عنوان مجموعه اشعار : رها
شاعر : عبدالله طاهری
عنوان شعر اول : لیلاآه لیلایِ من!
از هاشورهایِ پایِ شتری
بر آغوشِ شنزارهای این کویر،
بویِ کوچ میآید...
کوچِ کاروانی
با کجاوۀ شکسته،
گیج در رکابِ سرابِ صبحگاهی.
تنِ کبودِ آینه
در سینههایِ لیلی
بیحوصله از متروکیِ شقایق،
در اندیشۀ
آرایشِ اسب کهری
در بسترِ مهتاب بود.
آه لیلایِ من!
من هم نمیدانم
شاید گول خوردهام
از چشمکِ ترکۀ اناری
در ترمه!
یا شاید،
از پرسههایِ داسی بیدندان
در شبِ آشتی
با کاشیها.
نمیدانم!
آه لیلایِ من!
آن شب
که برقِ چشمکم
در زیرِ دندانهایِ سیمِ خارداری
نفس برید.
آن شب
که قفلهای مست از زوزۀ شوکران
در دستانِ زنبق
سُرب ریختند.
و صدایِ نطفۀ ماری
از رحمِ کبوتری برخاست!
فهمیدم:
که یونس را
راهی به نور نیست...
آه لیلایِ من!
در این مهتابِ چرکین روی
آیا کسی هست
شبهۀ له شدۀ کولیها را
پاسخی دهد؟
که تبعیدیِ یمگان بالاتر است
یا زندانیِ دهک و سو؟
ورق میزنم
تپههایِ بیمهرِ این بیابان را.
تنهایم، تنها!
رهایم،
رها چون رهایی هِلی بی بو
در لکههایِ دمنوشِ شاعری
به نیشابور.
آه لیلایِ من!
گاه به سویِ سردابههای بی روح،
گاه در تاریخِ کورههای شکم باره
از آواز زنجرهها.
گاه، خوابیدن در سایۀ انزوا
گاه عَلَم زدن
در بُرجِ دانایی.
مرا دریاب...
مرثیه مینویسم
برایِ بادکنکهایِ بیجغرافیا
در این بیابانِ بیسر.
برایِ سینۀ گُر گرفتۀ سربازی
در پوستینِ تاریخِ طبری.
برایِ خاکسترهای فاتح
بر گردنِ ایرج!
برایِ خودم،
و پستانهایِ خشکیدۀ قلمم.
مخفی شدهام
در هاشورِ پاهای شتری
بر شنزارهای نارس این بیابان.
ما بردگان،
ناشتایِ مهر
با جبینمان
جارو زده ایم
چلچراغِ دالانِ عرفان را.
جارو زده ایم،
و گریستیم
با کلماتی که شاهرگشان
« نبودن» بود.
و ابوسعید خندید
از تبِ کوچههایِ ما...
آه لیلایِ من!
آیا رواست
ویسه آبتنی کند
در برکۀ بیخاوری،
و ما زنجیر زنیم
چشمانِ رامین را
بی هیچ باوری!
پرسه میزنم،
-شبانه-
چون شعلههایِ مُردد اجاقِ درویشی
در جوارِ نگاههایِ کوتاهِ کوچههای دو سر بن بست،
میمکم
-در طفولیتِ چشمههایِ نوبهاری-
آوازِ کرکسی را.
دیریست،
زوزۀ تابوتی
آبستن به نگاههای حسنک
آغشته به تُفِ فرزندانِ مرگ
از سایههایِ زخمی
در این کویر
میشنوم.
و هر روز،
تکرار میشود
قصّۀ بارانهایِ بی سری که
تنِ حلّاج را
طعمۀ پاییزی
مورچگان میکنند.
آه لیلایِ من!
گُم شدهای
در دلمههایِ غبارِ این برکه
و من ،
لیز خوردهام
در خمیازههایِ کاروانی
بی آینه...
مزۀ چندشِ تردید را
با لقمههایِ بلورینِ تریاک
بر سفرۀ کودکیمان
بزک کردهاند.
