عنوان مجموعه اشعار : .
عنوان شعر اول : .
چراغ را بکُش و دکمهدکمه پیرهنت را
به باد قافیه بسپار و روشنای تنت را-
به ساحت غزل تازهام ببخش و برقصان
به نرمیِ بدنت، گرمْ در بَرَم بدنت را
چراغ را بکُش و شرم را به شوق، رها کن
بدوز بر لبم آنگاه پارهی دهنت را
تویی تویی که مرا میهنی، ای اول و آخر
منم منم وطنت هان! رها مکن وطنت را
بر آن سرم که مُدامت غزل غزل بسرایم
که هر نفس بشمارم، نفسنفسزدنت را
عنوان شعر دوم : .
از تاز و تک افتادهام، همچون حمار اندر وَحَل
بالقوه دارم حرفها...؛ اما ندارم در عمل!
ای مرگ! مُردم در فراقت، الفتاتی کن مرا
طوری فراموشت شدم، گویی نبودم از ازل
تا چند باید سر کنم با انزجارِ بیتویی؟!
پویَم پیات تا چند با زانوی هجران در بغل؟!
هرروز بدتر میشود اوضاع از بد، بدترم
در کار جانفرسای من تعجیلتر کن ای اجل
ای داد از غَدْر قَدَر، بیدادِ ارکانِ قضا
سعی سعایتپیشگانم کاشت در خاکِ هَچَل
دیروز کلبِ اهل حق، امروز اهل مشئمه
مغلوبِ تیرِ باطلم، چون طلحه در جنگِ جمل
میباردم نور سیاه، از آسمان قحطِ مهر
در بر گرفته نحسیام عین کمربند زحل
مانند خودکارِ تهی، انداختندم گوشهیی
نفرین به طومار قدَر، فریاد از آن دستِ دغل
چون کاغذ رای مخالف نذر بادم کردهاند
با باد میشد کاشکی همرای باشم لااقل
دارم سرِ دیگر شدن، ویران و ویرانتر شدن
باید بترسد از چه این مخروبهی روی گسل؟
شاعر! به جای گُلسرودن، ناامیدیْ پیشه کن
عمری غزل گفتی و چیزی درنیامد از غزل
صد قرن خواندی؛ شرم کن از این دُمِ بیرونزده!
خونِ سحر را خوردهای خود، ای خروس بیمحل!
عنوان شعر سوم : اصلاحشده
ای که چشمانِ تو پیرنگِ جهان! دور از تو میمیرم
با من ای چشمانِ تو همداستان! دور از تو میمیرم
روی بازوی ظریفت با سرِ انگشتِ سبّابه
مینویسم: دوستت دارم؛ بخوان: دور از تو میمیرم
میبرم در گیسوانت دست و میبویم حضورت را
ای وجودت هست و بودِ من، بمان! دور از تو میمیرم
در کنارت میتوان تا آخر دنیا قدم زد؛ باش!
باش! حتی بیش از این هم میتوان... دور از تو میمیرم
میتوان پرواز کرد و رفت تا هر دورِ نامقدور
میتوان فریاد زد در هر کران: دور از تو میمیرم
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر سه غزل. غزل اول، عاشقانه ای ست اروتیک. در بیت دوم این غزل، به نظرم بهتر بود به جای اولین «بدنت» کلمه ی دیگری می داشتیم. جمله این است: «بدنت را گرم در برم ـ به نرمیِ ؟ ـ برقصان». با مختصر کردن جمله روشن تر می شود که چرا جمله ی «بدنت را به نرمیِ بدنت برقصان» حشو و نقص دارد. سه بیت اول و حتی بیت آخر این غزل گزیده گو، همبستگی و همگنی بیشتری دارند. اما بیت چهارم از چند وجه یک سر و گردن پایین تر از مابقی ابیات نشسته. اولاً به خاطر نسبت و تناسبش ـ یا بهتر است بگوییم بی نسبتی و بی تناسبی اش ـ با فضای ابیات دیگر. فضای تصویری غالب در دو بیت اول شعر، فضای دریا و ساحل و نسیم و تن به آب سپردن است. بیت سوم هم با ترجیع «چراغ را بکش» و نیز به واسطه ی رساندن خواننده به «شرم را به شوق رها کن»، که با لخت شدن بی نسبت نیست، هنوز نسبتش را با دو بیت قبلی حفظ کرده است. اگر بیت آخر را بعد از بیت سوم می داشتیم، همچنان می توانستیم آن «نفس نفس زدن» را با کشتن چراغ، و همراهی متناظر تکرار «نفس نفس» با تکرار «غزل غزل» را به خاطر یادآوری «قافیه و غزل»ی که در ابیات اول و دوم در قبای باد و ساحل دیده بودیم شان، هم امتداد ببینیم. اما باید انصاف داد که فضای «توطّن» و غلبه ی جوّ میهن گرایی در بیت چهارم به هیچ ترتیبی نتوانسته بین دیگر فضاهای مرسوم در شعر جا باز کند. کلنگ تکراری که صنعت غالب بیت آخر است البته از بیت چهارم زده شده اما به نظرم نفس آوا و موسیقی و لفظ نمی تواند و نتوانسته «رسانا»ی بیت سوم به بیت پنجم باشد. ثانیاً در بیت چهارم رساندن آوای «ای» به «اول» روان نیست. وزن در این جا (و در هیچ جای این شعر) ایراد ندارد. داریم از گوشنوازیِ حداکثری حرف می زنیم. ثالثاً حقیقت این است که: آن قدر که تکرار در بیت آخر ـ متناسب با معنا ـ جواب داده، در بیت چهارم خوب عمل نکرده و اقتضا نیافته. اگر در بیت آخر استمرار و تکرار معنوی «مدام»، غزل غزل را موجه می کند و «شمارش» تکرار «نفس نفس» را طبیعی جلوه می دهد، در بیت چهارم دستمایه و دستاویزی نداریم تا بتوانیم با اتکا به آن تکرار «تویی / منم / وطن» را برای خودمان طبیعی و موجه جلوه بدهیم. جز آنچه عرض شد، بعید است که بتوانیم غبار نقد دیگری بر دامان این شعر بنشانیم! همین الآن متوجه شدم که در خوانش اول، چشمم برای توجیهِ چراییِ «قافیه نامیدن باد» (و بیکاری قافیه در فضای بیت اول)، ناخواسته و ناخودآگاه، کلمه ی «ساحت» را در بیت دوم «ساحل» دیده! اگر قرار باشد این کلمه را همین «ساحت» ببینیم و نه ساحل، آن برداشت اولیه ای که از فضای ساحل و دریا و شنا عرض کرده بودم به کلی از بین می رود. آن وقت باید به این پرسش پاسخ داد که: برفرض، حضور «باد» (در بیت اول) با چراغ و کشتن موجه شود و خود قافیه هم با تصویر دکمه هایی که پیاپی گشوده می شوند نسبت پیدا کند و تصویر بسازد. ولی اصولاً چرا باید در چنین هنگامه ای (در «ساحتِ» تخت خواب) باید شاعر پای قافیه و غزل را وسط بکشد؟ این را هم بگویم که در بیت اول، این که هم روشنای چراغ محو می شود و هم روشنی تن (مثل چراغ با باد خاموش می شود) تناظر و موازنه ی تصویری زیبایی ست. در شعر دوم، دست یازی به قافیه های نادر، شاعر را از گزیده گویی دور کرده و زبان شعر را دشوارتر از زبان روان شعر اول. مخصوصاً که اکثر این قافیه ها وجهه ای آرکایین و کهن گرا دارند و در کنار برخی تک مضراب های زبان محاوره (مثل هچل) زبان را از یکدستی انداخته اند. در بیت دوم این شعر، پیشنهادم استخدام «از بس فراموشت شدم» به جای «طوری فراموشت شدم» است تا جمله نیازی به «که» نداشته باشد و حذف «که» قبل از «گویی» بیان را از سلاست دور نکند. در بیت سوم فکر می کنم شاعر «انزجار» را درست به کار نگرفته. این کلمه هیچ ربطی به «زجر» ندارد بلکه معنایش «تنفر» است. حالا آیا «تا کی باید با تنفّرِ بی تو بودن سر کنم» معنای دلچسبی دارد؟ تنفر از که و چه. قطعاً «تنفرِ بی تویی» را نمی توان «تنفر از بی تو بودن» معنی کرد... و نکته همین جاست. در بیت چهارم اخذ «تعجیل تر کن» به جای «بیشتر تعجیل کن» کاربرد غریبی ست اما به نظرم نهایتاً نپذیرفتنی نیست. تکرار «قدَر» در «ای داد از غدر قدر» و «نفرین به طومار قدر» هم ممکن است از دید عده ای دلنشین نباشد... و چرا یکی از این «قدر»ها را برای تنوع، به «قضا» بدل نکنیم؛ مخصوصاً آن جا که صحبت طومار است و نوشتن سرنوشت. بیت «رأی مخالف» را بسیار پسندیدم؛ اعتراض اجتماعی معاصر و ظریفی دارد. در بیت یکی به آخر مانده، «گل سرودن» ابداع شاعر است و به خاطر همین نو بودنش مهجور. شاید بتوان تعبیر آشناتری جایش گذاشت. مزیت اصلی شعر سوم وزن آن است و البته ردیف تازه و طولانی اش. فکر می کنم ردیف در سه بیت میانی بیشتر خوش نشسته است. در بیت اول با وجود تناسب مکانیکی یی که بین پیرنگ و داستان می بینیم، محتوا و نص و متن خود مصاریع حضور «دور از کسی مردن» را موجه نمی کنند. از تناسب اجزاء که بالاتر بیاییم و از منظره ی بالاتری بیت اول را بنگریم، می توانیم بپرسیم مصراع دوم چه معنایی می تواند داشته باشد؟؛ ببینید: «داستان من و چشمان تو یکی ست و چشمت هم مثل من دور از تو می میرد!». همین طور می توان پرسید: «اگر چشم معشوق پیرنگ جهان است، شاعر چگونه در دوردست های جهان همچنان از یار احساس دوری می کند؟!». همین طور در بیت آخر؛ اگر بیت آخر را ادامه ی منطقی نحو بیت یکی مانده به آخر بدانیم (که چاره ای جز این نداریم)، آن وقت معنی اش این طور خواهد شد: «در کنارت می توان... پرواز کرد و تا دورهای حتی نامقدور هم رفت و در همه جا داد زد: دور از تو می میرم». با این تناقض ها چه باید کرد؟