عنوان مجموعه اشعار : باید به آغوش تو برگردم...
شاعر : الهه افروزی
عنوان شعر اول : .هستم درونِ طرحِ افکارت،
کم رنگ، اما سخت پابرجا!
من را ببر یک گوشه ی قلبت
میترسم از جمعیت اینجا...!
تا خواستم تنها شوم، حتی...
تنهایی ام بوی تو را می داد
گفتم بگویم دوستت دارم،
این بار اصلا هرچه باداباد...!
گفتم تو اعجاز خداوندی،
وقتی که لبخندِ تو پیدا شد...
شب بود اما خوب یادم هست،
خورشیدِ خوشبختی هویدا شد!
خندیدی و خندیدنت چون باد
گویی تمامِ غصه ها را برد
پیغمبری بودی تماشایی
میشد برای خنده هایت مُرد...
پیغمبری بودی که آغوشت
آیات متقن بود بی تردید!
تا آمدی امیّد رویید و...
فصلِ شکفتن بود بی تردید
اقرار کردم دوستت دارم...
اقرار کردم من به این دردم،
باید مجازاتی شوم در خور،
باید به آغوش تو برگردم...!
#الهه_افروزی
عنوان شعر دوم : ..
عنوان شعر سوم : ..
چارپاره خانم افروزی عزیز را خواندم. تصاویر بدیع و تبعیت از الگوی زبان گفتار زیبایی اثر را دوچندان کرده است. اما به نظر می رسد نیاز اندکی به چکش کاری اثر وجود داشته باشد.
نکاتی که در مورد این شعر بیان میشود بیشتر جنبه اصلاحی دارد البته اگر شاعر عزیز در اصلاح موارد احساس کردند که هرجا سلیقه دخیل است میتوانند صبور باشند تا در آینده نزدیک که علمشان بالاتر رفت خودشان بهترین ناقد و مصلح شعر خودشان باشند.
خب بهتر است به شعر بپردازیم. در بند اول چارپاره میخوانیم :
هستم درونِ طرحِ افکارت،
کم رنگ، اما سخت پابرجا!
من را ببر یک گوشه ی قلبت
میترسم از جمعیت اینجا...!
در همین بند اول بد نیست چند نکته را ذکر کنم. بهتر است شاعران از ترکیب هایی که تماماً انتزاعی هستند پرهیز کنند. در این مصرع طرح افکار باتوجه به اینکه افکار ملموس نیست و یک مفهوم انتزاعی به شمار میرود اگر پایهٔ توصیفات دیگر قرار بگیرد در نهایت تصویری غیر قابل لمس می آفریند. به همین دلیل بهتر است شاعران از ترکیبهای این چنینی پرهیز کنند. برای مثال ترکیباتی مثل دست غم، قلبِ روح که رکن دوم غیر قابل ملموس است نیز چنین وضعیتی دارند.
مسئله بعدی این است که مصرع اول پیشانی کار است و به عنوان شروع شعر باید با قدرت بیشتری آغاز گردد تا مخاطب را تا انتهای شعر همراه خود کند.
نکته بعدی که در مورد این بند میتوان ذکر کرد استفاده از کلمه قلب است. دل عنوان شاعرانه قلب به عنوان عضوی از بدن است و چه بهتر که در صورت نیاز از کلمه دل استفاده شود که بار شاعرانهتری دارد.
اما برخلاف بیت اول بیت دوم و خصوصاً مصرع دوم بسیار زیباست. مصرع آخر ملموس است مخاطب را میگیرد و البته این کار ازاین دست مصرعهای عاطفی و ملموس کم ندارد.
در مورد بند دوم شاعر میتواند در نوشتن نیم مصرع اول بیشتر سختگیری کند چرا که در نیم مصرع دوم کشف رخ داده است. کشف یعنی ایجاد رابطه بین دو مفهوم دور از هم و ساخت تصویر جدید. (البته ممکن است بزرگان تعریف دیگری از کشف داشته باشند). مصرع دوم این بند مرا یاد شعر فروغ انداخت «من به پایان دگر نیندیشم/که همین دوست داشتن زیباست» و در کل این بند هم جزو بندهای خوب اثر خانم افروزی ست.
بند بعدی زیباست اما شاید کلمه هویدا آن صمیمیتی که بقیه کلمات دارند را القا نکند البته به نظرم ممکن است نظر بنده این خصوص تا حدی سلیقهای باشد بنابراین این قسمت را به شاعر واگذار میکنم. بند بعد اتفاقا از آن بندهای بیاد ماندنی ست به جد خدب است و در یاد میماند. میشد برای خندههایت مرد. همین مصرع شاید برای شاعر خواندن خانم افروزی کافی باشد.
البته در بند بعد هم آیات متقن از سطح دیگری از زبان به زبان شاعر راه یافته و کمی شعر را دچار دوگانگی زبان میکند. به همین دلیل اگر من جای ایشان بودم این قسمت را چکش کاری میکردم بلکم به زبان دیگر بندهای صمیمی شعر نزدیک گردد. هرچند قوافی بهکار رفته را فارغ از بحث زبان دوستداشتم.
در نهایت بند پایانی هم با همان صمیمیت تمام میشود شاعر مجازات خودش را بازگشت به آغوش معشوق میداند هرچند اینکه بعد از این اقرار چرا باید مجازات عاشق بازگشت به آغوش معشوق باشد من شخص نیست در واقع هرچند شعر زیباست اما اگر بخواهیم زیادی ریزبین باشیم دلیل منطقی درست بین مفاهیم ارائه شده شکل نگرفته است. در نهایت از مراعات نظیر کلمات اقرار، مجازات و باید الزام آوری که بیان شده لذت بردم.
امیدوارم بیش از پیش از ایشان بخوانم.