و من، منجمدِ در بلوغ،
از همه بیشتر خوردهام!
و الکیلهایِ برهنه
از فانوس را
هرگز ندیدهام!
گریستم،
در شکافِ سینۀ سهراب
و خواندم،
یتیمیِ سیاوش را.
در تهوّعِ گلوگیرِ سرما
ناخنهای صاعقه
ناگهان،
درفشِ کاوه دریدند.
و من،
تنها شدم
در انتهایِ گلویِ پوپکی
و در غمی،
ژرفتر از پناهِ تقدیر
و بنفش تر از
ماتمِ نارونی پیر!
آه لیلایِ من!
رویاهای نمناکم را
در پسِ دیواری
که بویِ تاریخ میداد
جا نهادهام.
و بر عبورِ پلکِ کاروانِ ابریشم
- از بوسه گاهِ انزوا-
پا نهادهام.
شعری از عبدالله طاهری
عنوان شعر دوم : چهار راهبی سببی نیست
گردابِ هالۀ مسمومی
در تاریخِ برهنۀ این قوم
و پرده نشینیِ ساطوری
در زیرِ چترِ عقیمی
برایِ چیدنِ حوصله
از شاهدانههایِ این باغ.
دیریست،
بویِ کافور تلاوت میکنیم
از اجاقهایِ سقط شده همسایه
و میمَکیم کفنِ آینهها را
در انجمادِ پرسههایِ عشق.
آری،
افطار میکنیم
با خطّی که بِسْمِل زایید
تا بِبُرد
گلوی خروسی ناشتا را...
عنوان شعر سوم : بر باد رفتهدر رخنۀ سکوت
بر سُلالۀ میخکها.
فلجِ آینهها
در انعکاسِ عابران
- عابرانِ بیدریا
عابرانِ دار زده
در خانۀ رویا-
در شبِ ارضایِ تلهها
سیر از گونۀ کبوترها.
در ریزشِ سراب
بر گلویِ مقصدها.
از من چه میخواهی؟
که من،
پریشانم...
در این کویرِ شرق
سنگرِ آبستن به مرگ
مُفتَخر به تاریخِ شَر.
در این جشنِ چکمهها
خود سوزیِ بادها
ترکْیدنِ کینهها
از من چه میخواهی؟
رهایم کن!
پریشانم...
بویِ «هرگز»،
آوازِ غلیظِ هراس
از کوچههایِ سَر بریدۀ این دِه
به گوش میرسد.
پنجۀ کَفَن دزدانِ ملامتی
بر پوزۀ آینههایِ نوعروس،
قربانیِ آدمهایِ برفی
در اصطکاکِ آفتاب...
آه از گرههایِ نفرین شده
بر ریشههایِ بی برادرِ این قوم!
آه، ای به صلیب نشسته!
بخند بر هَرزه راههایِ پنهانی
که مرغهایِ کور
- آن مقریانِ آیههایِ بی علفی-
مرا کشاندهاند.
تو از من چه میخواهی؟
رهایم کن!
پریشانم...
شعری از عبدالله طاهری
آقای عبدالله طاهری سلام.
