نثر و شعار




عنوان مجموعه اشعار : شعر نو
شاعر : مهدی محمدزاده


عنوان شعر اول : دنیای پوچ...
جنگ و ظلمت واژه ای آشناست
صلح و آبادانی بی معناست
در جهانی پر از فکر پوچ و پی دلیل واهی
نقش ادیان آسمانی کجاست
راه درست از آن کیست
گمراهی و آزادی، عدالت یا ظلم پذیری
ابرقدرت شرق و غرب است
گرداگرد جهان با مشت گره زده
فلسطین، يمن، سوريه است و آه مادران
حرف های یه من صد غاز سران
فریادهای بی صدا و پرچم در اهتزاز قلب هاست
آتش زیر خاکسترند
ظلم پایدار نیست به راستی
زهی خیال باطل، پایان دنیاست حالا


عنوان شعر دوم : قایق چوبی...
با قایق چوبی ام می روم دور دست ها
جایی در هزارتوی راه می روم در خیال
لبه پرتگاه، رسوایی یا رستگاری


عنوان شعر سوم : رهايي...
در خواب و رويايي عميق فارغ از هر خوبي و بدي
پرواز بر فراز آسمان ها بي بال و پر به اين سو آن سو
در آني مي پرم، بانگ فرياد سر مي دهم
من آزادم، من فارغ شدم خدايا
رهايي ... رهايي... رهايي...
به يک آن
پاهايم لغزيد به سوي تاريکي
نفس زنان با دلهره و ترس از ديوارها
از قفس، از زندان
نوايي مثل برق خواب از چشمانم ربود
بيدارم، در قفس
بازهم من ماندم و انفرادي...
نقد این شعر از : ضیاءالدین خالقی
آقای مهدی محمدزاده، 40 ساله از تهران که حدود دو سال سابقه دارد در شاعری، برای ما 3 اثر فرستاده که ظاهرا شعر سپید است؛ یعنی مثل شعر نو نیمایی، وزن ندارند. با این‌همه، به این‌گونه آثار نمی‌توان شعر سپید اطلاق کرد؛ همان‌گونه که به اکثر آثاری که با این عنوان گفته و حتی چاپ هم می‌شوند. درست است قاعده و قوانین چندان مدوّنی برای تشخیص شعر سپید وجود ندارد، اما این امر آنقدرها هم بی‌در و دروازه نیست که نتوان سره از ناسره‌اش را تشخیص داد؛ مثلا یکی از بهترین راه‌های تشخیص، الگو قراردادن اشعار برجسته‌ی سپید است. ضمن این‌که در شعر سپید هم ما قرار است با شعر روبه‌رو شویم، با همه‌ی ویژگی‌هایی که بین اشعار کلاسیک و نیمایی و سپید مشترکند؛ منهای وزن و پاره‌ای موارد دیگر.
با این توضیح، می‌رسیم به 3 اثر ارسالی دوستمان آقای مهدی محمدزاده با نام‌های «دنیای پوچ»، «قایق چوبی» و «رهایی».
در اثر نخست کمی آهنگ و کمی قافیه‌پردازی کم‌جان، نثر‌بودنش را اندکی ارتقا می‌بخشد؛ اما آن را به درجه‌ای از درجات شعر سپید شاملو نزدیک نمی‌کند. هرچند گاه نثر قدرتمند و آهنگین‌ بعضی از آثار احمد شاملو مخاطب حرفه‌ای را نیز به اشتباه می‌انداخت که این شعر شاملو واقعا شعر است یا نه. و این یعنی که آهنگ، نقش قدرتمندی در زیباترکردن شعر برعهده دارند، نه این‌که خود بتواند سبب آفرینش شعر شود. احمدرضا احمدی که با همه‌ی اعجوبه‌بودنش، خروارهای آثار خوب و بد و متوسطش نثرگونه دارد که بسیاری از مخاطبانش متاسفانه انگشت گذاشته‌اند روی همین آثار به عنوان الگوبرداری؛ آثاری که ممکن است نثرهای زیبایی هم باشند، اما مسلما شعر نیستند، یا از آن دست آثاری باشند که شاملو درباره‌ی مخاطبان موج‌های خلق‌الساعه‌ی شعری، نوعِ سلیقه و پسندشان را این‌گونه در مثالی به سخره گرفته و به طنز گفته است: «شیهه‌ی لنگه‌کفش/ زیر درخت بادمجان.» که یعنی ایشان اغلب چیزی جز این‌گونه نمی‌گویند.
اما سطرهای آهنگین اثر نخست آقای محمدزاده:
«جنگ و ظلمت واژه‌ای آشناست
