عنوان مجموعه اشعار : وقتی به بام خاطره چون ماه میرسی
عنوان شعر اول : .
از عاشقی به خاطره هرگاه میرسی
بعد از هجوم اشک به یک " آه " میرسی
ای مرگِ بی ملاحظه در بی کسی ما
تنها تویی که بی خبر از راه میرسی
محبوب دل بمیرم اگر در فراق تو
آیا چنین به کشتن دلخواه میرسی؟
ذهنم به خاطرت چه پلنگانه میدود
وقتی به بام خاطره چون ماه میرسی
با اینکه بی ملاحظه در رفت و آمدی
ما مانده ایم؛ کی به کمینگاه میرسی؟
گفتم که میرسم به شما باز؟ گفت : نه!
اینجا فقط به پاسخ کوتاه میرسی
بیهوده فکر غنچه نکن , نیست فصل نو؛
اسفند چون گذشت بی دی ماه میرسی
انکار میکنی نفست را که مرده ای,
از عاشقی به خاطره هرگاه میرسی
عنوان شعر دوم : .
.
عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل. دوست شاعر ما به اقتفای غزل مشهور زنده یاد حسین منزوی رفته است؛ «همواره عشق بی خبر از راه می رسد». «از عاشقی به خاطره رسیدن» آغازگاهی ست که شاعر برای غزلش برگزیده. از آن ارجاع و این آغاز پیداست که با غزلی عاشقانه رو به روییم. خاطره بازی با معشوقی که غایب است و حاضر، و مرگ اندیشی (از فراق یار) دو برجی هستند که کبوتر شعر تا آخر بین آن ها در فت و آمد است. ویژگی دیگر این شعر، امکانی ست که ردیف به شاعر داده برای جا به جا کردن گوینده و طرف خطاب، به فراخور مضمون بیت. «تو»یی که در بیت اول طرف خطاب است، علاوه بر خود شاعر ـ که با خویشتن سخن می گوید ـ، خواننده ی شعر هم هست؛ گویی شاعر دارد تجربه ای مشترک را بین خود و خواننده ی شعرش به اشتراک می گذارد با تلرانسی در منی ردیف که هم خورندِ واگویه با خویشتن است و هم تخاطب با مخاطب. در بیت نخست، دو خاصیت نحوی هم واقع شده که از آن ها گریزی نیست و به ناچار باید پذیرفت شان؛ یکی تأخیر «هرگاه» که به جای اول جمله به ناگزیر به موضع قافیه کوچ کرده و دیگری «یک» که نقطه ی ضعفش تقلیل دادن «آه» است به اندکی؛ در شرایطی که چه بسا نیاز بیت در این مضمون، اغراق و بیش گویی بوده است. مگر این که این «یک» را علامت نکره و بدل از یاء پسین فرض کنیم: «...به آهی می رسی»؛ آهی غریبآشنا. اما شعر تازه از بیت دوم آغاز می شود؛ جایی که شاعر تصرفی در مأخذِ شناسِ شعرش کرده و به جای بی خبر از راه رسیدنِ عشق ـ در شعر منزوی ـ، این ناگهانی بودن را به مرگ نسبت داده... تغییری مألوف با ذهن خواننده ای که با مفهوم «مرگِ مُفاجا [مُفاجات]» آشناست. در این بیت، طرف خطاب حالا مرگ است. بی ملاحظگی صفت خوبی ست که در این جا به مرگ نسبت داده شده. خوب از آن حیث که آن نحوه ی عملِ «ناگهانی بودن» را تبیین و تشدید می کند. لابد دوست شاعر من انصاف خواهد داد که مشدد شدن «ی» در «بی کسی» قدری از دلچسبی موسیقایی بیان فروکاسته است. با عنایت به این که اولین برخورد ما با «ما» در این شعر همین بیت است و در ابیات دیگر نوعی پریشانی و بی انضباطی در استخدام «من / ما» در شعر شاهدیم، (و یکی از نقدهای من بر این شعر خوب، همین آشفتگی ست)، پیشنهاد می کنم شاعر «بی کسی» را به آخر مصراع نخست بیاورد و بعد از «در» به کلمه ای دیگر بیندیشد؛ «... در ... ـِـ بی کسی» یا «... در ... و بی کسی». با آن که طرف خطاب بیت مرگ است اما تعریضی که در «تنها تویی» وجود دارد، زمینه را برای وارد شدن