تازگی و خلاقیت در خیال




عنوان مجموعه اشعار : بوی پیراهن یوسف
شاعر : سعید رحیمی


عنوان شعر اول : آمد گل خوشبویی

آمد گل خوشبویی از باغ و گلستانها دیگر تو نخواه از من عهد همه پیمان ها
از بوی دلاویزش مستم من و در بستم از شور و شر عشقش مهر است بر این جانها
شوری تو به من دادی تا باز کنم دردم عشقی که حرم باشد وصل است به هجران ها
با چشم سرم بینم او هست در آغوشم با چشم دلم بینم نوی است به ایمان ها
من می طلبم او را در کوه و بیابان ها افسوس که او بوده اقرب ز رگ جان ها
آن یوسف زیبا رو برده دل ما با خود گوید تو مرو جایی سهلست همه درمان ها
آتش زده بر خرمن تا پر بدهد جان را از خاک به مینویش لطفی است به دامان ها
از شمع سوال اینست آن سِر که چرا سوزد؟ تا صبح به شور عشق پروانه به دورانها
شیرین سخنی مهرو خوشبو نفسی گلرو برده است عنان از کف آن نرگس و مژگان ها
من شعر نمی دانم هر چند که می دانم گفته ست چه خوش سعدی بوستان و گلستان ها


عنوان شعر دوم : رمضان آمد و گشته است بهار قران
رمضان آمد و گشته است بهار قران ماه صوم آمد و گشتیم ضیوف رحمان
هرکه را روزی شود؛ فیض رحیم و رحمان وعده کرده ست خدا یک سحری تا به اذان
گر شبی تا به سحر دست برآری به دعا بی خود از خویش ؛مست شوی با مستان
لیله القدر مقدر؛ شب تقدیر من است بهتر از الف شهور است برای مهمان
هر دقیقه ز شب و روز غنیمت باشد درب رحمت چون گشوده است برای انسان
ماه احسان به یتیمان غریب کوفه است می رسد فیض شهادت به شهید قرآن


عنوان شعر سوم : السلام ای کعبه پروردگار
السلام ای کعبه پروردگار السلام ای خانه امن و قرار
السلام ای خانه و بیت خدا السلام ای مهبط نور هدا
السلام ای مهبط وحی جلی السلام ای مولد جسم علی
السلام ای فاطمه را بی قرار السلام ای حسینت را قرار
السلام ای روشن چشم حسن آرزوی هر مسلمان مرد و زن
آرزوی هر شب و روزم تویی مرهمی بر زخم جانسوزم تویی
خوشتر آن روزی که هنگام طواف لا شریک لک بگویم در مطاف
این لباس ظاهر از تن در کنیم رو به سوی ایزد منان نهیم
جامه برگیریم از احرام و معاش بین مروه تا صفا ؛ سعی و تلاش
گردکعبه با خدا راز و نیاز انقطاع از غیر او بین نماز
با توقف در منی راهی شویم مشعری سرشار از آگاهی شویم
رمی شیطان درون از عمق جان نفس اماره ز جانت وارهان
تا که نفست را به قربانگه بری تا شوی برتر ز حوران و پری
کاش می شد روزیم لمس حجر خالصانه می نهادم سجده سر
ای مدینه مدفن امامان بقیع جایگاهت در دودنیا بس رفیع
گنبد خضرا نشان پیغمبر است بنده را شوق زیارت در سر است
نقد این شعر از : احسان رضایی
از سه شعر ارسالی جناب آقای رحیمی، اینجا شعر اولی را نقد می‌کنیم، چون مطالبی که در مورد این شعر می‌شود گفت به کار سایر اشعار هم می‌آید.

اول اینکه این غزل، در وزن دوری و بلند سروده شده که رعایت وزن عروضی در این قالب بلند، نشان از توانایی شاعر محترم دارد. چنان که در کل غزل، تنها ایراد وزنی که می‌شود گرفت، کلمۀ «بوستان» در مصرع آخر است که اگر هجای بلند ابتدایی، تبدیل به هجای کوتاه می‌شد بهتر بود، یعنی: «گفته‌ست چه خوش سعدی بُستان و گلستان‌ها».

اما نکتۀ دوم و مهمتر اینکه برای سرودن یک شعر خوب و به یادماندنی، به چیزهای دیگری جز رعایت وزن و قافیه هم نیاز داریم. داشتن خیال شاعرانه، از جملۀ این لوازم است. خیال شاعرانه یعنی چی؟ یعنی تخیل و تصرف ذهنی که شاعر انجام می‌دهد و شعر را با مفهومی خیالی و تصویری همراه می‌کند. به عبارت دیگر، خیال یعنی اینکه شاعر جهان هستی را چطور می‌بیند. مثلاً همۀ ما در مدرسه، در درس هندسه اصل توازی را خوانده‌ایم که خطوط موازی، دو خط مستقیم هستند که همه جا از هم به یک اندازه فاصله دارند و هرگز به هم نمی‌رسند. شاعر اما وقتی این مطلب را می‌خواند یا می‌شنود، آن را شبیه سرنوشت غمگین عاشقان به وصال نرسیده می‌بیند:
من و تو آن دو خطیم، آری، موازیانِ به ناچاری
که هر دو باورمان ز آغاز به یکدگر نرسیدن بود (حسین منزوی)

