از تنگه تا گردنه




عنوان مجموعه اشعار : شعر آئینی
شاعر : عبدالرضا مروتی اردکانی


عنوان شعر اول : نقاشی
نقاشي
توي قاب دلم چهره ات را ساده و دلنشين مي گذارم
پشت نامت هميشه سر سطر، وا‍ژه ي نازنين مي گذارم
اينكه دريا توئي! شك ندارم، اي سراپاي تو آسماني
بعد از اين جاي چشم قشنگت ، كهكشان و زمين مي گذارم
اي كه با آسمانها عجيني! با كتاب خدا همنشيني!
روي لب هاي شعر آفرينت، طعم زيتون و تين مي گذارم
در گلوي تو بغضي نهفته ست ، حركتي در خم شانه ات نيست
روي بازوي بي دستت اي ماه ، غم نخور آستين مي گذارم
سينه ات وسعت هر چه دريا ، در دلت كوه آتشفشان است
روي دهليز قلبي كه زخمي ست، شور فتح المبين مي گذارم
آسماني ترين فصل باران! مژده حق به روح بهاران
روي سر شانه هاي ستبرت! بال روح الامين مي گذارم
باز بر ما نكردي تو يكبار ، سفره ي دل دراين هشت ساله
پس به روي مزارت شب عيد ، سفره ي هفت سين مي گذارم
سالها رفت و يكسال ديگر ، در ميان طپش هاي اين دشت
تكه ي سرخ پيراهنت را ، روي ميدان مين مي گذارم
در غزل ها نمي گنجي اي مرد ، وصف تو در توان قلم نيست
در ادامه زلال صميمي ، بعد از اين نقطه چين مي گذارم
شعر: عبدالرضا مروتي اردكاني از شيراز
09177143293


عنوان شعر دوم : حضرت ابوطالب(یار همراه)
غزلی پیشکش به ساحت آسمانی حضرت ابوطالب علیه السلام
/// یارِ همراه///
خاطرات تو تکثیر شد در، دفترِ چشم هر چشمه و رود/
حرف ها داری از روزهای، بی سرانجام و سرد و مه آلود//
گام هایت غریبانه طی کرد، کوچه ی زردِ زخمِ زبان ها/
با بهاری که گل کرد با تو، بادلی غرقِ زخمِ نمک سود//
در کنارت نبوغِ نبوت، ذوب کرد او یخِ جاهلیت/
او که یک آسمان ماه و خورشید،در نگاهِ تر و آبی اش بود//
داده تاریخِ عمرت گواهی، حامیِ دینِ سبزِ الهی/!
رنجِ تو بیشتر بوده بی شک، از غم و دردِ " اصحابِ اُخدود//"
بر سرش بود چون سایه ی تو!، عشقِ او بود سرمایه ی تو/!
می شد از مرهمِ گنجِ خُلقش، سوزِ زخمِ ضمیرِ تو بهبود//
نقش تو بی گمان بی بدیل است، ارثِ "جعفر" مرامِ" عقیل" است/
سهم تو حامیِ عشق!مثلِ ، بازوی حضرتِ مرتضی بود//
شعرِ تو آبشارِ شکوفه، جاری از چشمِ محرابِ کوفه/
عطر توحیدیِ آن از اول، بوده و هست تا روز موعود//
این سعادت نصیبِ شما شد، تکیه گاهِ حبیبِ خدا شد/
تا تو بودی نبودش پیمبر، غصه ای از هوایی پر از دود//
سالها رفت...و با رّدِ پایش، جاده ی عرش را رسم کردی/
آخرین لحظه ات گفت با اشک، ای عمو! یارِ همراه! بدرود//
شعر : عبدالرضا مروتي اردكاني


عنوان شعر سوم : ترانه ایران
«ترانه ایران»
زمستون آرزو داره که کاشکی
مث دستای باغش سرد باشی
خزون می خواد به زیر پای هر خس
شبیه برگ خشک و زرد باشی
*************************
اگه لج کرده با آینده ی تو
ایی دنیا که نمی فهمه زبونت
تو راهت رو برو همپای خورشید!
خدا دستاشو کرده سایه بونت
****************************
مث اون روزای خون و شهادت
باید محکم بمونی، سخت باشی
اونا گفتن فدا می شیم واسه تو
که فردا زنده و خوشبخت باشی
*****************************
به هر جایی برم ای خاک خونین!