صلح و آبادانی بی‌معناست
در جهانی پر از فکر پوچ و بی‌دلیل واهی
نقش ادیان آسمانی کجاست»
این‌ها را گفتم که دوست ما آقای محمدزاده بداند که تیغ تیز مخاطبان حرفه‌ای که گاه در هیات منتقد ظاهر می‌شوند، آثار شاملوی بزرگ و احمدرضا احمدی شاعر را نیز از نظر دور نگاه نداشته و نثرشان را نیز شعر نمی‌دانند. یعنی با کسی تعارفی ندارند که اگر همه‌جا تعارف خوب باشد و نزد ما ایرانیان نوعی احترام، در ادبیات، تعارف یک نوع خیانت و دروغی است که تو می‌توانی بر دیگران از طریق تعریف‌های بی‌جا یا نقد و بررسی مبنی بر اغماض، بر ایشان روا بداری.
گفتیم که این آهنگین‌بودن‌ها حتی اگر در اوج هم باشند، تنها تقویت‌کننده‌ی شعرند و به زیبایی‌ها و برجستگی‌های یک شعر می‌افزایند (که البته خیلی هم خوب است)، اما طبیعی است که سبب آفرینش شعری نمی‌شوند و حتی زمینه‌ی شعرگفتن را نیز برای شاعری فراهم نمی‌کنند؛ مگر این‌که این آهنگِ بیرونی برخاسته از معرفت و عرفانِ درونیِ یک شاعر باشد و... که آن بحث دیگری است؛ آهنگ‌هایی که گاه در شعر شاعری عین لالایی است و نزد شاعری دیگر عین حسرت و نزد شاعری دیگر عین حماسه.
به هرحال، آهنگین‌بودن اثر نخست آقای محمدزاده در این حد است: «فلسطین، يمن، سوريه است و آه مادران/ حرف‌های یه من صد غاز سران...». یعنی این نیز همچون جان نثرش بی‌رمق و کم‌جان است:
«راه درست از آن کیست
گمراهی و آزادی، عدالت یا ظلم‌پذیری
ابرقدرت شرق و غرب است
گرداگرد جهان با مشت گره‌زده...»
این‌گونه نثرها حتی دیگر در این روزها در شعارها هم کمتر دیده و شنیده می‌شوند و نوشته‌های شعاری در مناسبت‌های سیاسی و اجتماعی هم حداقل دیگر دستِ یک نویسنده‌ی متوسط به بالا را می‌بوسند؛ ضمن این‌که دوست ما آقای محمدزاده هنوز آنقدر دلبسته‌ی شعارهای دهه‌ی شصت است که ابرقدرت غرب را کنار ابرقدرت شرق که شوروی سابق باشد گذاشته است:
«گمراهی و آزادی، عدالت یا ظلم‌پذیری
ابرقدرت شرق و غرب است
گرداگرد جهان با مشت گره‌زده
فلسطین، يمن، سوريه است و آه مادران
حرف‌های یه من صد غاز سران...»
ضمن این‌که منهای چند سطر اول اثر نخست، در همین نثر معمولی و شعاری بالا که مثال آوردم، حتی ارتباط معنایی سطرهای هم رعایت نشده است. آقای محمدزاده نباید مخاطبش را آنقدر دستِ‌کم بگیرد و سطرهایی را ردیف کند که گفتنش برای هیچ کسی کاری ندارد:
«آتش زیر خاکسترند
ظلم پایدار نیست به راستی
زهی خیال باطل، پایان دنیاست حالا»
اثر دومی هم که کلا فاقد معناست و اثر سومی دارای تخیلی تقریبا هدفدار است و مثل اثر اول خالی از تخیل نیست و یا مثل اثر دومی دارای خیالبافی بی‌هدف. البته اگر چند سطر اول سومین‌اثر موجز بود و کلمات حشو و زایدش نداشت، می‌شد یک شعر نسبتا خوب از آن درآورد؛ مثلا این‌گونه:
«در رويا
پرواز را بی‌بال و پر بودم
رهايی را دری دیگر بودم
که ناگاه
يک آن
لغزيدم به تاريکی
اینک نفس‌نفس‌زنان
باز
بيدارم
در قفس
افتاده در انفرادی خود.»
با آرزوی موفقیت برای آقای محمدزاده. امیدوارم ایشان مطالعه‌ی اشعار دیروز و امروز و آثار خوب ادبی را فراموش نکند و آثار موجز خوب بسراید و آن‌ها را برایمان بفرستد.

منتقد : ضیاءالدین خالقی




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.