از خواندن سه شعر ارسالی شما لذت نبردم. به گمانم آثار موفقی نیستند چه از منظر «موج نو» [با لحاظ کردن آثار بیژن الهی و احمدرضا احمدی به عنوان موفقترین آثاری که قدرت بدل شدن به نظریه را دارند] به آنها نگاه کنیم، چه از منظر «شعر دیگر» [باز هم با نگاهی به آثار الهی و تفاسیر نوری علاء] و چه با لحاظ کردن بیانیه «شعر حجم» [که هنوز هم آثار یدالله رویایی تنها میزانِ «اینگونهگویی» آن است و لاغیر! که نشاندهنده این نکته مهم است که شعر حجم، نه یک حرکت جمعی که پیشنهادی فردی به شعر مدرن ایران بود توسط خودِ رویایی و شعرش] و چه با باور «شعر ناب» [با ارجاع به آثار هوشنگ چالنگی و هرمز علیپور-پیش از دهه 70- و سیدعلی صالحی –پیش از دهه 60-] و چه با رویکردهای دیگرِ مدرنیستی یا پسامدرنیستی. چرا؟ چون شما زبان شعر را خوب نمیدانید؟ شک دارم البته! آن قدر شعر خواندهاید از دهه چهل به این سو که دارد شواهدش از شعر میزند بیرون! پس مشکل کجاست؟ مشکل، به زبان ساده این است که شما عمیقاً در گرداب «توضیح دادن» و به «معنی» رسیدن، گرفتار شدهاید. شما توصیف نمیکنید [که کار هنر همین است] شما توضیح میدهید [که کار کارمندان هنر چنین است] و این سه متن، سرانجامی دارند بدفرجامتر از آثاری که به قول محمد حقوقی «نثر منظوم» هستند چرا که آنها در پی ایجاد معنی، به معنایی حداقلی میرسند اما شما در پی معنی، به پشتِ در بستهای میرسید که به قول فروغ فرخزاد، مخاطب پس از مشقت بسیار در باز کردن این در، چیزی پشتِ آن نمیبیند. در واقع، جهانی خلق نشده است که آن را ببیند.
ارجاعاتِ فرامتنی شما نه تنها به خلقِ جهانی درونمتنی منجر نمیشوند که لایه لایه بر پیچیدگیِ روگفتار شعر شما میافزایند اتفاقی که در متونِ اداریِ دهههای سی و چهل هم شاهدش بودیم و در متونِ تنظیم سندِ روزگار فعلی هم شاهدش هستیم.
این مکانیزم توضیحی البته در کل شعر اتفاق میافتد اما در پاراگرافها شاهد زیباییهایی هستیم که گرچه راه به زیرگفتار نمیبرند اما در روگفتار، نشان از تسلط نسبی شاعر بر «اجرا» دارند و البته، اندکاند نه بسیار؛ مثل:
شاید گول خوردهام
از چشمکِ ترکۀ اناری
در ترمه!
یا شاید،
از پرسههایِ داسی بیدندان
در شبِ آشتی
با کاشیها
یا:
آری،
افطار میکنیم
با خطّی که بِسْمِل زایید
تا بِبُرد
گلوی خروسی ناشتا را...
از منظری که من به شعر نگاه میکنم [که طبیعتاً یکی از منظرهاست ونه تنها منظری که وجود دارد] شما توانایی پرش بلندی را در حوزه شعر دارید اگر مشتهای گره کردهتان را بیرونِ شعر نگه دارید و با خونسردی، به توصیف دقیق مناظر بپردازید تا مخاطب بتواند به انتخابِ خود در مناظرِ این جهان تازهتأسیس گشت و گذار کند. [اگر بیانیه مبهم شعر حجم، هیچ ثمری برای ادبیات معاصر نداشته باشد، حداقل حُسن آن، آن است که به ما نشان میدهد که شعر باید «سه بُعدی» باشد نه «دو بُعدی» و این فرصت را به مخاطب بدهد که خود به انتخاب مناظر برود و هر جای این «صحنه» که خواست، آرام بگیرد یا از جا برخیزد.]
بیانِ شعر شما، بیش از همه به بیانِ عاطفی «شعر ناب» نزدیک است نه بیانِ موج نو، نه بیان شعر حجم و نه بیانِ شعر دیگر و نه بیانِ پیشنهادی دکتر براهنی که در شعر شاعرانِ حاضر در نشستهای هفتگیاش، جاری و ساری شد. شعر شما میتواند بدل به پیشنهادی تازه در «شعر ناب» شود اگر از توضیح بپرهیزید و به توصیف و شهود بیشتر بپردازید. پیشهاد میکنم علاوه بر شعر معاصر و ادبیاتِ انگلیسی، حتماً سری هم به ادبیات هزارساله بزنید که به قولِ شاملو، گنج پنهان است.
منتظر آثار تازهتان هستیم. پیروز باشید.