هرچه غیرمستقیم‌تر بهتر!




عنوان مجموعه اشعار : شعر آیینی
شاعر : رضا مقدم


عنوان شعر اول : مرثیه شعر
با اشتیاق دفتر خود را گشود تا
از عشق باز دم بزند در مجال شعر
مثل همیشه موقع توصیف دلبرش
غم را نفس کشید ؛ بغل کرد بغض را
مثل همیشه موقع غرس نهال شعر
پر شد از آب چشم ترش باغ دفترش

شاعر شروع کرد ؛ " غزل داستان " نوشت
از ماجرای غربت یک کاروان نوشت
از ابرهای سنگدل آسمان نوشت
از مشکِ شرم و تشنگی کودکان نوشت
از فصل ظلم حرف زد ؛ از باغبان نوشت
از باغبان و قصه ی گل های پرپرش

یک سو نمای عشق ؛ پر از رد پای عشق
یک سو صدای هلهله و دادِ طبل جنگ
یک سو نمازِ کعبه ی سیارِ مهربو
یک سو سپاهی ابرهه آیین و سنگ رنگ
یک سوی دفترش پر از ایمان ؛ پر از خدا
ابلیس های شبهِ بشر سوی دیگرش

در بیت بعد نقش رسولانه ای کشید
گفت از تنی که رفت در آغوش نیزه ها
از دفتری که پاره شد و برگ برگ شد
سروی که شعر بود ولی شد هجا هجا
از او که مهره مهره شد و ریخت روی خاک
وقتی گسست رشته ی تسبیحِ پیکرش

شاعر به " تیرخواره " رسید و نوشت از
سرباز بی سلاح ؛ رجز خوان بی زبان
از او که میزبان سه شعبه شد و پدر
پاشید خون حنجره اش را به آسمان
وقت غروب در همه دنیا از آن زمان
خورشید سرخ می شود از خون حنجرش

دست قلم نوشت " علمدار " و شعر بافت
از ماه دل سپرده به خورشید ؛ ماه مرد
یک مرد بال دست که همخون خویش را
در چاه بی کسی تک و تنها رها نکرد
پیراهن وفا به تنش کرد و شد طرف
با سی هزار گرگ به عشق برادرش

این بار تیر و خنجر و سنگ و عصا کشید
از صید در محاصره ی کرکسان نوشت
قرآن کشید ، خاکی و عریان ، بدون جلد
از " زخم زار " ، از بدنی نیمه جان نوشت
قصه به " سر " رسید ؛ قلم همچنان نوشت
از سربلند قصه و از جسم بی سرش

شاعر لغت لغت به غزل غصه می خوراند
با حرف حرفِ " مرثیه شعری " که می سرود
می ریخت از دل قلمش قطره قطره خون
صد قصه حرف داشت ؛ پر از " سوگواژه " بود
می خواست که ادامه دهد شعر را ولی
بارید باز چشمش و نگذاشت آخرش



عنوان شعر دوم : .
.

