عنوان مجموعه اشعار : اشعار سپید
شاعر : امیررضا خانلاری
عنوان شعر اول : پروانه هوای لطیف و باد ربیع
بر گونه ظریف برگ درخت
بر چهر شکوفه های سیب
دست می کشید
اشک شوق می ریخت
آن مرد جوگندمی آن ابر
برای تولد نوزادگان باغ و بهار
هر قطره بر گونه گل
بر اندام نحیف نورستگان باغ
بر تن شکوفه های صورتی هلو
شادباش بود و صبوح
یعنی که برخیز
بیدار شو
صبحت بخیر ای باغ
بهارت مبارک باد
سمفونی نوازندگان مخمل پوش
پرندگان خوش آواز عصمت پوش
شعر پر شور و شیرین مرغان بود
قصیده بلیغ بر صفحه سبز زمین
با مطلعی که در آن
آواز می خواندند بلبل و قناری ها
صبحت بخیر ای باغ
بهارت مبارک باد
این ها همه اما این نبود
پیله دریده بود کرمک ابریشم
پروا می کرد از پرواز
پروانه نبود
پروا... نه نبود
یک بال راست
همین داشت و بس
تنگ آمده بودش بهار چون قفس
ننگین زیستنی بودش
آرزو می کرد کاش می مردم
پیله ام لباسی بر تن دخترکی می شد
آه که زیستنم از دم تباه شد
پروانه کوچک یکبال
کرمک بالدار
جسارت پرواز آخر گرفت
و در آخرین پرواز کوتاهش
چرخ زد و چرخ زد
با شور پرواز
گریست و نگریست
به آخر بار
گفتا به وداع
با دل پر درد و داغ
صبحت بخیر ای باغ
بهارت مبارک باد
پایان دوم :
پسرکی در سبد انجمن می کرد
شکوفه های بداقبال را
شکوفه های که هرگز ثمر نمی شدند
با دست راست بر می داشت
که ناگهان چشمش بر روی نقطه ای
ایستاد
بر روی یکی از شکوفه ها
افتاده بر زمین پروانه ای
با یک بال سمت راست
اه کشید پسرک
با دست راست
پروانه را
برداشت و بوسید و با خود برد
عنوان شعر دوم : امن امن
امن یاوه ای است
که جهل ما
و جهل همگان
می سرایدش
جهلی که هر دم
هر بازدم
دم و بازدم های پیاپی
همان لذت شرب مدام زندگی
می زایدش
و هر آبدم
هر بازابدم (تنفس ماهی)
آبی که جرعه جرعه
انسان را
زندگی بخشد
شاید روزی لاجرعه
این یاوه گو را
صله مرگ بنوشاند
و ماهی
دیر می فهمد که دریا
قایق مرد ماهی گیر را
غرق نمی کند
ماهیگیر هم نمی داند
روزی بادش مساعد نیست
بیم موجش نیست
ولی فردا
گردابی چنان هایل
کجا دانند ...
و زمین هرگز نمی داند
آتشی که طوافش می کند
گرما می بخشدش
روزی اقیانوس ها و دریاهایش را
فرزندانش را
خواهد سوزاند
عنوان شعر سوم : مورچه آواره ای دو تن
دو مور
بدن هاشان
آرواره ها در هم
زنجیر زجر
بسته به هم
نه هم بند بودند
نه همقطار
بخت شیطان یار
کردارشان به نیکی ننگ
میدان جنگ
اما
نه کور دخمه ؛ زیر سنگ
نه روزن و شکافی که تنگ
بل ، سخای سپید
دیوار بلند و پهن
و بر آن
سایه افکنده
دو سیاه لکه ی ننگ
پیداست که شاعر، مطالعۀ مداوم متون کهن فارسی (نظم و نثر) را در برنامۀ خود دارد، و پیداست که از مطالعۀ متون کهن لذت بسیار میبرد، و پیداست که از هر متنی، ویژگیهایی که ـ اغلب به دلایلِ کاملاً شناختهنشده ـ زیباییِ بارزی دارند، ملکۀ ذهنش شدهاند، و تمام اینها را میتوان از زبان این سرودهها دریافت؛ زبانی که در آن، بهجای «بهار» میگوید «ربیع»، و هنوز درگیر «شُرب مدام» و «صله» و «یاوه» و... است و از جابهجاییهای نامتعارف ضمایر (نامتعارف برای کاربران زبان امروز) و افعال غریب و... استفاده میکند، و با اینحال، واژههای «آبدم» و «بازآبدم» را نیز بهکار میبرد!
مطالعۀ متون ادبی دورههای گوناگون ادبیات، بسیار لذتبخش است، و برای کسی که خود دستی در نوشتن دارد، لازم و ضروری است. امّا شاعر و نویسنده، چه کند که هم از آن دریای عظیم ادبیات منثور و منظوم فارسی بینصیب و بیبهره نماند، و هم زبانِ نوشتههایش تبدیل به ملغمۀ بیهویتی که هر سطرش، یکی از امّهاتِ متون فارسی را به یاد میآورد، نشود؟
درواقع اگر هدف از مطالعه، لذت بردن از ظرایف زبانی و هنرنماییها و... باشد، پس از مدتی کلمات و ترکیبها و عبارات و کنایهها و امثال و... بسیاری، ناخودآگاه در ذهن و بر زبان جای میگیرند. امّا شاعر یا نویسندهای که هدفش از این مطالعات، آموختن است، لازم است در کنار خوانش هر متنی، بررسی ویژگیهای سبکیِ آن اثر و یا دستکم توجه به ویژگیهای سبکیِ آن اثر را در اولویت قرار دهد و هنگام مواجهه با هر عنصر زیبایی در یک متن نظم یا نثر، از خود بپرسد که اگر این متن(/بیت/ مصراع/ سطر/ ترکیب/ واژه/ و...) زیباست، چرا زیباست؟ و با دقت در ویژگیهای ـ اغلب معنایی و موسیقاییِ ـ آن عناصر، پی به چگونگی کاربست دقایق شگردهای زیباشناختی در آن واحدِ زبانی بُرده، و پس از رسیدن به آن اِشراف و آگاهی، هنگام خلق اثر ادبی، زبانی هدفمند را بهکار بگیرد که حتی در مراتبِ متعالی، میتواند صاحب سبک ویژۀ خود نیز بشود.
درواقع آنچه در این نوشتار، مدنظر من است، پیشنهادِ رسیدن شاعر به شناختِ چراییها و چگونگیهای زیبایی در سخن، و پس از آن رسیدن به خودآگاهی در کاربرد شیوههای زیباییآفرینی در سخن است.