شبیه لاله ای خوش رنگ می شم
می شم خون توی رگهای زمینت
برای پرچمت دلتنگ می شم
*****************************
شبیه قلب البرز و دماوند
دلم رو از غمت لبریز کردم
توی باغ حساب آرزوهات
گل احساسمو واریز کردم
******************************
چراغایی که تاریکند و کورند
تو تکلیف اونا رو کردی روشن
مشاهیرت که نور آسمونن
روزا خورشید و شبها مثل ماهن
*******************************
تو «آرش» داری اما دشمنونت
شرافت، قدر یه ارزن ندارن
به چی می نازن اون کشور کشا ها؟
اونا که «آریو برزن» ندارن
************************************
توی تاریخ ما اسطوره داری
دل ما اطلس جغرافیاته
همه مون یکصدا با حنجر عشق
می گیم ایران! هزاران دل فداته
*******************************
ترانه سرا: عبدالرضا مروتی اردکانی از شیراز
همراه: 09177143293
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر دو غزل و یک چهارپاره. هر سه شعر به اصطلاح «موضوعی» اند و به ستایش پرداخته اند؛ اولی (آن طور که از شواهد درون شعری پیداست) در ستایش جانبازی شهید سروده شده است، دومی در ستایش حضرت ابوطالب (پدر حضرت علی علیه السّلام)، و سومی در ستایش ایران. شاعر در هر سه شعر کوشیده تا جای ممکن از شعاری شدن سخنش بپرهیزد و مفاهیم مدحی را از مبدّل تشبیه و استعاره بگذراند و شاعرانه شان کند. این به نظرم بزرگ ترین برگ برنده ی شاعر تا این جاست. برویم سراغ جزئیات شعرها. شعر اول. در بیت اول دو نکته ی قابل عرض می بینم. قبول دارم که وزن و قافیه حکمرانی خودشان را بر طرز بیان شاعران کلاسیک سرا دارند اما این به آن معنا نیست که هیچ وقت راهی برای غلبه و سلطه بر مقدرات عروض و قافیه نیست. به مصراع اول بنگرید؛ «ساده و دلنشین» قرار بوده صفت های «چهره ات» باشند اما با این نحوه ی جبرزده ی بیان، متمم فعل شده اند و گویی دارند نحوه ی گذاردن چهره توی قاب دل را مشخص می کنند. در مصراع دوم نیز با آن که مفهومی که شاعر در پی بیان کردنش بوده قابل درک است (این که تو نازنینی و همیشه تو را نازنین می نامم و از تو با صفت نازنین یاد می کنم)، اما تصویری که نحوه ی بیان آن مضمون پیش چشم ما می نهد، روشن نیست. وقتی ابتدا می گوییم «پشت نامت»، خواننده نامی را تصور می کند و منتظر است ببیند پشت این نام (بعد از این نام) قرار است چه روی دهد. و شاعر خواننده را بلافاصله می رساند به «سر سطر». این جاست که ذهن خواننده از نامی که تصوی کرده بوده می گذرد و به سر سطر بعدی می رود. حالا این جاست که شاعر «واژه ی نازنین می گذارد». مسأله ای که در این مصراع رخ داده، تا حدودی شبیه همان رخداد مصراع اول است؛ شاعر در واقع می خواسته بگوید که نام تو همیشه برای من سط سطر است (اولویت دارد) و همواره پشت سر نامت صفت نازنین می آورم. در واقع «همیشه سر سطر» در نحوه ی بیان و در جمله بندی یی که وزن به شاعر تحمیل کرده، بد جایی نشسته؛ جایی که جای خودش نبوده است. بیت دوم یک «در» در آغازش کم دارد. این که شاعر ممدوح را دریا نامیده و سپس سراپای این دریا را آسمان گون دانسته و بعد از آن دیگر دریا را رها کرده و با تصویر آسمانی او مضمون ساخته، حاوی تداعی ها و پیایندهای خوبی ست؛ رسیدن از دریا به آسمان و سپس استقرار تصویر ( ِ مورد نظر برای مضمون سازی) در آسمان. اما بیت می توانست بهتر از این هم بشود اگر «چشم» به نحوی جمع می آمد (چشمانت) که خواننده بتواند زمین را یک چشم در نظر بگیرد و کهکشان را چشم دیگر. در مورد خود کهکشان هم باز می شد خوش سلیقه تر عمل کرد و به جای کهکشانی که مجموعه ای از ثوابت و سیارات سماوی ست، چیزی قرین زمین آورد؛ مثلاً ماه یا زهره یا... . در بیت سوم، تناسب و تداعی آسمان و کتاب خدا و زیتون و تین خوب اتفاق افتاده اما نمی توان با قطعیت گفت که «گذاشتن طعم زیتون و تین بر روی لب کسی» چه معنایی می تواند داشته باشد! ضمن آن که چنین شخص متعالی یی (که تا این جای شعر، این قدر غلوآمیز وصف و مدح شده)، طبعاً نباید نیازی به گذاشتن طعم آیات قرآن بر روی لبش داشته باشد و باید به شکل پیشینی و خود به خود و طبیعی (و به قول فرنگی ها: بای‌دیفالت!)