عنوان شعر سوم : .
.
نقد این شعر از : محمّدجواد آسمان
در این یادداشت با هم مروری نقادانه خواهیم داشت بر یک غزل عاشورایی. شعر، شعری‌ست قابل قبول و حتی تحسین‌برانگیز، به‌ویژه برای شاعری که بیست و پنج سال دارد و فرصت مدیدی برای بهبود بخشیدن به شعرش در پیش رو. نخستین ویژگی چشمگیر و جلب توجه کننده در این شعر، استفاده از وزن دوری بلند است؛ با غزلی روبه‌روییم که هر مصراعش سه پاره یا سه لخت دارد. تنوع و تازگی حاصل از این تمهید، خودش به دیگرگونی ـ تفاوت با پیش‌تر شنیده شده‌ها ـ و در نتیجه متفاوت بودن و القای حس تازگی کمک کرده است. با این حال باید توجه داشت که در نتیجه‌ی استخدام چنین مصاریع بلندی، فاصله‌ای که بین شنیده شدن هر قافیه پس از قافیه‌ی بعدی احساس می‌شود، ممکن است از اساس غایت قافیه‌مندی را سست و بی‌فایده کند. قافیه به شکل ستنی در ابیات قوالب کلاسیک، طوری تعبیه شده که پس از هر چند گاه، زنگی و رِنگی پایان‌بخش و آغازگر ـ چونان نقطه یا نقطه‌ویرگولی در انتهای یک جمله ـ ایجاد کند. فواصل شنیده شدن قافیه‌ها در هرکدام از قالب‌های کلاسیک، نه خیلی طولانی‌ست و نه بیش از حد کوتاه. در هنگام استعمال مصاریع طولانی و چندپاره، مخصوصاً هنگامی که چندپارگی و چندلختی بودن مصراع‌ها مکث‌های ناگزیر تازه‌ای در میانه‌ی کار می‌اندازد (مکث‌های بی‌قافیه‌ی انتهای هر پاره‌ی درون‌مصراعی)، با آن که بدون شک ظاهر قالب ما خدشه‌دار نشده و اصول آن حفظ شده است، طبعاً احساس کردن آن زنگ مؤخر و متواتر می‌تواند ضعیف شود... و این یعنی خواه ناخواه کمرنگ شدن وجهی از وجوه موسیقایی شعر. همین مسأله (تأخیر حضور قافیه، یا بهتر است بگوییم توزیع دور از هم قوافی) در شعر نیمایی هم (که هم از وزن برخوردار است و هم امکان حضور قافیه را نفی نمی‌کند) می‌تواند از کمال موسیقایی کار بکاهد. در چنین هنگامه‌ای، یکی از راهکارهای مجرب، استفاده از قوافی درونی (قافیه‌های درون‌مصراعیِ نشیننده بر انتهای هر پاره‌ی درون مصراع ـ بیت) است؛ به شرطی که همین هَووهای تازه‌وارد و فرعی (اما به دلیل متعددتر بودن مصاریع درون‌بیتی، پرشمارتر)، آن‌قدر برجسته نشوند که حضور قافیه‌های اصلی (که کار ایجاد موسیقی بنیادین انتهای ابیات را بر دوش دارند) کم‌رنگ شوند. دوست شاعر ما در بندهای (ابیات) اول و دوم، قوافی درون‌بیتی را با دو نظم و دو ترتیب مختلف آزموده و نتیجه‌ی کار از منظر موسیقایی قابل توجه از آب درآمده و به این دو بیت از حیث موسیقایی نمره‌ی قبولی داده است. حضور کم‌رمق‌تر قافیه‌های درون‌بیتی را در این غزل، البته در بیت‌های چهارم، پنجم، ششم و هفتم (یعنی دیگر ابیات این غزل به استثنای بیت‌های سوم و هشتم) نیز شاهدیم. دومین ویژگی بارز این شعر، مدد جستن شاعر از نوعی روایت دولایه است برای قوام بخشیدن به ساختار طولی و عمودی شعرش. تورق دفتر، و ملاحظه و مرور نوشته‌ها و نگاره‌های ظاهراً مندرج در دفتر و حقیقتاً رقم‌خورنده در ذهن و خیال شاعر، هم بر صداقت بیان و باورپذیری آنچه در شهود شاعر رخ داده ـ در نزد خواننده ـ افزوده و در نتیجه، متن را صمیمانه‌تر کرده، و هم جنسی از فرم را به کار بخشیده است. تورق دفتر، با مرئی و نامرئی شدن پیاپی‌اش در آغاز و میانه و پایان