اهمیت خیال شاعرانه در این است که شعر را از کلام معمولی جدا می‌کند. اما نکته اینجاست که در خیال و تخیل شاعرانه هم باید عنصر خلاقیت و تازگی وجود داشته باشد. یعنی اگر یک شاعر زلف سیاه یار را به شب تیره تشبیه کرد، بقیه شاعران اگر از این خیال استفاده کنند، شعرشان تازگی نخواهد داشت. مگر اینکه چیز جدیدی به این تصویر شاعرانه اضافه کنیم. مثلاً یک شاعر معاصر به ماجرای زلف و شب، اصطلاح «اسم شب» را که برای شبهای منع آمد و شد است اضافه کرده:
کنون که اسم شبِ زلفِ تو پریشانی است
مگو به آینه، آیینه یاد می‌گیرد (غلامرضا شکوهی)

در شعر مورد بحث ما هم نمونه‌هایی از خیال شاعرانه هست. اما این خیال‌ها تازگی ندارد و قبلاً در تاریخ شعر فارسی زیاد تکرار شده‌اند. مثلاً در این مصرع: «از شمع سوال اینست، آن سِرّ که چرا سوزد، تا صبح به شور عشق، پروانه به دورانها؟» شمع به عنوان مقصر سوختن پروانه معرفی شده و شاعر می‌گوید راز این ماجرای همۀ دوران‌ها را باید از شمع پرسید. اما این تصویر، تصویری تکراری است که شاعران بسیار زیادی با آن شعر گفته‌اند و حتی بعضی از این شعرها، تبدیل به ضرب‌المثل شده است. مثل این بیت معروف:
اول بنا نبود بسوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد (عالی شیرازی)

اینجا ما از شاعر محترم انتظار داریم تا اگر هم می‌خواهد از همین تصویر استفاده کند، حتماً نگاه خودش و کشف تازه‌ای به این تصویر اضافه کند. برای نمونه بیایید چند بیت از صائب را که همگی با همین تم مشترکِ شمع و پروانه سروده ببینیم و اینکه چطور در هر بیت، به این تصویر و خیال شاعرانه چیزی اضافه کرده است.
مثلاً در این بیت شاعر تنهایی خودش را با مشابهت دادن به ماجرای شمع و پروانه به ما نشان می‌دهد و اینکه از بی‌کسی سراغ دشمن خودش می‌رود:
آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا
نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا

در بیت دیگر، صائب سراغ احوالات عشق رفته و اینکه عاشق رسواست:
حسن و عشقِ پاک را شرم و حیا در کار نیست
پیش مردم شمع در بر می‌کشد پروانه را

جای دیگری هم صائب باز از این تصویر برای بیان حالات عشق استفاده کرده، اما آنجا می‌گوید عاشق باید به جای حرف زدن، در عمل عشقش را نشان بدهد و موضوع از بیت قبلی کاملاً متفاوت است:
به دوست نامه نوشتن، شعار بیگانه است
به شمع، نامهٔ پروانه، بال پروانه است

باز یک نمونۀ دیگر، با همین موضوع و همین تصویر، اما بیان نکته‌ای دیگر: تفاوت عاشق پاک با کامجویی.
عاشق و اندیشۀ بوس و تمنای کنار؟!
بهر عبرت شمع آتش می‌زند پروانه را

این یکی بیت، در باب مصائب عشق است. جایی که شمع و پروانه، هر دو جلوه‌هایی از وجود عاشق هستند و دارند زجر می‌کشند:
ز شمع، اشک و ز پروانه خواست خاکستر
چو عشقِ خانه‌برانداز می‌سرشت مرا

اما فقط همین‌ها نیست. ببینید صائب با همین یک تصویر، چقدر مضمون می‌سازد و نگاه‌های متفاوت به یک ماجرای واحد دارد. اینجا می‌گوید اصلاً چرا فکر می‌کنید سوختن پروانه برای شمع ذره‌ای اهمیت دارد؟
گریۀ شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است، در فکر شب تار خود است

اما در بیت دیگر، شمع خیلی هم دوستدار پروانه است و اصلاً برای همین دارد آب می‌شود تا دستش به جنازۀ دوستش برسد:
شمع در کوتهیِ خویش ازآن دارد سعی
که به خاکستر پروانه رساند خود را

جای دیگر، صائب از ماجرای شمع و پروانه تمثیلی می‌سازد برای تنبیه دادن به یار بی‌وفا:
رحم کن بر ما سیه‌بختان، که با آن سرکشی
شمع در شبها به دست آرد دل پروانه را

و اینجا به خودش هشدار می‌دهد که «شمع پروانۀ اغیار نباید بودن» و باید در عاشقی ثابت‌قدم بود:
می‌توان از سوختن گردید واصل تا به شمع
آدمی پروانۀ هر انجمن باشد چرا؟

این هم یک نمونۀ دیگر که با اضافه کردن عنصر شیشۀ فانوس که حایل بین شمع و پروانه است، از لزوم حجب و حیا میان دو دوست گفته:
پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست
شمع را فانوس از پروانه می‌سازد جدا

به همین ده بیت از صائب اکتفا کنیم. عرض اصلی این بود که در ساختن تصویر و تخیل شاعرانه، تصاویر جدید و نگاه خاص خود شاعر ارزش بسیار بالاتری دارند. اما اگر هم سراغ تصویرهای کلیشه‌ای و قدیمی رفتیم، باز افزودن یک نکتۀ تازه و پیدا کردن زاویۀ جدیدی برای موضوع کمک‌کننده است.

منتقد : احسان رضایی

متولد ۱۳۵۶ تهران، داستان‌نویس، منتقد ادبی و مجری-کارشناس برنامه‌های تلویزیونی و رادیویی مختلف دربارۀ کتاب. مؤسس و اولین سردبیر پایگاه نقد داستان. تألیفاتش در زمینه تاریخ و ادبیات است.



دیدگاه ها - ۱
سعید رحیمی » سه شنبه 28 مرداد 1399
سلام علیک سپاسگزارم منتقد عزیز مطالبتان برایم جالب بود ممنون که وقت گذاشتید

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.