، چنین طعمی را بر لب داشته باشد. در بیت پنجم به نظرم می شده به جای «هرچه» که بیهوده نماست و القای معنایش ضعیف تر از شائبه ی وزن پرکنی اش است، مثلاً «دشت و» گذاشت. این پیشنهاد است البته و الزامی در پذیرشش نیست. ضمناً شدت اغراق «در دلت کوه آتش فشان است» کمتر از «دلت کوه آتش فشان است» است. در همین بیت، «شور» را روی «زخم» گذاشتن، با وجود برآیند مثبتی که بیت دارد، می تواند خوشایند هم تلقی نشود و به نمک پاشیدن بر روی زخم تعبیر شود. حالا اگر چنین نمک پاشیدنی از نظر شاعر روا و شایسته و لازم است، در آن حرفی نیست. اشاره به «هشت سال» اگر اشاره ای بیرون متنی به بستری بودن هشت ساله ی جانبازی که ممدوح این شعر بوده است باشد، خُب، با آن می توان کنار آمد. اما اگر شاعر انتظار داشته باشد که خواننده این هشت سال را هشت سال دفاع مقدس بداند، باید بگوییم که انطباق دقیقی بین مفاد بیت و چنین انتظاری وجود ندارد. رهایت مراعات النظیر هفت و هشت هم تناسبی حداقلی را در بیت رقم زده و منجر به یک منطق هنری موجه نشده است؛ زیرا مععلوم نمی شود که اگر او سفره ی دل را هشت سال نگشوده، چرا باید سفره ای با یک سین کمتر بر مزارش نهاده شود؟! ممکن است ذهن خواننده دنبال معانی یی فراتر از رعایت تناسبات ساده ی بین هفت و هشت و سفره ی دل و سفره ی هفت سین در بیت بگردد و به بن بست بخورد. از همین رو عرض کردم که تناسبات بین عناصر درونی این بیت، به شکلی حداقلی رخ داده اند. در بیت آخر به نظر می رسد که قصد شاعر منادا خوانده شدن «زلال صمیمی» بوده باشد (یعنی: ای زلال صمیمی!). دو نکته در مورد این بیت می توان گفت. اول آن که اگر آنچه در بیت مندرج است، «در ادامه ی زلال صمیمی» نباشد و «در ادامه، [ای] زال صمیمی» باشد (که با توجه به وزن، به نظر می رسد چنین باشد)، دیگر بعد از گفتنِ «در ادامه»، نیازی به «بعد از این» نبوده است و گویی با آمدن «بعد از این» همان معنای «در ادامه» دوباره بی دلیل تکرار شده و حشو رخ داده است. نکته ی دیگر این که: خود «زلال بودن» و «صمیمی بودن» هم تناسبی با هیچ کدام از عناصر دیگر این بیت برقرار نکرده است و پادرهواست؛ جای پایش در بیت به قدر کافی محکم نیست و می توان به جایش هر عبارت دیگری هم گذاشت بدون این که بیت چیزی را از دست بدهد. هرچه تناسب تک تک واژه های بیت با همدیگر محکم شود، مجموعه ی بیت منسجم تر خواهد شد. مسائل دو شعر دیگر هم درست مانند شعر اول، بیشتر بیانی ـ زبانی هستند. وگرنه دوست شاعر ما به سلامت از «تنگه ی الله اکبرِ» وزن و قافیه عبور کرده و حتی نشان داده که مضمون سازی های ناب و تا حد زیادی خودساخته و ابداعی و بدیع را هم بلد است و می داند که چطور می توان مفهوم و اندیشه یا عاطفه و احساس را به یاری تصویر، جنم شاعرانه داد. حالا وقت به خرج دادن وسواس بیشتر در واژه گزینی ست؛ عزم فتح گردنه های مهم تر را در دل پروردن و توجه به این که نفس پر کردن مجال های وزنی با هر واژه ی ممکن، شعر را به شکل آرمانی اش نمی رساند.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.