کار، خود بهانه‌ای‌ست برای دیدن (در واقع اکران) تصاویر عاشورا بر پیشانی دفتر. شاعر کوشیده تصویر آغازین نقش‌بسته بر صفحات دفتر (باغ و درخت) را در بیت دوم (با حضور باغبان و گل‌های پرپر) امتداد ببخشد. از بیت سوم کاملاً فضا جنگی می‌شود؛ البته با رنگ‌مایه‌ی لطیف عرفان و عشق؛ به تعبیر یکی از دوستان شاعر من: «عجیب نیست گر امشب غزل حماسه شود». شاعر تلاش کرده بر تن حماسه لباس تغزل بپوشاند. شاید همین اشارات، آن تعابیر آغازین شعر (دم زدن از عشق و توصیف «دلبر») را توجیه کند. فضای درختی ـ گیاهی البته دیگر فراموش می‌شود و تا انتهای شعر خبری از آن نیست. قطعاً می‌شده از این عناصر آغازبخش، در ادامه هم به نفع قوام و تقویت فرم استفاده‌ی بهتری کرد. نکته‌ی آخری که می‌خواهم روی آن ـ به عنوان یکی از ویژگی‌های دارای خوبی‌ها و کاستی‌های توأمان ولی به هر حال قابل توجه و آموزنده ـ انگشت بگذارم، توجه شاعر به ترکیب‌سازی‌ست. قابلیت ترکیب واژگان یکی از مهم‌ترین قابلیت‌های زبان فارسی‌ست (که واقعاً به این اندازه در خیلی از زبان‌های دیگر وجود ندارد؛ مثلاً زبان عربی با تغییر وزن و تصریف واژه معنای تازه می‌آفریند) و یکی از راه‌های اصلی تصرف در زبان برای شاعران فارسی‌زبان. فایده‌ی ترکیب‌سازی‌های وصفی و اضافی، غنابخشی و انسجام‌بخشی به زبان بهره‌ورانه‌ی شعر است و کمک به ایجاز. مناسبت تازه‌ای که شاعر بین اجزاء ترکیب ایجاد می‌کند، می‌تواند زبان شعر را حقیقتاً پربار کند؛ مخصوصاً هنگامی که با ترکیبی تشبیهی مواجه باشیم. در این شعر، ترکیباتی مثل «غزل داستان، مشک شرم، نماز کعبه، کعبه‌ی سیار، مهربو، ابرهه آیین، سنگ رنگ، تیرخواره (مقتبس از شیرخواره)، ماه مَرد، بال دست، زخم زار، مرثیه شعر، سوگواژه (یادآور سوگواره)، رجزخوان بی‌زبان، پیراهن وفا» برجسته‌ترند. با آن که شاعر کوشیده در رگ کلیت این شعر هم شاعرانگی تزریق کند، اما گمان من آن است که در محقق کردن اجزاء شاعرانه موفق‌تر بوده است؛ مواردی مانند: «نفس کشیدن غم و بغل کردن بغض، نهال دیدن شعر و آبیاری آن با اشک، سنگ‌دل نامیدن ابرها، رفتن تن به آغوش نیزه‌ها، تناظر شهید با دفتر برگ‌برگ و تسبیح مهره‌مهره و سرو شعرگون هجاهجا و قرآن بدون جلد، حسن تعلیل سرخی غروب (که البته تازه نیست)، بافتن شعر، ماه دل‌سپرده به خورشید، لغت لغت (چونان لقمه لقمه) غصّه خوراندن به غزل» به باور من نقش اصلی را در صبغه‌ی شاعرانه بخشیدن به این شعر داشته‌اند؛ و البته توجهات زبانی‌یی مانند برخی از ترکیب‌سازی‌هایی که قبلاً از آن‌ها یاد کردیم و «به "سر" رسیدن قصه و "سر"بلندی پرسناژ». ذات این شعر، موضوعی‌ست و نمی‌توان انتظار داشت که از سطرهای پیام‌رسان و گزارش‌گر عاری و تهی باشد. با این حال، هرچه بتوان به جای بیان مستقیم حرف‌ها غیرمستقیم‌تر و مجازی‌تر (با استعاره و تشبیه و نماد) سخن گفت، نتیجه از شعار دورتر و به شاعرانگی نزدیک‌تر خواهد شد. فکر می‌کنم دوست شاعر ما با پررنگ‌تر کردن نقاط قوت همین شعر، و کاستن از موارد نقص‌مند یا شائبه‌دار آن، می‌تواند آموزه‌های این شعر را پل و پله‌ای کند برای رسیدن به شعرهای بهتر بعدی.

منتقد : محمّدجواد آسمان




دیدگاه ها - ۰

برای ارسال نظر وارد پایگاه شوید.