مشوق به صحنه ی شعر آماده می کند. در واقع نقاط پیوند بیت دوم و سوم، یکی همین ورود تدریجی معشوق به عرصه است و یکی امتداد یافتن یادکرد مرگِ بیت دوم در بیت سوم. من عاشق این قبیل پیوندهای «بینِ بیتی»ام زیرا گمان می کنم این جنس از اتفاق در انسجام بخشیدن به مجموعه ی بیت های شعر ـ چه ظاهراً پراکنده باشند و چه حتی وقتی که شعر را در راستای مفهومی واحدی پیش ببرند ـ نقشی تعیین کننده دارد و لازم است. حتی اگر در شعری بیت ها جهت مشترکی داشته باشند اما چیزی ذهن را از بیت قبلی به بیت بعدی (به قول ما اصفهانی ها) «نَسُرانَد»، باز آن شکل آرمانی از پیوند ابیات بر شعر حاکم نیست. این سُریدن یا پلّه پلّگی ممکن است با تداعی ها اتفاق بیفتد یا با استمرار روایت یا حتی تناسبات موسیقایی (و نه لزوماً معنوی). ترجیح «محبوب دل» به جای تعبیر مرسوم ترِ «محبوب من» را احتمالاً ایجاد مناسبت با قافیه ی «دلخواه» برای بیت مقدر کرده است. در این بیت سوم اگر بخواهیم خیلی واژه گزینانه و وسواسی برخورد کنیم، می توانیم پیشنهاد دهیم که شاعر از فرصت موسیقایی و جایی که «چنین« اشغال کرده به نفع وارد کردن واژه ای دیگر به بیت برای بیشتر توسعه بخشیدن به تناسب الفاظ یا معنای بیت کمک بگیرد؛ در شکل کنونی واقعاً با حذف «چنین» هم آسمانِ بیت به زمین نخواهد آمد. شاید هم دوست شاعر ما وجود و حضور «چنین» را به خاطر تأکید بر «مردن در فراق» لازم بداند. نکته ی دیگر در مورد بیت سوم، پرسشی شدن ردیف است که طبیعتاً اندکی لحن ادای ردیف را در این بیت با دیگر ابیات متفاوت می کند. این کار ذاتاً اشکالی ندارد و غلط نیست ولی محض این که گپ و گفتی در این مورد با هم داشته باشیم عرض کنم که تا جایی که من دیده ام، یکی از تمهیدات موفقی که برخی از شاعران برای نکاستن از یکدستی و روانی موسیقی ردیف (و گاهی قافیه) به واسطه ی سؤالی شدن یکی از قوافی یا ردیف ها به کار می گیرند، این است: انداختن مصراعی که به پرسش ختم می شود، به آغاز (نخستین مصراع بیت مطلع) یا پایان (دومین مصراع بیت آخر) شعر. به ویژه در پایان آوردن مصراعی که پرسشی شدن یا دلیل لحنی دیگری (مثلاً تنوع «ی»یِ نکره و نسبت) باعث دیگرگونی تکیه یا موسیقایش شده، معمولاً شگرد موفقی ست. همین نکته را در مورد لحن پرسشی ردیف در بیت پنجم هم می توان زد. بیت چهارم هم مانند دیگر بیت ها بیت خوبی ست. فقط باید حواس مان باشد که مجموعه ی تصویری یی که ما داریم با کمک تک تک عناصر در بیت مان می سازیمش، در انتها چفت و بست و همگنی لازم را دارد یا نه؛ آیا خواننده خواهد توانست فضای وقوع بیت را طوری تصور کند که هم پلنگ در آن بدود و هم بامی در بخش بالاتر باشد که ماهی بر فراز آن بدرخشد؟ در بیت پنجم با تکرار کلمه ی «بی ملاحظه» (که قبلاً هم در بیت دوم داشته ایمش) موافق نیستم و توصیه ام آن است که شاعر حتماً آن را با واژه ی درخور دیگری جایگزین کند. توسیع گستره ی واژگانی و نیز لوث و تکراری نکردن مزه ی کلمات، از توجیهات ترجیح ورود کلمات تازه به شعر و شمول و مشارکت واژگان بیشتر در شعر است. در بیت پنجم باز به باور من آمدن «ما» به جای «من» مشکل زاست. در مابقی ابیات نکته ی قابل عرضی نمی بینم. برای دوست شاعرم پیروزی های پی در پی و ماندگار آرزو می کنم.