن که نسبتکی با «چشم [ ِ خلق]» دارد، ولی در مجموع در بیت غریب افتاده است. آگاهم که شاعر می خواسته خواننده را از این به «حق حق» هم برساند و ناگفته آن را ه گفته باشد اما نشده آنچه باید می شده. بنابراین پیشنهاد می کنم روی تکه ی «من هق هق و» تأمل و بازنگری یی صورت بپذیرد؛ شاید این بیت عاقبت به خیر شد. برای دوست شاعرم «استمرارِ توفیق» آرزو می کنم.